بهاءالدین مجروح، پیش از آن که یک خشاب گلوله در سینهاش خالی شود، کتابی نوشته بود که در سراسر دوران تاریک افغانستان کمنظیر است. نام آن کتاب «اژدهای خودی» بود؛ کتابی که آغازگر نفرت جهادیها علیه او شد. این نفرت روزافزون با نظرسنجی دسامبر سال ۱۹۸۷ بود که تیر خلاص آخرین را بر حیات مجروح وارد ساخت.
با خروج نیروهای شوروی از خاک افغانستان و تلاش برای ایجاد حکومتی انتقالی، در یک نظرسنجی نزدیک به ۷۰درصد مهاجران به «ظاهرشاه» رای دادند. چنین نتیجهای، زمانی برای دیگر احزاب، از جمله رهبران جهادی، تلختر شد که متوجه شدند نظرسنجیها از سوی بهاءالدین مجروح ، خالق کتاب «اژدهای خودی»، ترتیب داده شده است؛ اندیشمندی که آرمانی جز صلح نداشت و از جنگ گریزان بود.
تعلق نداشتن او به رنگهای سرخ و سبز، برای تنها بودنش در این میدان کفایت میکرد. او به پیوند سنت و مدرنیته در جامعه قبیلهای امیدوار بود و از این رو به نوشتن «اژدهای خودی» دست زد تا با ادبیاتی سمبولیک، چگونگیِ رسیدن به این همبستگی را نشان دهد. بخشهای اول و دوم کتاب در سال ۱۳۵۲ منتشر شد. بخش سوم در جنگ ویرانگر از میان رفت، و بخش چهارم با عنوان «ترانههای آوارگی»، در سال ۱۳۶۲ منتشر شد تا کتاب پیشگویانه مجروح، با نثری درخشان به دل اجتماع راه یابد، چیستی اژدها را با مردم در میان بگذارد، و چهره مشخصی از آن کابوس ترسیم کند.
حماسه منظوم مجروح، با راویای به نام «رهگذر نیمهشب» آغاز میشود؛ مسافری که در فضایی آخرالزمانی و در زمینی تیره و سوخته قدم برمیدارد. جهان در تیرگی فرو رفته است و «رهگذر نیمهشب»، سرگردان در این دنیای ظلمانی میگردد و تمام هراسش از اژدهایی است که هر آن ممکن است از غار خارج شود و شهر را به ویرانی بکشاند؛ درست همان طور که مدینه فاضله، شهری در نزدیکی غار را تخریب کرد و مردمانش را به اسارت و بردگی کشاند. «ترانههای آوارگی»، بخش نهایی این کتاب، پیشگویی مهمی در دل خود دارد: آوارگی افغانها. مهاجرانی که در شبی تیره، در خاک خود اسیر شدهاند. شبی که با حضور اژدهایان خودی، هرگز پایان نمیپذیرد.
چهارده ماه پس از توافق خروج شوروی از خاک افغانستان، در شامگاه ۱۱ فوریه ۱۹۸۸، جهادیها یک خشاب گلوله کلاشنیکف در سینه مجروح خالی کردند و به زندگی او پایان دادند. کتاب نیمهتمامِ او اما زنده ماند تا روشنگر این راه تیره باشد. مجروح در «رهگذر نیمهشب» تنها مستبدان را به اژدهامنشی متهم نمیکند، بلکه خود را نیز نشانه میگیرد؛ خود و دیگرانی که منجر به ظهور اژدها میشوند.
میگویند شبی بهاءالدین مجروح و گلبدین حکمتیار در محفلی دیپلماتیک در پیشاور با یکدیگر روبهرو میشوند. حکمتیار از او میپرسد: «اژدهای خودی چیست؟» مجروح میگوید: «اژدهای خودی، تو هستی.»
