در عرصههای فرهنگی و هنری، چهرههای زیادی میآیند و میروند؛ نامداران و بینامان، افراد مشهور تا از شهرت کمتر برخوردار، اما تعداد افرادی که در برخی عرصهها و موضوعات، ارتفاعی دیگر برای خود و کارشان پیدا کردند و به نوعی استانداردآفرین شدند، بسیار کمشمار و نادرند.
این افراد جدا از تلاشهای خستگیناپذیری که در حیطه کاری خود صورت دادند، از نبوغی برخوردار بودند که کارشان را متمایز از همقرانان قرار میداد. ابداعها و خلاقیتهای کاری آنان به اندازهای بود و هست که بتوان نام نابغه در آن حیطه را بر آنان نهاد. کامبیز درمبخش نمادی از همین جنس افراد در حیطه کاریکارتور بود؛ مردی که به گفته خودش اقیانوسی از سوژه و موضوع در انبان ذهنش ذخیره داشت و قلمش یک لحظه از حرکت نمیایستاد.
برای واکاوی این استعداد باید به سالهای دور برویم و از درمبخشی سراغ بگیریم که نوجوانی ۱۳ یا ۱۴ ساله بود و برای نخستین بار به مجله سپید و سیاه به سردبیری دکتر علی بهزادی رفت.
پیش از کار در سپید و سیاه، به همراه برادرش کیومرث در نشریه پدرش (نشریه ارتش) درکنار جعفر تجارتچی که کاریکاتوریست بود، کار میکرد و چنانکه خود در گفتو گو با نشریه شهروند اشاره کرده است، کارش تنها کپی از کارهای آقای تجارتچی بود. در سپید و سیاه اما استعدادش شکوفا شد. خود در مراسم ویژهای که مجله بخارا و علی دهباشی در ۱۹ مرداد ۸۵ برای او تدارک دیده بودند، از روز ورودش به سپید و سیاه، گفت که سنش به اندازهای کم بود که دربان ابتدا راهش نداد و گفت «برو با بابات بیا!» تا آن که او اصرار و خود را معرفی کرد و بعد از هماهنگی با مدیریت، به او اجازه ورود دادند.
بهزادی که ذهنی تیز در کشف استعدادهای تازه داشت، به قریحه و ذوق او پی برد و از او خواست هفتهای دو صفحه کمیکاستریپ (کارتونهای داستانی) برای نشریه طراحی کند. به گفته درمبخش، آن زمان (میانههای دهه ۳۰) پول توجیبی ۴ تومانی بسیار زیاد بود، اما آقای بهزادی برای هر صفحه ۷۵ تومان به او حقالزحمه میداد که ماهانه به ۶۰۰ تومان میرسید که برای یک نوجوان پول بسیار خوبی بود.
همکاری با سپید و سیاه او را اندک اندک با فضای مطبوعاتی آشنا کرد، اما او به دلیل آنچه در گفت وگو با نشریه شهروند «مشکلات خانوادگی» عنوان کرده است، در ۱۸ سالگی به آلمان سفر کرد. به دلیل ناآشنایی با زبان آلمانی «صد تا صدو پنجاه کاریکاتور بدون شرح کشیدم که هرجای دنیا قابل استفاده بود. در همان هفتههای نخست کاریکاتورها را به بزرگترین روزنامههای آلمان بردم و از جمله زوددیچه تسایونگ و مجلات معروف جنوب آلمان و …، مدیران روزنامه سه چهار تا از کارهای مرا برداشتند و ۷۰۰ مارک به من دستمز دادند.» (به نقل از سایت اثر هنری)
در دو سال حضور درمبخش در آلمان، آثاری از او در مجله معتبر اشترن و برخی دیگر از نشریات آلمانی منتشر شد (سرگذشت طنز در مطبوعات ایران- مسعود رضوی ص ۴۸۴)، اما به گفته خودش تمدید نشدن پاسپورتش در آلمان سبب شد که به ایران بازگردد و به روزنامه توفیق برود.
کار در توفیق و تبدیل شدن به یک کاریکاتوریست حرفهای
کار در روزنامه توفیق اگر چه بسیار سخت و طاقتفرسا بود، اما درمبخش را به یک کاریکاتوریست حرفهای تبدیل کرد.
