کتاب جدید باب وودوارد به نام «غضب»، چه اطلاعاتی را فاش میکند؟ در این کتاب میفهمیم که رئیس جمهوری دونالد ترامپ آدم باهوشی نیست، و اعضای کابینهاش او را خودشیفته نادانی میدانند که احساس ندارد و فرق راست و دروغ را نمیفهمد. ترامپ با کوردلی خطر ویروس کرونا را دستکم میگیرد، چون نمیخواهد بد دیده شود. او برای هیچ چیزی مسئولیت قبول نمیکند، مدام پز ثروت و ذکاوتش را میدهد، و از هیچ کس تعریف نمیکند، ولی هر کسی را که جلو راهش قرار بگیرد، تحقیر میکند.
ولی خوب، ما همه اینها را قبلا میدانستیم، مگر نه؟ ما قبلا میدانستیم که رکس تایلرسون، وزیر خارجه سابق ترامپ، به همکارانش گفت که ترامپ «یک ابله» است و جان کنی، مدیر پرسنل اداری کابینه ترامپ، بیشتر وقتها از او به عنوان «احمق» یاد میکرد. ما میدانیم که سایر مقامات رسمی، «بیاخلاقی» ترامپ و «رفتار جنسیتزده» او را تقبیح کردهاند، و میدانیم که جیم ماتیس، وزیر دفاع سابق، از دیدن رفتار ترامپی در «به سخره گرفتن قانون اساسی»، هم «خشمگین» بود و هم «هراسیده». ما از امید دادنهای واهی ترامپ که بارها گفته است ویروس کرونا «مثل یک معجزه...محو میشود»، خبر داریم و میدانیم که تماس تلفنی «عالی»اش با رئیس جمهوری اوکراین، که منجر به استیضاحش شد، چگونه بود. ما حتی میدانیم که کشتهشدگان آمریکایی در جنگ از دید ترامپ «بازندگان» و «گولخوردگان» هستند.
دوره ترامپ پر از «کشفیات تکاندهنده» یکی پس از دیگری است و حالا فقط محض تغییر، بعضی از این «کشفیات عجیب» به بیرون درز کرده است. با هر کشفی گفته میشود که دوره ریاست جمهوری او با این یکی پایان میگیرد، ولی ترامپ هر دفعه با زرنگی از زیر بار مسئولیت شانه خالی میکند و خادمانش مثل قبل به او وفادار میمانند.
کتاب «غضب» با نگاه به سابقه وقایع، جزئیات تازهای از دانستههای قبلی را برملا میکند، اما آن قدر اندک که حیرت کمتر کسی را برمیانگیزد. این وقایع به قدری کهنه شدهاند که خاصیت شوکآوری خود را از دست دادهاند. آن چه کتاب را در خور توجه میکند، مستند کردن خودبینی، بزدلی و توهمزدگی ترامپ است که متأسفانه بارها و بارها باعث شده تا مأموران و مقامات اطلاعاتی از ترس توهینها و تحقیرهای او سکوت پیشه کنند.
وودوارد آینهای تمامنما از رئیس جمهوری و تعدادی از همکارانش به تصویر میکشد. مثلا به ما یاد میدهد که ماتیس، ترامپ را «خطرناک» و برای ریاست جمهوری «ناشایست» میداند، و نهایتا زمانی که میفهمد احکام ترامپ از صرفا «ابلهانه» به «مجرمانه و ابلهانه» گراییده، استعفا میدهد. در این مورد خاص، ترامپ به مشاور تجاری کاخ سفید، پیتر ناوارو، گفته است که «ژنرالهای بیهمهچیزش» را «یک مشت ترسوی سوسول» میداند. همزمان، وودوارد فاش میسازد که رئیس سابق اطلاعات ملی، دن کتس، احتمال این را که ترامپ با «پوتین همدست» بوده باشد، جدی دانسته و «بدترین سوءظنها» را برای رئیس جمهوری در نظر گرفته بود. آن طور که کتس به ماتیس گزارش داده، ترامپ «فرق بین راست و دروغ را نمیفهمد.» انتونی فاوچی، رئیس مؤسسه ملی آلرژی و بیماریهای عفونی، هم چیزی کمتر از این نگفته که در یک جمع خصوصی اظهار کرده بود: «مدت زمان تمرکز ترامپ در حد یک عدد منفی است.»
وودوارد با دست یافتن به ۲۵ نامه منتشر نشده بین ترامپ و کیم جونگ اون، رهبر دیکتاتور کره شمالی، شخصیت «با یک نگاه میبیند و دل میبازد» ترامپ را واکاوی میکند. ترامپ با این یک جمله در رابطه با تمایل سریعش به کیم، دستاویز خوبی به وودوارد داد: «شما به محض این که زنی را میبینید، در همان لحظه اول میفهمید که قرار است آن اتفاق بیفتد یا نه.»
