غلامحسین ساعدی؛ از پرکارترین نویسندگان سرزمین ما، از بنیانگذاران کانون نویسندگان در دهه ۴۰، از ستونهای نمایشنامهنویسی نوین و مبدع نمایشهای «لال بازی» در ایران، پزشکی که بیتفاوت در مقابل فقر نبود، یکی از پرچمداران نقد اجتماعی و نگاه مردسالارانه در آثارش که ازویژگیهای روشنفکران آن دوران بود، هنرمندی که دغدغه دگرگونی داشت و به همین دلیل از سوی هر دو رژیم مورد پیگرد قرار گرفت.
ساعدی در سال ۶۱ به اجبار به فرودگاه اورلی فرانسه پرتاب شد، اما هرگز به مهاجرت خو نگرفت و تنها سه سال بعد که همه لحظاتش به نوشتن، پویایی، مقاومت و تلاش برای کارجمعی درمقابل جباران حاکم گذشته بود، به ظاهر از خونریزی داخلی، و به واقع دق کرد و جامعه ادبی و سیاسی ایران را در اندوه فرو برد. در ۳۵مین سالگرد مرگ ساعدی، فیلمی مستند به نام « ساعدی واپسین دیدار» از سیروس وقوعی به کانون نویسندگان در تبعید تقدیم، و به یاری جشنواره بینالمللی «دنیا خانه من است»، در سوئد بر روی اینترنت منتشر شد.
ساعدی داستان نویس
ساعدی ازعوامل وهمانگیز برای ایجاد حال وهوای رازآلود، ترس وگم گشتگی بهره میگیرد و خلق آن فضاهای مرموز، بهویژه در آن دوران، برای داستانهای ایرانی تازگی داشت. او با غریب نمایی واقعیتها، درونمایه پنهانی آن را بر ملا میکند و به رئالیسمی دردناک دست مییابد. نثر او از امتیاز ویژهای برخوردار نیست، و تکرارهای مکرر و بی بند وباری لحن عامیانه، نثر او را عاری از ایجاز و گاه خستهکننده میکند. ساعدی نگران شایستگی تکنیکی داستانهایش نیست. با این حال، او در ایجاد گرههای داستانی و دراماتیک نویسندهای تواناست است و میتواند خواننده را تا به آخر داستان بکشاند. ساعدی زبردستی خاصی نیز در ایجاد موقعیت در نمایشنامهها دارد. فضاهایی داستانیاش به شدت تصویری و سینمایی است و او را داستاننویسی صاحب سبک میکند. در بخش اول داستان «عزاداران بَیَل»، وقتی با سر برآوردن هر یک از افراد از پنجرهها شخصیتهایش را معرفی میکند، عناصر نمایشی و سینمایی در همان آغاز خودنمایی میکند. اغلب این داستانها مایه اقلیمی دارند. داستانهای عزاداران بَیَل، توپ و ترس ولرز، از سفرها وپژوهشهای او در نقاط ایران مایه گرفتهاند. یکی از ویژگیهای نگارش ساعدی، نوشتن شتابان و چاپ سریع است؛ کاری که تجدید نظر ندارد و تنها یک بار نوشته میشود. بعدها خود او نیز آن را نقطهضعف کارش میداند. دیالوگ در آثار ساعدی از طرفی سویه دراماتیک داستانهای او را به عهده میگیرد، و از سوی دیگر برای پرداخت شخصیتها بهکارگرفته میشود. با گفتوگوهای ساده، بدیهی و تکرار شونده پیش میرود. ساعدی میگوید: «من از گفتوگوی آدمیزاد خیلی لذت میبرم و گفتوگو اصلاً برای من مسئله شوخی نبود.»
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
ساعدی خود را سوسیالیست مینامد، اما بنمایهی داستانهایش کشمکش میان مستبدان و تهیدستان، خلق و ضد خلق است و نه کشمکش میان کارگر و سرمایهدار. در آثار او از نقد صریح اقتصاد سیاسی و روابط «طبقات اجتماعی» و نشان دادن راهحل نشان روشنی نیست، و حضور عناصر ماورالطبیعی نیز در داستانهایش نقش مهمی دارد.
