چند وقتی است که فعالان مدنی، روشنفکران و بزرگان مذهبی قوم هزاره در افغانستان از کشته شدن صدها هزاره در طول چند سال اخیر به عنوان «نسلکشی» یاد میکنند. حتی چهرههای چون محمد محقق، رهبر حزب وحدت اسلامی مردم شاخه افغانستان، از سازمان ملل متحد خواسته است تا نسلکشی هزارهها در افغانستان را به رسمیت بشناسد.
باور به نسلکشی هزارهها در افغانستان از زمانی تقویت شد که حملات پیاپی و خونین علیه این قوم در افغانستان شدت گرفت و هرچند تعدادی از چهرههای سیاسی افغانستان بر این باورند که از اقوام دیگر افغانستان هم به اندازه هزارهها، مردم بیگناه به قتل رسیدهاند، فعالان مدنی هزاره معتقدند که حملات به هزارهها سازمانیافتهاند، درحالی که بقیه اقوام از بد حادثه قربانی شدهاند و هدف مشخصی برای تروریستهای مذهبی نبودهاند.
هزارهستیزی در افغانستان بیشتر رنگ و بوی مذهبی و تا حدی ایدئولوژیک دارد، اما سرچشمه آن به دوران حکمروایی عبدالرحمن خان بین سالهای ۱۸۸۰ تا ۱۹۰۰ میلادی باز میگردد. عبدالرحمن خان در سال ۱۸۸۰ در پی معامله با بریتانیاییها، بر مسند قدرت نشست و پس از آن، به فکر توسعه سرزمینش افتاد؛ زیرا بخشی از قلمرو خود را از دست داده بود. او برای جنگ با سردار ایوب خان و ترکان شمال به پول و امکانات نیاز داشت. به همین دلیل به سوی مناطق هزارهنشین حرکت کرد و از آنان خواست به حکومت مالیات بپردازند. برخورد غیرانسانی، مالیات سنگین و ظلم سپاهیان او به هزارهها این قوم را ناگزیر به قیام کرد و این همان فرصتی بود که عبدالرحمن خان مترصدش بود.
عبدالرحمن خان با علم کردن مباحث مذهبی، انگیزه فراوانی برای هزارهستیزی ایجاد کرد. بهخصوص پس از آنکه خون و مال هزارهها را مباح اعلام کرد. چنین بود که به گفته فیض محمد کاتب هزاره در کتابهای سراج التواریخ و نژادنامه افغان، عبدالرحمن خان از مجموع ۶۰۰ هزار خانوار هزاره که در افغانستان زندگی میکردند، ۴۲۰ هزار خانواده را قتلعام کرد. او برای اینکه به سپاهیانش بابت چنین قتل عام گستردهای مشروعیت دهد، هزارهها را کافر خواند و مبارزه علیه آنان را جهاد نامید. چنین بود که هزاران تن از قوم هزاره سلاخی شدند و زنها و دخترانشان را هم به بازارهای برده فروشی فرستادند.
پس از عبدالرحمن خان، هزارهستیزی تا حد زیادی کاهش یافت اما برای این قوم دیگر توان و مجالی برای مبارزه نمانده بود. هزارهها به صورت سنتی اجازه نداشتند در بسیاری از بخشها فعالیت کنند یا مدارج عالی را بپیمایند و تنها پس از کودتای هفتم اردیبهشت که در آن مارکسیستهای افغان قدرت را به دست گرفتند، هزارهها مجالی برای رشد سیاسی و اجتماعی یافتند.
با سقوط دولت دکتر نجیبالله، هزارهها بهسرعت گرد چند چهره مطرح هزاره از جمله عبدالعلی مزاری، محمد محقق، کریم خلیلی، محمد اکبری و تعدادی دیگر جمع شدند. آنان در مناطق مرکزی افغانستان و همچنین بلخ قدرت گرفتند اما در کابل، این جنگ قدرت با منازعاتی خونین همراه بود. درگیری میان حزب وحدت اسلامی و حزب جمعیت اسلامی که تقریبا در کابل قدرت اصلی را در دست داشت، حوادث خونینی به وجود آورد و درگیریها بر سر قدرت بار دیگر منازعه قومی در افغانستان را شعلهور کرد؛ به گونهای که خشونتهای فراوانی در مناطق تحتسلطه این دو جریان اتفاق افتاد.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
با ظهور طالبان و گسترش جغرافیای تحتکنترل آنها، بار دیگر بحث نزاع تاریخی پشتونها و هزارهها داغ شد. با اینکه حزب وحدت اسلامی در طول پنج سال تا سلطه طالبان، با احزاب پشتونتبار جهادی متحد بود، طالبان بر این اتحاد خط بطلان کشید و زمانی که به اطراف کابل رسید، با اینکه نیروهای حزب وحدت از در مسالمت و آشتی درآمدند، این آشتی را نپذیرفت و تمام نیروهای مسلح هزاره را خلعسلاح کرد و فرماندهانشان را از بین برد. عکسهایی از عبدالعلی مزاری، رهبر حزب وحدت اسلامی، پس از تسلیم شدنش به طالبان در مجله راوا منتشر شد که نشان میداد طالبان او را شکنجه میکردند.