عملیات ادبیات
«تمام این عملیات به خاطر ادبیات است.» این عبارت، گفتهای از احمدشاه مسعود، میتواند بیانگر وضعیت تاریخی ادبیات افغانستان باشد که یک قرن پیش و با داستان «جهاد اکبر» به قلم مولوی محمدحسین پنجابی آغاز شد. «جهاد اکبر»، داستانی است درباره مبارزات افغانها برابر قوای انگلیس که در سال ۱۲۹۸ شمسی و در بحبوحه استقلال أفغانستان، در نشریه «معرف معارف» انتشار یافت و آغازگر راهی مبارزاتی شد که بعدها با نویسندگان دیگر ادامه یافت. محمد عبدالقادرخان افندی، محمدشفیع رهگذر، و محمد ابراهیم عالمشاهی، نویسندگان دیگری بودند که در داستانهای خود از استبداد و ظلمی که به مردم افغان میرود، نوشتند و از فساد دربار و روحانیت ریاکار و سنتهای دست وپاگیر و اجحاف به زنان انتقاد کردند. بسیاری از این داستانها به ضرورت زمانه خویش، گاه به ستایش جنگ میپردازد و مبارزاتش رنگ وبویی ایدئولوژیک به خود میگیرد. حتی پس از آشنایی جامعه ادبی با مکاتبی نظیر رئالیسم اجتماعی و جدایی نویسندگان از سنت افسانهنگاری، باز هم سنت ادبیات مبارزاتی و ایدئولوژیک ادامه مییابد و ادبیات، همچنان به مثابه «عملیات» عمل میکند. تاثیر گرایشهای چپ، از جمله نهضت حزب دموکراتیک خلق افغانستان و نهضتهای اسلامی بر جامعه، سبب شد تا داستانهای «سرخ» و داستانهای «جهادی» زاده شوند و ادبیات، با جنگ و جنگجویانش به پیش برود. سالها بعد و پس از حمله طالبان در اواسط دهه ۹۰ میلادی، آن ادبیات از پوسته نگرشهای ایدئولوژیک خارج شد و با قلم نویسندگان مهاجر، رنگ و بوی ضدجنگ گرفت و به ادبیاتی فرارویید که نویسندگانش با قلم خود به جنگ تحجر رفتند و دنیا را از آنچه در سرزمینشان میگذشت، آگاه کردند.
سراج الاخبار
برخی معتقدند که ادبیات نوین افغانستان نه از داستان «جهاد اکبر»، که از روزنامه سراجالاخبار آغاز میشود. محمود طرزی، سیاستمدار و روشنفکر افغان، با تاسیس آن نشریه در سال ۱۹۱۱ میلادی، علاوه بر خلق روزنامهای مدرن، آغازگر شکل نوین ادبیات داستانی نیز میشود. در بالای جریده او درج شده بود: «در این جا اخبار حوادث داخله و خارجه و مقالات مفید درج میشود.» با این حال، سراجالاخبار تنها به درج مقالات مفید اکتفا نکرد و با ترجمه رمانهایی از ادبیات فرانسه، مانند اثار ژول ورن، نخستین بار معرف رمان و ادبیات اروپایی شد. همچنین، انتشار «پاورقی»هایی در آن روزنامه باعث آشنایی جامعه با داستانهایی شد که درباره جنگ و جنگجویان نبود. محمود طرزی که او را پدر روزنامهنگاری مدرن افغانستان میدانند، در حالی سعی داشت افکار تجددخواهی را به بستر جامعه بیاورد که ۹۸ درصد جامعه بیسواد بود.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
با آن که او تنها برای ۲ درصد مخاطب، مطلب مینوشت و منتشر میکرد، دست از تلاش برنداشت و مبارزه با خرافه و اشرافیت فاسد و تلاش برای رفورم در اوضاع اجتماعی- سیاسی جامعه را در سرلوحه نشریه خود حفظ کرد. عامهفهم کردن زبان نوشتاری و تلاش برای رایج کردن این زبان، از دیگر اقدامات طرزی بود. او امید داشت تا با این عامهفهم کردن زبان، بتواند افراد بیشتری را به خواندن جذب کند و بدان وسیله، به مبارزه با عقبماندگی برود. با آن زبان ساده، اخبار جهان، اختراعات تازه، و اندیشههای جدید را به اطلاع مردم رساند و جامعه را با واژههای تازه آشنا کرد. معمار تجددخواهی أفغانستان، امیدوار بود که زنجیرهای «عناصر اربعه»، مورد نظرش، یعنی دین، دولت، ملت، و وطن چنان به هم متصل شود که دیگر هیچگاه انگلیس و روس نتوانند آن را از هم بگسلند. سراجالاخبار در طول هشت سال دوران فعالیتش، روزنی بود که انوار افکار مترقیاش روشنگر راهی شد که با روزنامههای دیگری نظیر «انیس»، «امان افغان»،«اصلاح»، و«طلوع افغان» ادامه یافت.