ساعدی روزنامهنگار
غلامحسین ساعدی از پرکارترین نویسندگان ایران بود. در دو دوره به کار روزنامهنگاری نیز پرداخت. اولین دوره، زمانی بود که در عنفوان جوانی در تبریز، درسن ۱۷ سالگی با جوانان «فرقه دمکرات آذربایجان» با سه نشریه فریاد، صعود و جوانان آذربایجان همکاری داشت. اولین دستگیری او به گفته خودش در گفتوگو با «پروژه تاریخ شفاهی ایران»، در نوجوانی و در پیوند با فرقه دمکرات آذربایجان رخ داد. نوبت دوم روزنامهنگاری او در اوایل انقلاب ۵۷ بود که همزمان برای چند روزنامه قلم میزد. میان روزنامهنگاریای که میبایست در سطح درک مردم عادی باشد و نوشتههای مجلات تخصصی که با تفکر به مسایل حاد جامعه میپردازد، تفاوت است. شاید به این دلیل است که ساعدی به مطالب ژورنالیستی خود به دیده نقد مینگرد و به داستانها، نمایشنامهها و آثار ادبیاش اهمیت بیشتری میدهد. از مقالههای او میتوان به «دیگر جواب گلوله گل نیست» در روزنامه ایرانشهر درسال ۵۷، و نیز «نقاشی، مظلومترین هنر در ایران امروز» اشاره کرد. او به نقاشی که دربند نخبگان است و از شهروندان عادی فاصله میگیرد، منتقد است.
«گوهر مراد»؛ نمایشنامهنویس صاحب سبک
ساعدی با نام مستعار «گوهر مراد» مینوشت. زبان نمایشنامههای او ساده است و اغلب آثار نمایش او با وسایل اندک، افراد محدود، و شویهای مینیمالیستی قابل اجراست. نداشتن «قهرمان» و سویههای رئالیستی و روانکاوی از ویژگیهای آثار نمایشی اوست. او با رفتن به میان روستایيان و زندگی با آنان، واقعیت را به کمک تمثیل به تصویر میکشد. خانم فلچتا فرارو، مترجم نمایشنامه «اهل هوا» به زبان ایتالیایی، بر این باور است که آثارساعدی در شناخت جامعه روستایی و باورهای ویژه آن مناطق، حتی از جلال آلاحمد منسجم تر و دقیقتر است. تودهای کردن تئاتر و بردن آن به میان طبقه متوسط از جمله تاثیرات نمایشنامههای ساعدی هست. اما چگونه او به نوشتن روی آورد؟
ساعدی پیش از رفتن به مدرسه، خواندن و نوشتن را فراگرفت. کودکی منظم، تا حدودی ترسو، وعاشق کتاب بود. به گفته خودش، به خاطر برچسب «شاگرد اولی» خوردن، حتی فرصت شیطنتهای کودکانه را نیافت. همواره از لذت فراوانش از زبان ترکی سخن میگوید: «...بنده ترکی خواندم و آن موقع زمان حکومت پیشهوری، کلاس چهارم ابتدایی بودم. قصه ماکسیم گورکی توی کتاب ما بود، مثالهای ترکی و شعر صابر… تنها موقعی که فکر کردم که آدم هستم...» او که همیشه عاشق نوشتن به زبان مادریاش بود، مینویسد: «آنقدر توی سرمن زدند که مجبور شدم به فارسی بنویسم.» وقتی داستان «گرگها» به ترکی در دومین شماره کتاب ماه چاپ شد، آن نشریه از سوی ماموران سانسور تعطیل شد و نتیجه آن سانسورها، روی آوردن او به تمثیلها شد.
آنچه ساعدی را آزرد و دلشکسته کرد
پس از انقلاب ۵۷، در اثر پیگردهای ممتد از سوی جمهوری اسلامی ایران، به فرانسه پناهنده شد. ساعدی هرگز نتوانست با مهاجرت و زندگی در ورای ایران کنار بیاید. مقاومت او در مقابل یادگیری زبان فرانسه نیز از همین جا نشات گرفت.
عکس از امیر سلطانزاده، ایندیپندنت فارسی
گذشته از حس غربت و آنچه خودش «آوارگی» مینامید، به گفته ناصر رحمانینژاد در هفته بزرگداشت ساعدی در سال ۱۳۹۹، رفتارهای برخی از همکاران نیز در آن دوران او را به شدت میآزرد. از جمله، این که محمدرضا خاکی با آن که در نمایشنامه «اتلو در سرزمین عجایب» با ساعدی در خارج از کشور همکاری میکرد، همزمان تدارک برگشت با ایران را میدید، و همسر خاکی در ایران کارهایش را برای کار و تدریس در جمهوری اسلامی آماده میکرد. نمونه دیگر، داریوش مهرجویی است که او و ساعدی با همکاری هم فیلمنامه «مولوس کورپوس» را برپایه قصه «خانه باید تمیز باشد» مینوشتند. مهرجویی تنگاتنگ و تا آخرین لحظه با ساعدی روی فیلمنامه کار میکرد و حتی تهیه کننده فیلم در آلمان داشت، اما پشت پرده تدارک میدید که به ایران برگردد و برگشت. آدم حساسی مثل ساعدی در چنان بستری دلشکسته و آزرده شد.