با سلطه طالبان بر افغانستان، بار دیگر هزارهستیزی در گوشهوکنار افغانستان اوج گرفت. طالبان در مزارشریف هزارهها را قتلعام کردند. در یکاولنگ بامیان هم چنین قتلعامی به راه انداختند و در شهرها هر روزه عدهای از هزارهها را به عناوین مختلف مجازات میکردند.
با سقوط طالبان و تشکیل دولتی با پایههای مردمی، مجالی دوباره برای هزارهها به وجود آمد تا حضور خود در عرصه سیاسی را تثبت کنند. سیاستمداران هزاره تلاش کردند به صورت ائتلافی و منسجم کار کنند. به همین دلیل همیشه در تیمهای انتخاباتی نامزدها حتما یک چهره سیاسی هزاره هم حضور داشت؛ اما از این جا به بعد خشونت با هزارهها هم شکل دیگری گرفت.
در کنار برداشتهای مذهبی و ایدئولوژیک، حرکت نرم هزارهها برای حضور در حوزه دولت و نفوذ در قدرت، سیاستمداران سنتی غیرهزاره را نگران کرد. این نگرانی به جای آنکه در هیئت یک رقابت سالم شکل بگیرد، از گریبان خشونت و ستیزهجویی سر برآورد. عجیب نیست که بیشتر حملات خونین تروریستی به مدارس و آموزشگاههای مناطق هزارهنشین صورت میگیرد. در حالی که اصولا با توجه به مرام تروریستهای مذهبی و جنبه مذهبی این حملات، باید بیشتر مراکز دینی، مساجد و مکانهای مذهبی هزارهها هدف باشند، اما این حملات عمدتا مراکز آموزشی و نهادهای تحصیلی هزارهها را هدف میگیرند.
این حملات شاید حاصل همان تفکری باشند که یک بار در کلام یک سیاستمدار غیرهزاره به مارشال فهیم، معاون اول حامد کرزی، رئیسجمهوری سابق افغانستان، آشکار شد. اینکه باید از رشد فکری هزارهها نگران بود و به آنان ضربه زد تا زیاد رشد نکنند.
هرچند تمامی حملات خونین ضدهزاره به داعش و طالبان نسبت داده میشوند، نمیتوان از کنار حوادث خونینی چون حملات انتحاری روز دوم مرداد سال ۱۳۹۵ هم بهسادگی گذشت. اینکه داعش چگونه در عرض چند ساعت توانست برای تظاهرات هزارهها در آن روز، انتحاریهای خود را آماده کند؛ آن هم در حالی برای راهاندازی هر حمله انتحاری هفتهها کار مخفی نیاز است. در همان زمان، تعدادی از چهرههای سیاسی هزاره درباره ارتباط حملات دوم مرداد به داعش تردید داشتند و آن را کار دولت وقت میدانستند. آن حمله که به یکی از بزرگترین تجمعات مدنی هزارهها صورت گرفت، حدود ۹۰ کشته و ۴۰۰ زخمی به جا گذاشت و بیشتر قربانیان تحصیلکردهها و فعالان مدنی هزاره بودند.
با تمام این احوال، میراث حملات خونین به هزارهها حالا به طالبان که خود را صاحبان قدرت امروز افغانستان میدانند هم رسیده است. در هشت ماه گذشته، بیشتر از هر زمان دیگر به مکانهای مربوط به هزارهها حمله شد و این حملات باز هم بیشتر مراکز علمی آنان را هدف قرار داد. به نظر نگارنده، متاسفانه طالبان بهصورت سنتی و تاریخی حامل میراث عبدالرحمنخاناند و برای آنان مرگ هزارهها یا به گفته خودشان رافضیها نه تنها دردناک نیست بلکه باعث خوشحالی هم میشود. کافی است پیامهایی را که پای مطالب مربوط به حملات تروریستی روز سهشنبه در رسانههای اجتماعی نوشته شدند، مرور کنید. آنگاه درمییابید که هزارهستیزی در افغانستان و زیر پوست بخشی از این جامعه تا چه حد جریان دارد.