ایران این روزها شاهد کارناوال بزرگی است که رهبران جمهوری اسلامی به بهانه سالگرد «شهادت» سردار قاسم سلیمانی بهراه انداختهاند. هدف این کارناوال اسطورهسازی پیرامون یک شخصیت اسرارآمیز است که طی ۴۰ سال، با بهرهگیری از نبوغ خود در زمینه روابطعمومی، سیمای خود را بهعنوان یک «قهرمان» در بسیاری اذهان آسانگیر تثبیت کرده بود.
در شرایطی که واقعیات بر وفق مراد گردانندگان جمهوری اسلامی نیست، ساختن یک اسطوره میتواند راهی برای گریز از واقعیات باشد. اسطوره میتواند شکافهای درون رژیم را پر کند و در سختترین لحظات نومیدی، بارقهای از امید به قلب هواداران انقلاب بتاباند. با این حال میتوان گفت که برنامه اسطورهسازی برای سلیمانی، آغاز خوبی نداشته است و احتمالا در میانمدت، با شکست روبهرو خواهد شد. اما چرا؟
علت این است که برنامه جاری، اصول کلاسیک اسطورهسازی را در نظر نمیگیرد. اصل اول، تبیین یک نقش روشن و بارز آن هم در یک زمینه محدود، اما شخصی برای قهرمان اسطورهای است. مثلا آشیل میتواند یک قهرمان اسطورهای باشد، زیرا جنگجویی استثنایی است، اما در هیچ زمینه دیگری درخششی ندارد. برعکس، اولیس که همهفنحریف است، میتواند تحسینبرانگیز باشد، اما قهرمان اسطورهای بهشمار نمیآید.
اصل دوم عرضه اطلاعات محدود اما روشن درباره کارکرد قهرمان است. آشیل در جنگ تنبهتن هکتور را میکشد. رستم در نبرد رودررو اسفندیار را به خاک میافکند، اما آگامنون که در امور گوناگون شرکت دارد یا کیکاووس که خود را با هر رنگی تطبیق میدهد، قهرمان اسطورهای نیستند.
بنابر اصل سوم، قهرمان اسطورهای میباید بهعنوان کسی که فداکاری و قهرمانی او مستقیما به سود مخاطبان اسطوره بوده است، معرفی شود. پیروزی آشیل به سود یونانیانی است که مخاطب اسطوره او هستند. ایرانیان رستم را منجی میهن خود میدانند.
هیچ یک از اصول بالا در ساختن اسطوره سردار سلیمانی رعایت نشده است. نخستین مشکل، بحران هویت سلیمانی است. آیا سلیمانی یک فرمانده نظامی بود؟ اگر آری چرا در دههاهزار مطلب که درباره او عرضه شده است، نشانی از دستاوردهای مشخص نظامی او نیست؟
سردار غلامرضا کرمی، قدیمیترین دوست، همکار سپاهی و همشهری او، میگوید: «سلیمانی در سرکوب اشرار بلوچ شرکت داشت.» اما کوچکترین اطلاعات قابل ارزیابی ارائه نمیدهد. از سوی دیگر، کرمی میگوید: «آنچه از او همواره به یاد دارم، لبخند دلنشین اوست. هیچچیز برایم بهجز آن لبخند ایشان مهم نیست.» کرمی تنها یک مطلب شخصی را به یاد دارد. سلیمانی برای کسانی که به او خدمت کرده بودند، بستههای اسکناس نو هم میفرستاد.
