در هفتهای که گذشت، سالگرد «برجام» یعنی معامله هستهای جمهوری اسلامی با بارک اوباما رییس جمهوری ایالات متحده، شاهد اظهار نظرهای گوناگون در این زمینه بودهایم. مقامات جمهوری اسلامی، از جمله معاون اول رییس جمهوری، سخنگوی دولت، رییس دفتر رییس جمهوری و مدیر کل بانک مرکزی، هر یک به شکلی، از شکست «برجام» در تامین منافع ایران سخن گفتهاند. به گفته آنان «هیچ یک از دولتهای شریک در برجام، به جز ایران، به تعهدات خود عمل نکردهاند» و «نتیجه برجام برای ایران تقریبا صفر بوده است» و «برجام هیچ یک از خواستههای ایران را تامین نکرده است.»
با چنین برآوردهایی، میشد انتظار داشت که دولت آقای حسن روحانی، رییس جمهوری، پایان بازی «برجام» را اعلام کند و بپذیرد که آنچه ایشان «بزرگترین پیروزی دیپلماتیک در تاریخ اسلام» خوانده بود، جز یک شامورتی بازی بیرحمانه علیه حاکمیت و عزت ملی ایران نبوده است.
متاسفانه این انتظار برآورده نشد. برعکس آقای علی ربیعی، سخنگوی دولت، با لحنی چالشگرانه میپرسد: اگر چیزی بهتر از «برجام» دارید، عرضه کنید!
در همان حال آقای جوزپ بورل، سخنگوی امور خارجه اتحادیه اروپا در یک مقاله طولانی خواستار «احیا و اجرای کامل» برجام میشود، در حالی که آلمان، بریتانیا، چین و روسیه نیز از «اهمیت حفظ برجام» سخن میگویند. به عبارت دیگر همه آنان خواستار حفظ زد و بندی هستند که هیچ یک جدی نگرفتهاند و میدانند که طرف ایرانی نیز جدی نخواهد گرفت.
آلمان، بریتانیا و فرانسه قرار بود با ارائه تسهیلات بازرگانی و بانکی و تامین ضمانتهای عادی صادرات و واردات به نجات اقتصاد ایران از بحران کنونی کمک کنند. هیچ یک از آنان چنین نکردهاند و همچنان به نگاهداشتن ایران در قرنطینه اقتصادی کمک میکنند.
چین قرار بود، داراییهای حاصل از فروش نفت ایران را از انجماد بانکی در آورد و به ایران امکان دهد تا با بهرهگیری از ذخائر ارزی نزدیک به ۲۰ میلیارد دلاری نیازهای وارداتی خود را در مقیاس بازار جهانی برآورده کند. برعکس، چین اصرار کرده است که ایران پرداخت به «یوآن»، پول رسمی چین را بپذیرد و عملا در چارچوب یک رابطه بازرگانی تهاتری، آزادی انتخاب خود را در سطح بازرگانی آزاد جهانی از دست بدهد. چین، همچنین، قرار بود بازسازی، در واقع احیای برنامه آب سنگین اراک را برعهده گیرد اما به بهانههای گوناگون طفره رفته است.
روسیه، به نوبه خود قرار بود ذخائر اورانیوم غنیشده تا ۲۰ درصد ایران را خریداری و به خارج از ایران منتقل کند. این تعهد فقط تا ۵۰ درصد انجام شده است.
ایالات متحده، در دوران آقای اوباما، به تعهد خود برای خرید ذخائر آبسنگین ایران در آزاد کردن بخش بزرگی از داراییهای ایران عمل نکرد. سپس با روی کار آمدن آقای دونالد ترامپ، ایالات متحده تقریبا تمامی تحریمهای وضع شده، از سوی دولتهای پیشین را مجددا فعال کرد.
جمهوری اسلامی نیز در کلک زدن به شرکای خود در «برجام» ادامه داده است. تازهترین گزارشهای آژانس بین المللی اتمی، رای اخیر شورای حکام آژانس، گزارشهای متعدد رسمی و غیررسمی نشان میدهد که جمهوری اسلامی هم آشکار و هم مخفیانه، اجرای تعهدات خود را متوقف کرده است.