و بعد معلوم شد که رابطه ترامپ و کیم در ادامه به یک داستان عشقی خندهدار تبدیل شده است. کیم در نامهای در کریسمس ۲۰۱۸ به ترامپ نوشت: «هرگز آن لحظه تاریخی را که دست گرم شما را گرفته بودم فراموش نمیکنم.» او دوباره در نامهای به تاریخ ۱۰ ژوئن ۲۰۱۹ نوشت: «مثل آن لحظه کوتاهی که سال گذشته با هم در سنگاپور داشتیم، هر دقیقهای که کنار هم بودیم ... در هانوی لحظه شکوهمندی بود که در حافظه باقی میماند.»
ترامپ که سرمست از این نامههای عاشقانه بود، قبول کرد که در تاریخ ۳۰ ژوئن ۲۰۱۹ در منطقه امن اشتراکی بین کره شمالی و کره جنوبی با کیم دیدار کند. در آن دیدار، ترامپ در حالی که در قسمت کره جنوبی ایستاده است، با شرم و تعارف از کیم میپرسد: «دوست داری بیایم آن طرف خط؟»
کیم جواب میدهد: «بله، حتما دوست دارم بیایید این طرف»، و ترامپ هم روی خاک کره شمالی قدم میگذارد. او همان شب نامه پر از احساسات خود را برای کیم مینویسد: «بودن در کنار تو امروز بسیار لذتبخش بود.» و در شرایطی که خطر قدرت هستهای کره شمالی جدی است، این معاشقه تهوعآور بیش از اندازه سوررئال میشود.
اما دنیای ترامپ به شمع و گل و پروانه محدود نمیشود. در کتاب وودوارد میفهمیم که از همان اوایل فوریه ۲۰۲۰، همان زمانی که ترامپ از عزمش برای پایین آوردن درجه خطر برای مردم سخن میگفت، برایش روشن بود که ویروس کرونا «کشندهتر» از «حتی شدیدترین آنفلوآنزا» است. وودوارد در این قسمت ترجیح داده بوده است که این خبرهای تشویشآور را پیش خود نگه دارد تا شاید نخواهد کتاب را به خبرنامهای تبدیل کند که به مردم میگوید رئیس جمهوریشان در مورد ویروسی که تا کنون جان نزدیک به ۲۰۰ هزار آمریکایی را گرفته، عملا به آنها دروغ گفته است.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
نگارش «غضب» با شتاب همراه بوده است و این شتاب هرازگاهی خود را نشان میدهد. وودوارد در صفحه ۳۵۶ آورده است: «روز جمعه، ۱۹ ژوئن، ترامپ بیخبر به من تلفن زد.» سپس ۱۸ صفحه بعد، مینویسد: «روز چهارشنبه، ۸ ژوئیه، ترامپ بیخبر به من تلفن زد.» باز شش صفحه بعد مینویسد: «ترامپ صبح روز سه شنبه، ۲۱ ژوئیه، بیخبر به من تلفن زد.» (تا این جا باید فهمیده باشیم که وودوارد میخواسته بگوید تلفن ترامپ بیخبر بوده است). ساختار روایتی کتاب هم ناهماهنگی دارد و بخشها انسجام موضوعی ندارند و گویا تصادفی ترتیب گرفتهاند. با این حال، خواننده احساس نزدیکی و خوشایندی دارد که انگار در دل جریانات قرار داشته و در کنار نویسنده در اتاق ایستاده و شاهد خوشخلقیها و بدخلقیهای رئیس جمهوری است.
طبق مشاهدات وودوارد، ترامپ که از اعتقاد عمومی مردم نسبت به این که باراک اوباما مرد باهوشی است، دل خوشی نداشته، اعلام میکند که هوش اوباما «بیش از حد جدی گرفته شده» و داستانی را بازگو میکند از ژن برتر خود و اموالش، که گویا «عموی من استاد دانشگاه امآیتی بود ... و پدر من از او هم باهوشتر بود. این سرمایه خوبی است. میشنوید که همهجا صحبت از نخبگان میکنند ... که وای عجب خانه قشنگی دارند. نه، خانه من از آنها هم قشنگتر است. هر چه آنها دارند، من بهترش را دارم.»