مولف کتاب «سرگذشت طنز...» از درمبخش به عنوان فردی یاد میکند که «همراه با اردشیر محصص، جبهه جدیدی از کاریکاتور ایران را گشود. درمبخش با مجله هفتگی و دیگر نشریات توفیق کار میکرد و در آنجا نیز آثار «بدون شرح» متعددی را به چاپ میرساند»(ص۴۷۵)
کاریکاتورهای درمبخش مورد توجه شخصیتهای سیاسی هم قرار میگرفت. درمبخش در گفتوگویی با شماره ۳۱ نشریه مهرنامه، از توجه امیرعباس هویدا، (نخستوزیر وقت) به کاریکاتورهای خود یاد میکند. او از خاطره دیدار خود با هویدا میگوید: «من خیلی طرح از هویدا کشیدم. یک بار آقای هویدا را در مجلسی دیدم. گفت، آقای درمبخش تمام این کارهایی که از من کشیدی، همه را جمعآوری و آنها را کلکسیون کردهام. هویدا تحمل زیادی داشت. امروزه آرزو دارم تحمل آدمها و سیاسیون افزایش پیدا کند.» (مهرنامه-ص ۲۸۷)
همکاری با توفیق دوام چندانی نیافت. آنگونه که درمبخش در گفتو گوی مفصل خود با مهرنامه درباره توفیق میگوید، پس از هفت سال همکاری مجبور به جدایی از توفیق شد. او میگوید که در توفیق بود که به یک کاریکاتوریست حرفهای تبدیل شد، «چون از صبح تا شب همه مجبور به کار بودیم. از دل همین کارها، خلاقیت بروز پیدا کرد. من کارهایی کشیدم که "بدون شرح" نام گرفت. در نوع خود جدید و بکر و تازه بود.» اما در نهایت به دلیل آنچه او از آن به عنوان دیسیپلین سخت و نوعی دیکتاتوری در مدیران توفیق، یاد میکند، ترجیح داد از توقیق جدا شود، چرا که برابر معیارهای توفیق «هیچکدام از بچهها حق نداشتند در نشریه دیگری کار کنند»، و یا برخی رفتارهای تبعیضآمیز که به او و برخی دیگر از اعضای تحریریه توفیق گران میآمد. مثلا «آقای حسن توفیق روی جلد را میکشید، نام او درج میشد، اما اگر یک نفر دیگر از بچهها جلد را میکشید، مینوشتند استودیو توفیق.» (داستان گشنیزخانوم و کاکاسیاه، گفت وگو با کامبیز درمبخش، شماره ۳۱ مهرنامه، ص ۲۸۷)
پس از جدایی از توفیق، خود میگوید که با ده نشریه همکاری داشت. از جمله این نشریات مجله کاریکاتور بود که به نوشته مولف کتاب «سرگذشت طنز …» از حمایتهای دولتی نیز بهرهمند بود و توانست «عدهای از کادرهای توفیق، خاصه کاریکاتوریستها را جذب کند که کامبیز درمبخش نیز از جمله آنها بود.» به باور نویسنده آن کتاب، «درمبخش از منتقدان کارتونهای مطبوعاتی ایران بود و به مدرنیسم و طرحهای روشنفکرانه علاقه زیادی نشان میداد و آخرین فصل مهم در کار مطبوعاتیاش، همکاری با آیندگان بود که کاریکاتورهای روز این نشریه را در صفحه آخر و گاهی اول تهیه میکرد. (همان، ص ۴۸۴)
در آیندگان بود که او سری کارهای سیاه موسوم به «منیاتورهای سیاه» را منتشر کرد. به گفته درمبخش، «بهترین و تندترین کارهایی که میکشیدم، در روزنامه آیندگان چاپ میشد. هم علیه شاه و هم علیه ساواک… من دو بار توسط ساواک احضار شدم و هر دو بار ممنوعالقلم شدم.» (همان، ص ۴۸۵)
انقلاب، بیکاری و کوچ اجباری به خارج از کشور
پس از انقلاب و تعطیلی و توقیف روزنامه آیندگان، او نیز بیکار شد و به گفته خودش «از روی اجبار و بیکاری مجبور به ترک کشور شدم. رفتم آلمان و آنجا کار را شروع کردم.» حضور در اروپا اما استعدادهای او را وجهی بینالمللی بخشید و توانست جایگاهی ویژه در میان کارتونیستهای دنیا بیابد و نمایشگاههای بسیاری در کشورها برگزار کند، و همزمان چندین جایزه معتبر جهانی را به خود اختصاص دهد.