مسوول اصلی این وضع تاسفآور، اگر نخواهیم بگوییم شرم آور، رهبران جمهوری اسلامی هستند که به جای بهرهگیری از مکانیسم قانونی حل اختلافات بینالمللی همواره در پی زد و بندهای محرمانه و فراقانونی بودهاند تا اجازه ندهند که رژیم آنان، به گفته آیتالله علی خامنهای رهبر به صورت یک «رژیم عادی» شناخته شود.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
دور جاری زد و بندهای مذموم جمهوری اسلامی در سال ۲۰۱۲ میلادی آغاز شد. به دستور آقای خامنهای، دولت محمود احمدی نژاد، رییس جمهوری، از سلطان عمان، قابوس بن سعید، تقاضا کرد که یک کانال «گفت و شنود» محرمانه با ایالات متحده به وجود آورد. سلطان قابوس، آقای سالم اسماعیلی را به واشینگتن فرستاد و او موفق شد کانال مورد نیاز تهران را برقرار کند. نیکلاس برنز و وندی شرمن، دو دیپلمات برجسته آمریکایی که در شکل دادن به «برجام» نقش داشتند در خاطرات خود مینویسند: «این اقدام تهران ما را شگفت زده کرد، زیرا در آن زمان ما هیچ شاهدی مبنی بر احیای تلاشهای تسلیحاتی ایران در زمینه هستهای نداشتیم.»
شگفتی دوم آمریکاییان در فوریه ۲۰۱۳ رخ داد، هنگامی که در هیات ایرانی با یک دیپلمات آمریکایی، جیک سالیوان، در مسقط دیدار کرد. هیات ایرانی به ریاست آقای خاجی دو خواست مطرح کرد: مخفی نگاهداشتن مذاکرات و شناختن حق غنی کردن اورانیوم برای ایران از سوی ایالات متحده.
شگفتی آمریکاییان از موضع ایران در فوریه ۲۰۱۳ دو دلیل داشت: دلیل اول این بود که ایران، در عمل، ایالات متحده را «که خدای جهان» می شناخت و مسالهای را که مربوط به جامعه جهانی و ایران بود، در چارچوب مناسبات با واشنگتن محدود میکرد. از این گذشته، در آن زمان، آمریکاییان اعتراض خاصی علیه برنامه هستهای ایران مطرح نکرده بودند. دلیل دوم خواست ایرانیان برای شناخت حق غنی کردن اورانیوم از سوی آمریکا بود. در حالی که این حق، در چارچوب قوانین بینالمللی، برای همه کشورها شناخته شده است. از این مهمتر، ایالات متحده نمیتواند، مدعی دادن یا پس گرفتن حقوقی باشد که قوانین بینالمللی برای همه ملل تامین میکند. برنز و شرمن، در مذاکرات بعدی، از این موضع ایران استفاده کردند تا حقی را که ایران در هرحال داشتن، برای سالها و در بعضی موارد برای ابد، محدود کنند.
جمهوری اسلامی، در مذاکراتی که به برجام انجامید، دو اصل مهم مناسبات بینالمللی را نادیده گرفت. اصل اول، برابری حاکمیتی همه ملل در چارچوب قوانین بینالمللی است. به عبارت دیگر اگر قرار است ایالات متحده حق غنی کردن اورانیوم را به رسمیت بشناسد، ایران نیز میبایست در چارچوب همان قرارداد، حق ایالاتمتحده را در همان زمینه بپذیرد. متاسفانه جمهوری اسلامی در عمل خود به صورت یک مستعمره که خواستار اعطای حق از سوی قدرت استعماری است، جلوه داد. اصل دوم، که نادیده گرفته شد این بود که مشکل ایران در زمینه هستهای از آغاز با آژانس بین المللی بود، نه ایالات متحده یا هر دولت دیگر.
آژانس در چارچوب پیمان عدم گسترش سلاحهای هستهای کوشیده بود تا این مشکل را حل کند و پس از روبرو شدن با بازیهای کودکانه تهران، به ناچار مساله را به شورای امنیت ارجاع داد. تهران با سر و صداهای همیشگی خود ترجیح داد که با یک موجود عجیبالخلقه به نام ۱+۵ وارد مذاکره شود- موجودی که هیچ مشروعیت قانونی ندارد و در نتیجه میتواند ایران را به صورت یک « جذامی» با تصمیمات استثنایی روبرو کنند. در متن برجام صریحا گفته میشود که روش به کار گرفته در مورد ایران برای هیچ کشور دیگری مشروعیت نخواهد داشت.