بحران هویتسازی برای سلیمانی جنبه مهم دیگری هم دارد. آیا او یک قهرمان اسلامی است یا یک قهرمان ملی ایرانی؟ در نخستین ماههای پس از «شهادت»، سلیمانی بهعنوان قهرمان اسلامی مورد تجلیل قرار گرفت؛ این روزها اما سلیمانی، «قهرمان ملت ایران» خوانده میشود. هم آیتالله علی خامنهای، رهبر انقلاب و هم حجتالاسلام حسن روحانی، رییسجمهوری، در تازهترین مرثیهخوانیهای خود برای سلیمانی، او را «قهرمان ملت ایران» خواندهاند. خامنهای با اشارهای تلویحی نشان میدهد که تبدیل سلیمانی از «قهرمان اسلام» به «قهرمان ایران»، با الهام از تجلیل عنوان «سردار شهید» از سوی اردشیر زاهدی، داماد پیشین شاه فقید، صورت گرفته است. خامنهای میگوید: «حتی کسانی که انتظار نداشتیم» سلیمانی را «قهرمان ملی» خواندند.
از سوی دیگر اما آیتالله سید حسن خادمیان میگوید: «سلیمانی نه تنها قهرمان اسلام بود، بلکه تمامی زندگی خود را با مطالعه دقیق زندگی حضرت فاطمه شکل داده بود.» او میگوید که حضرت زهرا(ع) الگوی سردار سلیمانی بوده و لحظهبهلحظه زندگی او را مطالعه میکرده است. البته از آنجا که حضرت زهرا در ۱۸ سالگی بدرود حیات گفت، مطالعه زندگی او نباید چندان وقتگیر بوده باشد.
اگر سونامی تبلیغاتی این روزها را تقطیع کنیم، خواهیم دید که سلیمانی همهکاره بود و همهجا حاضر، بیآنکه در هیچ زمینه و هیچ مقطعی کار مشخصی انجام داده باشد. سردار محمد باقرزاده میگوید: «سلیمانی در زلزله بم حاضر بود و در جمعآوری پول برای کمک به آسیب دیدگان فعالیت کرد.» محمدعلی قویدل هم میگوید: :سلیمانی سردار دلها بود» اما نمیگوید چهکار کرد که شایسته این لقب باشد.
سرمقالهنویس کیهان میگوید: «حاج قاسم به ازدواج بیوههای شهدا کمک میکرد تا تنها نمانند و در این زمینه با کسانی که مخالف ازدواج بیوه شهدا بودند، مبارزه میکرد.» از سوی دیگر یوسف افضلی، گرداننده برنامه «حاج قاسم» درباره طرحهای چندین میلیارد دلاری برای بازسازی حرمها در عراق و سوریه میگوید: «بزرگترین و ماندگارترین آثار جمهوری اسلامی، ساختوساز حرمهای مطهر است که به ابتکار حاج قاسم و زیر نظر او انجام شد.» به گفته افضلی، «حاج قاسم» بخش عمده وقت خود را صرف این کارها میکرد. میگوید: «از او پرسیدم نمیخواهید رییسجمهور یا فرمانده سپاه بشوید؟ جواب داد: نه! آرزوی من فقط شهادت است.»
جنبه نظامی شخصیت «حاج قاسم» حتی در کتابی که با نام «متولد مارس» منتشر شده است، چندان مورد توجه نیست. این نکته که نویسنده کتاب بهجای بهکار بردن تقویم ایرانی و اسلامی، از تقویم غربی بهره گرفته است و سلیمانی را فرزند مارس، خدای جنگ در روم قدیم، میخواند بههیچوجه خلا اطلاعاتی مربوط به جنبه نظامی زندگی «حاج قاسم» را پر نمیکند.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
عباس دشتی میگوید: «حاج قاسم فردی بود که خلافت اسلامی (داعش) را نابود کرد.» اما او نمیگوید «حاج قاسم» کی و چگونه و کجا این کار را انجام داد و چطور است که داعش هنوز نهتنها در سوریه و عراق، بلکه در افغانستان، لیبی و آفریقای غربی و حتی در اروپا حضور دارد و اکنون در ماورای قفقاز نیز مشغول سربازگیری است.