ادبیات مهاجرت علیه طالبان
اولین نشانههای ادبیات ضدجنگ را باید در میان نویسندگان مهاجر جست؛ زمانی که حنای نبرد مجاهدین و گروههای چپ دیگر رنگی ندارد و شکل سومی زاده میشود که مضمون آن، تنها انسان است: انسانی تنها و اسیر در چنبره مصائب ناشی از سه دهه جنگ خانمانسوز.
نسل جدید ادبیات افغانستان، با داستاننویسان مهاجر در ایران، اروپا، و آمریکا پا گرفت که این بار نه با ارزش دادن به جنگ، بلکه با تقبیح آن و روایت از دوران فلاکتبار زمامداری طالب، آینه تمامعیار دوران خود شدند. از میان خیل بیشمار این راویان، میتوان از محمدحسین محمدی نام برد که در سال ۲۰۰۳ توانست با داستان «مردگان» جوایزی را در ایران به خود اختصاص دهد. «مردگان»، داستانی نمادین است که نه از زبان زندگان، که از زبان مردگان این سرزمین روایت میشود. «ناشاد» و از «یاد رفتن»، رمانهای دیگر محمدی است که حاوی روایتهایی تلخ از دوران تیره حکومت طالبان است.
آصف سلطانزاده، نویسندهای که ساکن ایران و دانمارک بوده است، با رمانهای «دوزخ عدن»، «دریغا ملاعمر»، «زمین زهری»، و «سینماگر شهر نقره»، راوی دیگری از دوران زمامداری طالبان است. «سینماگر شهر نقره» از تکاندهندهترین شاهدان این دوره است. آصف، شخصیت اصلی این رمان، عاشق سینماست و در فیلمخانه کوچک خود، با نمایش فیلم زندگیاش را میچرخاند. ظهور طالبان و اشغال کشور اما بساط این گذران خرد را بر هم میزند و او را وادار میکند تا به همراه ده فیلمی که برایش مانده است، از شهری به شهر دیگر بگریزد. او در نهایت دستگیر و محکوم به اعدام میشود و برای فرار از مرگ، تصمیمی عجیب میگیرد: این که هر شب برای آنها فیلمی نمایش بدهد تا مرگ خود را به تاخیر بیندازد. از این منظر، این داستان با ابتکار جالبی تلاش «شهرزاد» افسانههای کهن «هزار و یک شب» برای زنده ماندن و زندگی بخشیدن با توسل به روایت، به عصر حاضر و «شهرزاد»های امروز این مرزوبوم پیوند داده است.
سینمایی که طالبان از آن وحشت دارد، با دو داستان مهم نویسندگان مهاجر افغان، یعنی خالد حسینی و عتیق رحیمی، توانست دنیا را متوجه این سرزمین کند. «بادبادکباز» اولین داستانی است که پس از ماجرای یازده سپتامبر نوشته شد و خیلی زود در سراسر جهان منتشر شد. امیر، راوی داستان، که در کودکی و هنگام حمله روسها به افغانستان از آن کشور گریخته و به آمریکا رفته است، درمییابد که حسن، برادر ناتنیاش، به جرم «هزاره» بودن بهدست طالبان کشته شده و اکنون پسرش سهراب، به اسارت آنها درآمده است. او برای نجات وی راهی افغانستان میشود تا عملیات دشوار نجات او را پیش ببرد.
«سنگ صبور» نیز از دیگر آثاری است که به واسطه جایزه «گنگور» و نیز ساخت فیلمی بر اساس آن، در دنیا به شهرت رسید. عتیق رحیمی در این رمان داستان ۹۹ روز از زندگی زنی را روایت میکند که باید بر بالین شوهرش (که با گلولهای در گردن دچار مرگ مغزی شده و در بستر افتاده است) بنشیند و رنجهای خود را ذکر بگوید. شوهر-مرد، در اینجا نمادی است از جنگی که زن امیدوار است به اتمام برسد؛ کالبدی که او و تمام زنان زخمخورده قربانی آن هستند و راوی امیدوار است که با این داستان، هرگز برنخیزد.