فضاهای داستانی و تمثیل
آثار ساعدی تمثیلی است و نه نمادین، و با زبانی ساده و روان. او اهل غامض و پیچیدهنویسی نیست. به یاری دانش روانکاوی اجتماعی و روانکاوی فردی و نگاه یک پزشک، دردهای بیمار خود را میشناسد، آنها را درونی میکند، و فقر، فساد، ترس، گرسنگی و جهل حاکم برجامعه را به تصویر میکشد. درونمایه آثار ساعدی نقد اجتماعی، هم در داستانها وهم نمایشنامههاست. در عین حال، زبان ساعدی نوعی طنز تلخ را نیز یدک میکشد. اساسا طنز و بذله گویی زبان شخصی او نیز بود. به قول خودش، وقتی قصهای تمثیلی بیان میشود، در هر دورهای قابل تاویل و تفسیر است و از بین رفتن این جنبه، داستان را دچار روزمرّگی خواهد کرد. شاید اوج این بیان را بتوان در اثر «چوب بهدستهای ورزیل» بازیافت که با روایت یک خانواده و همسایهها، به گونهای تمثیلی به بازگویی تاریخ معاصر همت میگمارد. در نمایشنامه «ماه عسل»، (در ظاهر، روایت زوج جوانی که به ماه عسل رفتهاند)، مهمان ناخوانده آن زوج که بهتدریج تکیدهتر و درازتر میشوند، پیرزنی سرخپوش و مزاحم، مهمانی ناخوانده است و تمثیل عامل امنیتی و و مهره و بازوی نظام تجسس و سرکوب. ساعدی نشانههای کلیشهای کهنه را بهکار نمیگیرد، بلکه تمثیلهای ویژه خود را خلق میکند. شخصیتهای او گاهی دو بعدی و مواقعی چند بعدی، با عمق و تاریخ هستند. شخصیت، بازتاب محیط اوست و از هم تفکیک ناپذیرند. در داستان معروف «گاو»، استحاله شخصیت فرد به گاو در محیط روستا رخ میدهد. چنان حادثهای در محیط شهر ناباورانه میبود. فضاهای وهمی و رازآلود یکی دیگر از ویژگیهای آثار اوست. مکان در آثار ساعدی در دو وجه رخ مینماید؛ مکان به مثابه بستری که داستان در آن اتفاق میافتد، و مکان در جایگاه شخصیت. برخی از تحلیلگران رئالیسم جادویی را حتی قبل ازگابریل گارسیا مارکز به ساعدی نسبت میدهند. در رئالیسم جادویی وجه علت و معلولی منطقی رئالیسم وجود دارد، اما جایی وجه جادویی در آن بروز میکند که تفکیک آن به سادگی امکانپذیر نیست.
ساعدی پزشک
غلامحسین ساعدی در سال ۱۳۴۴ وارد دانشکده پزشکی تبریز شد. مشاهده تقلبات پزشکی در رشته زنان و زایمان او را از ادامه آن رشته بازداشت و به رشته روانپزشکی پرتاب کرد. مطبش را در جنب کارخانه سیمان شهرری، وبعدها در دلگشا دایر کرد. هزینه ویزیت را بیماران نسبت به درآمدشان تعیین میکردند. مطبش هم محل زندگیاش بود و هم محفل رفت و آمد افرادی مثل امیر پرویز پویان، احمد اشرف، و نویسندگان و شعرایی مانند احمد شاملو، بهآذین، سیروس طاهباز، و جلال آلاحمد. بالاخره ساعدی پزشکی مدرن شد که به انسان نه فقط با پیکرش، بلکه در شرایط عینی اجتماعیاش مینگریست. موضوع پایان نامهاش «علل اجتماعی پیسکونوروزها در آذربایجان» که با اکراه پذیرفته شد، گواه آن است. زندگی ادبی، سیاسی، پزشکی و روانشناسی ساعدی به گونهای به هم آمیخته شده است که برای شناخت او همه این ابعاد را باید در نظر گرفت. این هنرمند روحیهای بسیار حساس و با دغدغههای اجتماعی داشت و شاید همین باعث شد که در زندگیاش هرگز منفعل نشود و توانست نقد اجتماعی خود و انفعال بخشی از جامعه را بر بستر شرایط اجتماعی – اقتصادی دوران، در آثارش به تصویر بکشد.