اما در نهایت یک روز تصمیم گرفت که به کشور بازگردد. وقتی در سال ۱۳۸۱ به ایران بازگشت، او را بازداشت کردند، اما به گفته خودش«آقای کیومرث صابری ضمانت مرا کرده بود که من دیگر فعالیت سیاسی نکنم.» (همان،ص ۴۸۶)
با مرگ کیومرث صابری و تعطیلی نشریه گلآقا، عملا همکاریهای مطبوعاتی درمبخش به نقطه پایان خود میرسد و از این پس او به سمت تولید مجموعههایی با ایدههای بکر میرود؛ ایدههایی که خود از آنها به تعبیر «انسانی» یاد میکند.
صورتکهایی ساده اما پرمعنا
در کارنامه کامبیز درمبخش جز میناتورهای سیاه، صورتکهایی که طراحی کرده است برجستهاند و به نوعی نماد و امضای او را دارند و از این منظر، هویت ویژه کارهای درمبخش را میتوان در آنها برجسته دید. این صورتکها نمادی از «انسان بهماهو انسان» است که نه مرز دارد، نه وطن، نه نژاد، و نه رنگ و … به همین دلیل در این صورتکها نشانی از عناصر صورت، مانند چشم و ابرو و دماغ و لب و دهان نیست و مخاطب تنها سَری را میبیند بسیار کوچک و مستطیلی که به بدن چسبیده است. اما نکته جالب توجه این که با خطوط ساده و روانی که درمبخش طراحی میکند، احساساتی چون غم و اندوه و شادی و سرور را میتوان به راحتی در این کاریکاتورها حس کرد.
پرکاری درمبخش از جمله ویژگیهای او به شمار میرود. عمران صلاحی که دوستی ۴۰ ساله با او داشت، دو ماهی پیش از درگذشتش (مهر ۱۳۸۵) در مراسم ویژه یادبود او در نشریه بخارا شرکت کرد و گفت، «کامبیز در تمام روز و شب مشغول کشیدن است؛ البته کاریکاتور و نه چیز دیگر (خنده حضار)»، و سپس به او که در جمع نشسته بود، روی کرد وگفت، «همین الان هم در قلب و ذهنش در حال کشیدن یک کاریکاتور است.»
از دیگر ویژگیهای درمبخش، حضور در کافه و کشیدن عمده طرحها و کارهای خود در این گونه مکانها بود. چه در قبل از انقلاب و چه زمانی که به آلمان رفت، و چه حتی در بازگشت به ایران و شروع مجدد فعالیت در کافه نشر ثالث، که پاتوق اصلی او در سالهای اخیر بود. خود در همان گفتو گو با شهروند اشاره میکند که در کافه با مخاطب رودرویی مستقیم دارد و از آنها ایده میگیرد. اما جدا از پرکاری، ایده داشتن برای خلق اثر بود که به او برجستگی ویژهای میبخشید. خود در همان گفتوگو اشاره کرده است که تا صدسالگی هم ایده برای خلق اثر در آستین دارد.
آخرین کارهایش در ارتباط با کرونا بود و خود از آنها به عنوان «کرونانگاری» یاد میکرد. در نهایت، اما همین کرونا او را هم گرفتار و روانه بیمارستان کرد. او یک بار و در سن زیر ۶۰ سال سرطان گرفت و خود در همان نشست تجلیل از او در نشریه بخارا اشاره کرد که گمان نمیکرد از سرطان جان به در برد. از سرطان جان به در برد و بیش از ۱۵ سال هم زنده ماند و آثاری ماندگار خلق کرد، کرونا اما جانش را ستاند و اندوهی بزرگ برای اهالی فرهنگ و هنر و ، به ویژه هنرهای تجسمی برجای گذاشت.
روز سهشنبه، ۱۸ آبان، دوستان و علاقهمندان کامبیز درمبخش در خانه هنرمندان گرد هم میآیند تا با پیکر او وداع کنند؛ پیکر مردی که به خط جان میداد.