بهانه هستهای، باعث شد که ایران کنترل بخش مهمی از صنایع تکنولوژی و علوم عملی خود را به یک گروه غیرقانونی خارجی منتقل کند. در همان حال، بهانه «استفاده دوگانه» به ۱+۵ اجازه میدهد که تمامی بازرگانی خارجی ایران را کنترل کند و به این بهانه که نگذارند کالاها و خدماتی که میتواند جنبه نظامی هستهای داشته باشد، وارد ایران شود.
برنز در خاطرات خود مینویسد: «ما واقعا شگفتزده بودیم که آنان (یعنی ایرانیان) در مدتی کوتاه این قدر جلو آمده بودند.»
ایران نخستین کشوری نیست که با آژانس بینالمللی انرژی اتمی مشکل داشته است. در سال ۱۹۹۱ آژانس، سوءظن خود را درباره برنامه هستهای آرژانتین عنوان کرد. این سوءظنها در چارچوب پیمان عدم گسترش سلاحهای هستهای به سرعت رفع شد. در ۱۹۹۳ آژانس سوظنهای مشابهی را در مورد برنامه هستهای آلمان مطرح کرد. این بار نیز مشکل در چارچوب قوانین و روشهای موجود حل شد. در زمینههای محدودتر، آژانس با چند کشور دیگر نیز، از جمله اوکراین، برزیل و آفریقای جنوبی مشکل خود را بدون جنجال و سر و صدای زیاد یا مذاکرات مخفیانه حل کرده است.
برگردیم به چالش عرضه شده از سوی آقای ربیعی. آیا چیزی بهتر از برجام ممکن است؟
به گمان من، آری. زیرا برجام بدترین معاملهای است که میشد بر ایران تحمیل کرد.
پس چه کنیم؟ گام اول حل اختلافات در داخل قشر خمینیستی حاکم بر ایران است. در چهار دهه گذشته، جناحهای رقیب در داخل رژیم غالبا منافع ملی ایران را فدای منافع جناحی کردهاند. امروز نیز دستگاه حاکمه موضع واحدی در زمینه مشکل هستهای ایران با آژانس، اگر نخواهیم بگوییم، در زمینه کل سیاست خارجی ایران، ندارد. بدین سان، وقتی شما نمیدانید دقیقا چه میخواهید، چیزی جز زد و بندهای مشکوک گیرتان نخواهد آمد.
گام دوم، کنار گذاشتن رسمی برجام و بازگشت به مذاکره با آژانس و از ورای آن، شورای امنیت در چارچوب قوانین بینالمللی موجود و به طور شفاف، نه با آرتیستبازی مخفیانه است.
گام سوم، جدا کردن مساله هستهای از مساله روابط با ایالات متحده است. آقای خامنهای میگوید: «نه جنگ میکنیم، نه مذاکره». بنابراین اراده ایشان نگاه داشتن مناسبات ایران و آمریکا در بنبست کنونی است. اما آیا اراده ایشان از پشتیبانی اکثریت گردانندگان دستگاه حاکم برخوردار است؟ اگر چنین باشد، باید جلو تماسهای محرمانه مستقیم و غیرمستقیم با «شیطان بزرگ» گرفته شود و مجموعه سیاست خارجی ایران با این فرض که ایالاتمتحده وجود ندارد، بازسازی شود. زیرا، اگر بپذیریم که ایالاتمتحده وجود دارد و دشمن ما است، چارهای جز جنگ یا مذاکره نخواهیم داشت.
آیتالله خامنهای با زیستن در جهان فانتزی خود، جهانی که در آن جمهوری اسلامی با ایجاد یک محور چین- روسیه- ایران نظم جدیدی به بشریت عرضه خواهد کرد که در آن ایالات متحده و همگنان آن در اروپا و ژاپن و دیگر کشورهای «غربگرا» جایی نخواهند داشت.
برجام عارضهای است از بیماری عمیقتری که ایران از آن رنج میبرد: تضاد عمیق میان واقعیات و توهمات مسلکی.
آقای خامنهای نمیخواهد یا نمیتواند تغییر مسیر را بپذیرد. در تاریخ، رهبرانی که نتوانستهاند تغییر را دوست خود بدانند، تغییر را دشمن خود یافتهاند- دشمنی سرسخت که سرانجام نیز پیروز شده است.