خاطرهای از زبان خودش: «یک شب آمدند در را زدند…. بدو بدو رفتم بالاسر یک مریض... وسط تابستان بود، فراوان چراغ گذاشته بودند و اتاق گرم… دیدم این زائوست، منتها بچه به دنیا آمده و من به زور شلوار او را کندم. یک خانواده فقیر بدبخت و فلکزدهای بودند. بعد دیدم کله بچه بیرون است، گرفتم و کشیدم بیرون. بچه مرده بود و دور گردنش بند ناف پیچیده بود… گفتم بدوم و بروم دوا و درمان بیاورم. داشتم میرفتم، دیدم این نعش بچه اینجاست. همه مردم هم پشت پنجره ایستادهاند و ما را تماشا میکنند. این بچه را دوباره برداشتم و بند ناف را از گردنش باز کردم و شروع به زدن این بچه کردم. یک دفعه جیغ زد و من درعمرم برای بار اول شادی را حس کردم. اینکه شروع به گریه کرد... آنچنان از شادی، اشک به پهنای صورتم میریختم و إحساس خلاقیت را برای اولین و برای بار آخر فکر میکنم آن موقع یافتم.» سالها بعد، آن پسر در مراسم خاکسپاری تختی، ساعدی را یافت.
ساعدی و ساواک
ساعدی در سال ۱۳۵۳ به بهانه نگارش و انتشار «تکنگاریها» در شهرکهای نوبنیاد در سمنان، از سوی ماموران ساواک ربوده و دستگیر شد و زیر شکنجه رفت. علت شکنجه به گفته خودش پیگرد مصطفی شعاعیان بود که ساواک جای او را میخواست، که البته ساعدی آن اطلاعات را نداشت. پس از شلاق و شوک الکتریکی، آویزان کردن توسط شکنجهگر حسینزاده و فشارهای وافر جسمی و روحی، مصاحبه تلویزیونی را پذیرفت، اما درمیانه آن گفت، «ای کاش من در بهشت زهرا بودم و این جا نبودم...» پرویز نیکخواه که از طراحان مصاحبه بود، گفتوگو را قطع کرد و ساعدی به گفته خودش دوباره به زیر کتک رفت، و بالاخره پس از یک سال آزاد شد. روزنامه کیهان مصاحبهای جعلی از او پس از آزادی چاپ کرد که تاثیر ویرانگر و مخربی بر روان او نهاد و به قول خودش، کارش به جنون کشیده شد. شاید گویاترین توصیف را از دوران فشار و شکستگی را احمد شاملو در مورد او نوشته باشد:«…. آن مرد با آن خلاقیت جوشانش پس از شکنجههای جسمی و بیشتر روحی در زندان اوین، دیگر مطلقا زندگی نکرد. آهسته آهسته در خود تپید تا مرد… ساعدی برای ادامه کارش نیاز به روحیات خود داشت و این روحیات را از او گرفتند. درختی دارد میبالد و شما میآیید و آن را اره میکنید…» اشعار «شبانه» و «محاق» را شاملو به «گوهر مراد» تقدیم کرده است. ساعدی پس از آزادی از زندان توانست با کمک دوستانش یک سال به دعوت انجمن قلم آمریکا به کالیفرنیا برود، ولی آن دوران درست مصادف شد با شروع اعتراضات در ایران و بازگشت او به ایران.