کتاب «غضب» همچنین نشان میدهد که خودبرتربینی شدید ترامپ و زورگوییهای مداوم او چگونه مقامات ارشد دولت را به چاپلوسی و ترس از دست دادن موقعیتشان کشانده است. به نوشته وودوارد، معاون اول رئیس جمهوری هرگز با ترامپ مخالفت نمیکند. به نظر دن کتس، دوست قدیمی مایک پنس، او ظاهرا «تسلیم، تابع و فرمانبردار» شده است. در بحث اخراج جیمز کومی، رئیس سابق افبیآی، در جلسه کاخ سفید، وودوارد میگوید که راد روزنستاین، معاون دادستان کل، معتقد بوده است که کومی باید اجازه بیابد که داوطلبانه کنار بکشد، اما از ترس این که ترامپ خوشش نیاید، «سکوت کرده» است. پس از اخراج نامتعارف کومی، ترامپ معاون وقت افبیآی، اندرو مککابه، را منصوب کرد و مدعی شد که «صدها پیام از پرسنل افبیآی» گرفته است که گفتهاند «از این انتصاب بسیار خوشحال شدهاند.» وودوارد مینویسد که مککابه معتقد بوده است که بیشتر پرسنل در افبیآی «غمگین بودند، نه خوشحال»، اما «نخواسته هیچ یک از اینها را به رئیس جمهوری بگوید و او را ضایع کند»، و به همین خاطر او هم مثل روزنستاین سکوت کرده است. به طریقی مشابه، ماتیس و کتس، از ترس رئیس جمهوری «پیوسته در دفتر وضعیت اضطراری دور میز به هم نگاه میکنند و نگرانند»، ولی باز هم چیزی نمیگویند.
و بالآخره، بیشتر کتاب به خود وودوارد مربوط میشود. قدرت او در متقاعد کردن مردم است که بهتر باید بدانند که او طرف آنهاست. این تکنیکی است که روزنامهنگاران به کار میبرند تا با تملقگویی بیشتر، احساس نزدیکی ایجاد کنند تا درگیری.
گاهی به نظر میرسد که او از نقش تملقگویی خود خارج میشود و در جایگاه مشاور قرار میگیرد. مثلا آنجا که ترامپ توجیه میکند که چرا از رئیس جمهوری اوکراین خواسته بود که برای جو بایدن پرونده تحقیق و تفحص باز کند، وودوارد دست از سؤال برمیدارد و به ترامپ پند و اندرز میدهد. او میگوید، «بگذارید یک نصیحتی از روی تجربه به شما بکنم. بگذارید از روی دهها سال تجربهای که دارم، بگویم که در چنین مواقعی، با یک عذرخواهی ساده همه چیز فراموش میشود.» طبیعتا ترامپ چنین نصیحتی را قبول نمیکند، اما خواننده کاری از دستش برنمیآید و با تعجب از خود میپرسد: «چرا یک روزنامهنگار باید در موضوع خبری خود توصیه سیاسی بکند؟»
در جایی دیگر، وودوارد از ترامپ تقاضا میکند که همدردی بیشتری با معترضان موضوع نابرابری نژادی از خود نشان دهد. (در جایی که ترامپ معتقد است که «رئیس جمهوری، به حق، از قدرت خود برای اعزام نیروی نظامی استفاده کرده تا مسئله اعتراضات را مدیریت کند» و معترضان را گاهی «این چپیهای تندرو بینوا» و گاهی «شورشی ... اراذل ... ستیزهجو» و گاهی «مردم بسیار بد» توصیف کرده است)، وودوارد در پاسخ، سعی میکند پدیده «سفیدپوست برتربینی» را برای ترامپ خودبرتربین توضیح دهد: «آیا هیچ درکی از این داری که این سفیدپوستبرتربینی باعث جدایی تو شده و خود ما سفیدپوستانِ خودبرتربین هستیم که باید راهی برای بیرون رفتن از این مشکل پیدا کنیم تا بتوانیم خشم و دردِ به ویژه سیاهپوستان را بفهمیم؟»
ولی حتی باب وودوارد هم نمیتواند حس همدردی ترامپ را برانگیزاند. ترامپ به او اطلاع میدهد که «نهخیر. واقعا مستی زده به سرت انگار؟» و بعد هم کلی لاف میزند که چه کارهایی که برای «مردم سیاهپوست» نکرده است.
با این حال، ملغمه تملق و شماتت وودوارد کار خود را کرد و ترامپ را به پاسخگویی وا داشت. و او حرف زد و حرف زد (بر خلاف توصیه خدمهاش، ترامپ به وودوارد اجازه ضبط ۱۸ مصاحبه را داد). وقتی وودوارد از ترامپ پرسید آیا کسی در نوشتن سخنرانیها به او کمک کرده است، وی گفت «بله. من آدم دارم. آنها برای من ایده میآورند. اما ایدهها مال من است، باب. ایدهها مال خودم است.»
و دست آخر هم میگوید «دوست داری یک چیزی را بدانی؟ همه چیز مال من است. میدانی که. همه چیز.»
کتاب «غضب» نوشته باب وودوارد توسط نشر سیمون و شاستر انگلستان به قیمت ۲۵ پوند منتشر شده است.
رزا بروکس استاد حقوق در دانشگاه جورجتاون و نویسنده کتاب «گرفتار در آبی: پاسبانی از شهر آمریکایی» است که در فوریه منتشر میشود.