در هیچ نقطهای از دنیا، خواه در نظامهای دیکتاتوری و خواه در نظامهای دمکراتیک، باندهای مافیایی یکشبه و بدون هیچ گونه توجیه و تمسک به عوامل مشروعیتزا، نهادهای قدرت را تحت اراده خویش قرار نمیدهند و بر اکثریت حاکم نمیشوند. حتی اگر یک اقلیت کوچک با تمسک به زور و خشونت بر اکثریت غلبه یابد (مثل طالبان و اسلامگرایان شیعه)، برای تداوم غلبه توجیهاتی میتراشد که بخشی از اکثریت محکوم با آن همراهی میکند، یا وجهی از مشروعیت را در آن میبیند.
تاکید اسلامگرایان شیعه بر غیرت مردانه در حوزه اجتماعی، بالاخص در روستاها و شهرهای کوچک، تنفر از غرب در سیاست خارجی به اسم استقلال و کسب هویت خودی، و تمرکز قدرت در دست حکومت در تهران به عنوان امری ملی، ناشی از این نکته است که بخشی از توده مردم ظاهر این سیاستها را میپسندند.
تحمیل خواستهای اقلیت قدرتمند و سازمانیافته و ثروتمند، میتواند تا آن حد پیش برود که ناظر بیاطلاع بیرونی تصورکند که یک نحوه رفتار (مثل حجاب اجباری یا تمکین در برابر قدرت عریان یا سیاست خارجی نگاه به شرق در ایران) خواست اکثریت جامعه است. اکثر خبرنگاران و تحلیلگران سادهانگار و بیاطلاع غربی، چنین تصوری از حجاب یا دیگر امور تحمیلی در ایران یا حکومت طالبان در افغانستان دارند.
رژیم اسلامی در ایران نیز در تبلیغات خود در این زمینهها موفق بوده است: از دروغ تصاویر زنان محجبه در تخت جمشید تا نظرسنجیهای قلابی و مهندسی شده بهدست وزارت ارشاد و خبرگزاری امنیتیای که عنوان «دانشجویان» دارد.
باندهای مافیایی و نزدیکان آنها معمولا با شش روند، قدرت را به دست میگیرند و به آن تداوم میبخشند:
۱- مشروعیت بخشی به اعضای باند با قدسیسازی فعالیت سیاسی و کشته سازی. اعضای مافیای حاکم نه رای عمومی را دارند و نه شایستگی حکومت را به علت تجربه و تحصیلات. راهی که میماند، قدسیسازی انقلابیگری و تقدس بخشیدن به کسانی است که برای کسب قدرت کشته شدهاند. براندازی یک حکومت برای در دست گرفتن قدرت، یک فعالیت دنیوی و عرفی صرف است و با منافع مختلف درگیر، اما باند مافیایی با انقلابی و جهادی و شهید خواندن اعضای خود، تلاش میکند احساسات دینی و ملی افراد را برانگیزاند. اغراق در تعداد کشتهشدگان و تعداد حاضر در تظاهرات خیابانی مافیا، صرفا برای بزرگ جلوه دادن جمعیت خود و مساوی معرفی کردن معترضان با براندازانی است که میخواهند به صورت اقلیت حکومت کنند. این که حکومتهای مافیایی در مورد جسد افرادی که خود میکشند، حساسیت دارند و کفن و دفن آنها را امنیتی میکنند، به علت آن است که خود از تاثیر کشتهها بر احساسات عمومی خبر دارند و از این روشها استفاده کردهاند.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
۲- عادیسازی دیکتاتوری مافیایی، با درآمیختن خواستههای اقلیت مافیایی با برخی از مولفههای مورد نظر اکثریت (مثلا پذیرش نوروز از سوی اسلامگرایانی که اصولا باوری به نوروز ندارند) و اقلیتپذیر کردن آنها (با اسلامی کردن نوروز با دعای «یا مقلب القلوب»). روحانیت حاکم شیعه در ایران، نمونهای شاخص از عادیسازی دیکتاتوری یک باند کوچک در حوزهها بوده است. آنها ۴۳ سال است که با استفاده از ابزارهای حکومتی و قوای قهریه، به مردم چنین القا کردهاند که نه تنها اکثریت هستند، بلکه اصولا اقلیتی وجود ندارد و مخالفان صرفا گروهی «اراذل و اوباش» (مخالفان حکومت) یا «عمال غرب» هستند که میخواهند ایران و جامعه ایران را به بیگانه بفروشند و آن را نابود سازند و ایران اگر امروز وجود دارد، به دلیل نعمت دیکتاتوری باندهای مافیایی اسلامگرایان است.
۳- دادن حق وتو به سران مافیا، صرفا به دلیل در دست داشتن قوای قهریه. اقلیت بسیار کوچک میداند که بالاخره در فرایندهای اجتماعی، در نقاطی اکثریت ممکن است خواستش را به روشنی و به نحوی انکارناپذیر بیان کند؛ مثلا در یک انتخابات نمایندهاش را از صافیهای مختلف عبور دهد و به مجلس و قوه مجریه بفرستد، یا با فشار به مجلس قانونی را به تصویب برساند، یا در تغییررفتار در یک حوزه از سوی باند مافیایی حاکم بر قوای قهریه، مقاومت کند. برای این موارد، حق وتو به دارندگان سلاح و قوای قهریه داده میشود و اسمش را میگذارند «اعمال حاکمیت» یا «حق دخالت در امور حاکمیتی». شورای نگهبان دقیقا چنین نهادی است. باند نسبتا یکدست مافیایی حاکم میداند که اقشار وابسته به آن همیشه به اعضای قشر حاکم رای میدهد، اما آنها که از قشر حاکم نیستند، گاه بدانها رای میدهند و گاه اصولا رای نمیدهند. همین امر برای آنها کافی است تا خود را نماینده اکثریت معرفی کنند.