دگراندیش سیاسی
ساعدی در گفتوگو با پروژه تاریخ شفاهی، انقلاب ۵۷ را «فاجعه» خواند و آن را «مقدمه انقلاب» عنوان کرد: «همه از دم انقلابی شده بودند، از خانمی که هر روز خودش را مانیکور و پدیکور میکرد و بچهای که یک کتاب نخوانده، شده بودند انقلابی. این یک توفان بود. کانون نویسندگان ایران پس از آمدن خمینی نامهای تهیه کرد و به دیدنش رفت که بگوید سانسور نباید باشد. خمینی ما را سنگ روی یخ کرد، راحت و گفت از این به بعد نویسندگان در مورد اسلام بنویسند… روز عجیبی بود… کسرایی در مقابلش زانو زد… سیمین دانشور نوعی شیفتگی به آفتالله خمینی داشت و گفت آقا اجازه بدهید دستتان را ببوسم، خمینی گفت حالا چه فایده دارد… رهبر ظهور کرده بود واجازه حرف زدن به کسی نمیداد… همان روزی بود که یاسر عرفات آمده بود… متن نامه کانون این بود که حکومت قبلی سانسور داشت ما سانسور نمیخواهیم و جلوش میایستیم… قلبم گرفت. از کوچهای که ما رد شدیم نوشته شده بود: ”زیارت قبول“… کروکودیل آنجا نشسته بود... روی ماشینها نوشته شده بود ”قطبی رفت قطب زاده آمد“…. قبلیها اعتراض ما را کرده بودند… اکثر اعضای کانون پس از این دیدار دچار نفرتی شدند. پس از این دیدار موضوع ”بشکنید قلمها“ را خمینی مطرح کرد.»
عشق نافرجام ساعدی
ساعدی را مثل هر نویسنده دیگری در شرایط تاریخی خود باید نگریست. او درسال ۱۳۱۴ در تبریز متولد شد، زندگیاش آغشته با تحولات متفاوت سیاسی - اجتماعی در ایران بود؛ از فرقه دمکرات آذربایجان تا جنبش ملی شدن صنعت نفت، آشنایی با جنبش دانشجویی سال ۱۳۳۷، و دوستی با صمد بهرنگی، بهروز دهقانی و کاظم سعادتی. ساواک همزمان با ماجرای «سیاهکل» به مطبش ریخت، و بالاخره تجربه انقلاب ۵۷. با آن که به قول خودش با اعضای سازمان چریکهای فدایی خلق ارتباط داشت، ولی هرگز عضو آن نبود و زمانی هم که پس از انقلاب آن سازمان به راست چرخید و «اقلیت» و«اکثریت» به وجود آمد، منتقد آن شد. ساعدی فردی آرمانگرا بود. او در خانوادهای متوسط و هوادار مشروطه متولد شد. اما تنها علم و عالم سیاست نبود که او را درگیر خود کرد.
از نوجوانی نوشتن نامههای ساعدی به «طاهره» آغاز شد؛ نامههایی چنان سوزناک و پرشور که ابتدا همه فکر میکردند طاهره فردی خیالی است. اساسا فقط افرادی انگشتشمار و نزدیک به ساعدی از وجود چنین نامههایی خبر داشتند. رضا براهنی در پسامرگ او در مقالهای به نام «ساعدی، روایت ناتمام»، از «کیف گندهای» که ساعدی درفرودگاه نیویورک درست داشت نام میبَرد که در طول سفر همه جا دنبال خود میکشید. بعدها خودش برای براهنی اعتراف میکند که به دختری در تبریز از ۱۶ سالگی نامه مینوشته، در طول سالها هرگز پاسخی از او نگرفته و به رغم آن سکوت، از نوشتن دست برنداشته است. مادر ساعدی با ازدواج آنها مخالفت کرده بود. با آن که در درامهای ساعدی رگههای نوعی اعتراض پنهان موج میزند، ولی او به خاطر آن عشق هرگز در مقابل مادرش نایستاد. برخلاف خانواده ساعدی، خانواده طاهره مرفه و طرفدار استبداد بود، واین نیز یکی از دلایل مخالفت خانوادهها بود. وقتی آن نامههای عاشقانه منتشر شد، مشخص شد که «طاهره کوزه گردانی» یک آدم واقعی و گمنام است. طاهره تا ۱۹ سال پس از مرگ ساعدی زنده بود، ازعشق او خبر داشت، هرگز ازدواج نکرد، و اجازه انتشار نامهها را هم پیش از مرگش نداد. خواهرزاده طاهره پس از مرگ او ۴۱ نامه ساعدی را به شکل کتاب منتشر کرد. بر سر مزار طاهره نوشته شده است: «آرامجای کسی که میان استخوانهای گوهرمراد آواز خواند.» ساعدی در یکی از آن نامهها نوشته است: «گذشت روزگاران اگر همه چیز را کهنه و فرسوده میسازد، بر آن چه که بین من و توست، سایهی پوسیدگی و مرگ نینداخته است. همه چیز بین من و تو جوان و سالم و شکوهمند است.»