در حالی که بعضی تحسینگران «حاج قاسم» او را «سردار عارف» میخوانند، برخی دیگر اصرار دارند که او مظهر قدرت بود، نه نماد تصوف. حجتالاسلام علیرضا پناهیان میگوید: «سردار سلیمانی بابت گریه و زاری و نماز به این جایگاه نرسید، بلکه چون مظهر قدرت بود، این جایگاه را کسب کرد. مردم برداشت غلطی از دین دارند، زیرا امور واقعی و کلیدی را که تجلی قدرت است، در نظر نمیگیرند.» بهعبارتدیگر «حاج قاسم» هم قهرمان بود هم قربانی؛ هم مظلوم بود هم ظالم.
سلیمانی در عین حال فیلسوف و فقیه نیز بود. سردار باقرزاده میگوید: «حاج قاسم وصیتنامهای گذاشته است که در آن آینده اسلام را ترسیم کرده است.» خبرگزاری رسمی ایرنا مینویسد: «اگر سلیمانی نبود، نقشه منطقه تغییر کرده بود و اساسا مرزهای کشورهای عرب دچار فروپاشی شده بود.» اما این بار نیز نمیگوید کی، کجا و چگونه این پیروزی نصیب «حاج قاسم» شده است.
حسین امیرعبداللهیان، که گرداننده مراسم سالگرد «شهادت» سلیمانی است، میگوید: «حاج قاسم یک دیپلمات برجسته بود و جزئیترین اتفاقات را زیر نظر داشت. مثلا وقتی که فیلم پیادهروی محمدجواد ظریف و جان کری کنار دریاچه لمای سوئیس پخش شد، سردار سلیمانی به وزارت خارجه در تهران تلفن کرد و گفت این کار اشتباه بوده است. درعینحال سلیمانی حلقه وصل میان گروههای سیاسی مختلف در عراق بود.»
جالب اینجاست که در بسیار موارد اطلاعات دقیقی از رفتار و کردار «حاج قاسم» عرضه میشود؛ مثلا میخوانیم که پیراهن آستینکوتاه و شلوار گشادی میپوشید و موهای فرفری داشت. یا اینکه او اولین عکس آیتالله خمینی را به کرمان آورد یا او در خانه که بود، ظرفها را خودش میشست یا اینکه او هر روز با تلفن مستقیما با آیتالله خامنهای در تماس بود. «حاج قاسم» همچنین کفن خود را به قم برد و از مراجع خواست تا آن را امضا کنند و قول دهند که در آخرت برای او شفاعت کنند.
تنها موردی که با ابهام و تناقض، قضاوت سیمای ترسیمشده برای «حاج قاسم» را دشوار میکند، نقش او بهعنوان یک فرمانده نظامی است. ما هرگز نمیدانیم او در چه نبردی و در چه نقشی حضور داشته است. مثل این است که ناپلئون بناپارت را یک سردار بزرگ بدانیم، اما نتوانیم از نیروهای استرلیتز، لوبک یا مارنگو نام ببریم. «حاج قاسم» بهعنوان نابودکننده داعش شناخته میشود، اما معلوم است که او در هیچ نقطهای نزدیک داعش، حضور نداشته است و دو پایتخت خلافت اسلامی یعنی موصل و رقه را حتی بهعنوان توریست هم ندیده است.
ساختن کیش شخصیت خیالی برای «حاج قاسم»، گاه بعضی باورهای بنیادین شیعیان را نیز بهسخره میگیرد. مثلا یک بهاصطلاح بیوگرافی از «حاج قاسم» با عنوان «مالک زمان» عرضه شده است که ظاهرا اشاره به مالک اشتر است، اما شیعه را به یاد لقب «صاحبالزمان» امام دوازدهم میاندازد. عباس دشتی میگوید: «حاج قاسم عقیده داشت اسلام واقعی را در یک کلام میتوان خلاصه کرد: وفاداری بیچونوچرا به ولیفقیه، یعنی رهبر حکیم ما.»