۴- محدود کردن انتخابهای مردم در هر زمینه، تا اکثریت مجبور شود میان گزینههایی که باند مافیایی میدهد، انتخاب کند؛ مثل چهار رنگ تیره مقنعهها برای ادارات در دهههای ۶۰ و ۷۰، یا چند کانال تلویزیونی تلویزیون دولتی و منع هر گونه رسانه الکترونیک در دست بخش خصوصی. در این حالت، اکثریت احساس میکند که حق انتخاب دارد، اما انتخابهای آن قبلا از سوی مافیای نهچندان پنهان انتخاب شده است. به همین دلیل، بوقهای تبلیغاتی مافیا حداکثر تلاش خود را معطوف میدارد به این که انتظارات اکثریت را از زندگی پایین بیاورد. این مافیای کلهشق، با ادعای اخلاق و دین، چاقوی سانسور و فیلترینگ و پارازیت را در دست میگیرد.
۵- وقتی آن گروه خودحقپندار و مصالحهناپذیر قدرت را درست داشته باشد، حاکمیت مافیای نظامی-امنیتی با مرکزگرایی همراه است. اما تا وقتی آنها حاکم نشده باشند، از حاکمیت اکثریت و تمرکززدایی و پخش و توزیع قدرت دفاع میکنند. آنها تا وقتی قدرت را در دست ندارند، اهل مدارا هستند و با دیگر ادیان و ایدئولوژیها ظاهرا کنار میآیند. اما تا حاکم شدند، مدارا را فراموش میکنند. تمرکززدایی و مدارا برای اقلیت مورد بحث، «اسب تروا» برای رسیدن به قدرت مطلقه است. رفتار اسلامگرایان در کشورهای غربی دقیقا از این الگو پیروی میکند. در غرب نیز بسیاری وانمود میکنند که این حرفها را باور میکنند؛ مثل ادعای تغییر طالبان پس از تسخیر افغانستان در سال ۲۰۲۱.
۶- تبعیض مثبت برای اعضای مافیا. باندهای مافیایی در دنیای امروز در جوامع بسته مثل محلههای چینیها یا ارمنیها زندگی نمیکنند تا قادر نباشند سبک زندگی و باورهای خود را بر اکثریت با تمسک به ایدئولوژی «ووکسیم» تحمیل کنند. در جوامعی مانند ایران امروز، تبعیض تحمیلی حزباللهیها است که آنان را به مقام ژنرال و دکتر و سفیر برکشیده است.
اقلیتی از اسلامگرایان که میکوشد در جوامع غربی نیز اراده خود را در حوزه آزادی بیان (انتقاد نشدن از اسلام) بر اکثریت تحمیل کند، از همان مسیری رفته است که انقلابیون ایرانی یا کوبایی یا روسی و چینی قبلا رفتهاند و اکثریت غربیان هنوز این را متوجه نشدهاند.
مهندسی افکار عمومی
امروز قشر حاکم ایران یک باند مافیایی بسیار کوچک در جامعه ایران است که با تبلیغات و مهندسی انتخابات (بیعت) و خرج کردن پول برای نظرسنجیهای قلابی (با نتایج حیرتانگیزی مثل تایید ۶۷ درصدی سیاستهای دولت رئیسی، در حالی که او رسما ۳۰ درصد آرا را در بیعت ۱۴۰۰ ا داشت)، خود را به عنوان نماینده اکثریت مینمایاند. این نمایندگان قلابی اکثریت تا آنجا پیش رفتهاند که حتی ناراضیان و معترضان را به عنوان اقلیت نیز نفی میکنند و مخالفان را «چند تن» میخوانند و خواهان خروج آنها از کشور میشوند.
باند ۲۰۰ تا ۳۰۰ نفره
نکته شگفتانگیز سیاسی در ایران این است که اعضای باند مافیایی حاکم که بهتدریج حواشی را حذف و قدرت را کاملا غصب کرد، از آغاز رهبری خامنهای برای همگان روشن بود. به فهرست سردارانی که به محمد خاتمی نامه نوشتند ( و به دولت پادگانی مشهور شدند) رجوع کنید تا اسامی آنها را که در طی دو دهه سرنوشت سیاست داخلی، اقتصاد، و سیاست خارجی کشور را به دست گرفتند، ملاحظه کنید. به آن فهرست، نام اعضای جامعه مدرسین قم و جامعه روحانیت مبارز تهران و نیز منصوبان خامنهای در نهادهای انتصابی را اضافه کنید. با اضافه کردن اسامی روسای سه قوه و وزرا، به جمعی ۲۰۰ تا ۳۰۰ نفره میرسید که پیوندهای خویشاوندی و محفلی و آیینی، آنها را به هم متصل ساخته است. در ذیل این هسته اصلی، هزاران تن تکنوکرات اسلامی در لباس نظامی و روحانی و دیوانسالار وجود دارد که کار کل آنها را انجام میدهد و از مواهب آن نیز برخوردار میشود.
این که جمهوری اسلامی ایران سر پا است، در دو واقعیت ریشه دارد: گروه کوچکی از اسلامگرایان در فرایندهای فوق کاملا گم شده و مقتضیات آنها را موبهمو اجرا کرده است، و هنوز گروه کوچکی از مخالفان آنها پیدا نشده است که اصول فوق را موبهمو رد کند و طرحی دیگر دراندازد.