از نگاه مردسالارانه تا بازگشت به روستا
شناخت ساعدی از زنان زیاد نیست. زندهیاد بدری لنکرانی دوستی بود که در تلاطم بگیر و ببندها و پیگردهای سال ۶۰ یار و یاورساعدی بود. بدری در مصاحبهای میگوید، «یک بار توسط کمیته به خودرو ما ایست دادند و گفتند نسبت شما با هم چیست، ساعدی گفت ما زن و شوهریم، و به این ترتیب ما زن و شوهر شدیم….» بدری لنکرانی تا آخرین لحظات زندگی ساعدی در پاریس شریک زندگی او بود. در انبوه آثاری که از ساعدی باقی مانده است، دو اثر با زنان پیوند دارد. داستان «گدا» که داستان مادری پیراست کهدر پی مرگ همسر و مهاجرت فرزندانش به شهر، دیگر جایی در خانه و زندگی آنان ندارد، و با کفنی در بقچهاش، در پی جایی و جایگاهی است که پذیرای او باشد. این داستان مانند برخی از آثار ساعدی چنان با ماوراءالطبیعه و خرافات مذهبی آغشته است که انگار جامعه در صد سال پیش در جا زده است. روضه خواندن، گدایی با شمایل، ذکر مصیبت، فروختن آب تربت، حرف زدن با امام غریبان، روضه ابوالفضل...، قصه تماما توصیف است بدون کوچکترین نقدی بر مذهب. تقریبا روایت اکثر آثار او در روستا اتفاق میافتد، چرا؟ دوری از شهر، دوری از مدرنیسم، پناه بردن به گذشته در تقابل با هرآنچه مدرن است و هر آنچه از غرب میآید.
مدرنیته در آن دوران برای بسیاری مساوی بود با «غرب زدگی». روشنفکران آن دوره مثل جلال آل احمد از دوستان ساعدی، مخالف مدرنیته بودند. عبارت غربزدگی را آلاحمد از احمد فردید وام گرفت. احمد فردید که خود تحت تاثیر افکار مارتینهایدگر فیلسوف آلمانی بود، در تقابل با مدرنیته به گذشته و به روستا پناه میبرد. در کنار تعدادی از نمایشنامهها، داستان «آرامش در حضور دیگران» (که فیلمی هم بر اساس آن با کارگردانی ناصر تقوایی در ۱۳۵۱ روی پرده رفت) از معدود داستانهای ساعدی است که روایت آن در شهر میگذرد. سه زن در آن حضور دارند، ملیحه و مهلقا، دو دخترِ سرهنگ، و منیژه، همسر سرهنگ. ملیحه و مهلقا تمثیل زنان مدرن هستند و در شهر تحصیل و زندگی میکنند. اما درعین حال نماد بی بند و باری و به اصطلاح «غربزدگی» هم در داستان هستند. زنی که فیلم با آن همذات پنداری میکند، منیژه زن سرهنگ است که سمبل سنت در جامعه است، زنی که به پای سرهنگ پیر میشود، بر همه خواستها و امیال خود سرپوش میگذارد، و آنها را سرکوب میکند. از دختران سرهنگ یکی خودکشی میکند ودیگری به دلیل حاملگی تن به ازدواج میدهد. درواقع فیلم آینده مدرنیته و سرنوشت زنان آن را مخرب توصیف میکند وبالعکس، با سنت و بازگشت به ارزشهای پوسیده گذشته همذات پنداری میکند. آيا جای تعجب است که با چنین ترسیمهایی از نقش زن مدرن، شاهد پیدایش حکومتی زنستیز مثل جمهوری اسلامی بر سرزمینمان باشیم؟ ساعدی را باید در مجموعه خود نگریست با همه میراثهای غنی و نقدی که به نگاه او به مذهب، به زن و مدرنیته وجود دارد.
داستانهایی مثل «اهل هوا»، «دندیل»، و «ترس و لرز» به زبانهای متعددی، از جمله به زبانهای ایتالیایی، انگلیسی، فرانسه، روسی و آلمانی ترجمه شدهاند، و بسیاری از آثار او بارها روی صحنه رفتهاند. برخی از آثار ساعدی هنوز پس از چند دهه از خاموشی او، در جمهوری اسلامی ایران اجازه نشرو اجرا ندارد.
منابع این نوشته در نزد ایندیندنت فارسی موجود است