در ساختن کیش شخصیت «حاج قاسم»، از شخصیتهای بیگانه نیز کمک گرفته شده است. یوگنی گنچارف، فرمانده پیشین نظامیان روس در سوریه میگوید: «سردار سلیمانی کمک بزرگی به ما بود.» او میافزاید: «ما با استفاده از نیروی هوایی و موشکی شهرها را آزاد میکردیم و سردار سلیمانی نیروهای خود را برای فعالیت زمینی فرستاد.» بهعبارتدیگر، «حاج قاسم» مسئول نیروی زمینی برای روسیه بوده است.
غلامرضا کرمی میگوید: «رییس سیا برای حاج قاسم احترام داشت و به او نامه نوشت»، اما «حاج قاسم» نامه را نپذیرفته و بدینترتیب او را به خاک سیاه نشانده است.
روزنامههای دولتی برای بالا بردن مقام «حاج قاسم»، نظرات تحسینآمیز مجله «تایم»، مایکل روبین، پژوهشگر آمریکایی، باربارا اسلاوین، دانشمند آمریکایی، روزنامه «فیگارو» و مجله «انگلو اینفو»ی برزیل را ارائه میکنند. ستایش سناتور کریس مورفی از او نیز عرضه میشود.
اگر همه ابهامها و تناقضها را کنار بگذاریم، همگان در یک مورد متفقالقولاند: «حاج قاسم» بودجهای هنگفت در اختیار داشت و پول پخش میکرد. نوری المالکی، نخستوزیر پیشین عراق میگوید: «سردار سلیمانی هر چند گاه یکبار میآمد تا با سران نیروهای شیعه جلسه داشته باشد و مشکلات آنان را حل کند. هر امکانی که از او میخواستیم، دو روز بعد در اختیار ما بود.» حسن نصرالله، رهبر حزبالله لبنان هم میگوید: «حاج قاسم هر چهار ماه یکبار میآمد، مشکلات ما را حل میکرد و میرفت. فقط آخرینبار، تنها پس از یک ماه به دیدن ما آمد و من تعجب کردم.»
کیهان مینویسد: «حاج قاسم در دو ساعت و بیست دقیقه ولادیمیر پوتین را قانع کرد تا نیروی هوایی خود را در سوریه بهکار گیرد.» این البته در شرایطی بود که جمهوری اسلامی تامین مخارج رژیم بشارالاسد را تقبل کرده بود. محمود الزهار، نفر دوم رهبری حماس، از چمدانهای پول نقد، معمولا دلار آمریکایی، که هدیه «حاج قاسم» بود، یاد میکند.
یوسف افضلی میگوید: «حاج قاسم علاوهبر بودجهای که برای بازسازی حرم درنظر گرفته شده بود، در سراسر ایران به همین منظور پول جمع میکرد.» در واقع «حاج قاسم» گرداننده یک شبکه جمعآوری و پخش پول بود و آنچه «سپاه قدس» خوانده میشود را بهصورت یک دستگاه توزیع اسکناس اداره میکرد. در واقع به نظر میرسد که عنوان سپاه، بیشتر جنبه سمبولیک دارد. در عرف نظامی ایران، سپاه مجموعهای است از سه تا چهار لشکر با ماموریت ویژه در چارچوب یک دکترین دفاعی مشخص؛ اما سپاه قدس ظاهرا مرکب از چندصدتن بروکرات، البته غالبا با لباس نظامی است که وظیفهای جز هماهنگی گروههای شیعه نظامی مزدور در افغانستان، عراق، بحرین، یمن، لبنان و سوریه ندارند.
قربانی یا قهرمان؟ شاید بتوان گفت سلیمانی هیچکدام از آن دو نبود. مردی که با پخش پول و اسلحه، به کشتار بیش از نیممیلیون سوری و «شهادت» دستکم پنج هزار ایرانی در سوریه کمک کرد، قربانی به حساب نمیآید. در همان حال مردی که با صرف منابع هنگفت مالی، تسلیحاتی و انسانی، کوچکترین موفقیت قابل ارزیابی برای ایران بهدست نیاورد، حتما قهرمان هم نبوده است.