زوئی اِتینگر پای صحبت زنانی نشسته که برای بیماریهای مزمنشان به پزشکی جایگزین (طب مکمل) روی آوردهاند. آنها میگویند راه درمان، شکست مرگ نیست بلکه حس طعم زندگی است.
یک بیماری لاعلاج، طبعا به معنی مشکلی غیرقابل حل است. اما شاید پاسخ، نه در یافتن درمان بلکه در پذیرش بیماری در جسم، روح و ذهن است.
پذیرفتن بیماری، یا هر مسئله دیگر زندگی، همراه با اشتباه و گامی به عقب است. اما بیماری لِیا موُرِت، فیبروز سیستیک یا «سی اف» موضوع یک مستند در نتفلیکس است که درآن لیا میگوید مهم است که در کنار آن «بطور کامل و به خوشی» زندگی کرد.
لیای ۲۳ ساله، پس از اتمام تحصیلاتش در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی، در جستجوی راه درمانی جایگزین به آمریکای جنوبی سفر میکند و بهترین دوستش، کامیل شوشانی ۲۴ ساله را هم تشویق میکند با او همراه شود. فیلم «لیا و من» مستندی است از سفر سه ماهه آنها در جستجوی دارویی که بتواند بیماری مزمن لیا را درمان کند.
«سی اف» یک بیماری ژنتیک است که موجب میشود اندامهای داخلی بدن بیش از حد مخاط ترشح کنند. این مخاط با جمع شدن در ریهها یا جهاز هاضمه و دیگر اندامها موجب نارساییهای تنفسی و جذب مواد غذایی در رودهها میشوند. مبتلایان به «سی اف»، همچنین بیشتر از دیگران در معرض ابتلا به عفونتهای مختلف هستند. «سی اف» با بالا رفتن سن رو به وخامت میگذارد. به گفته سازمان بهداشت ملی بریتانیا نیمی از مبتلایان به این بیماری از مرز ۴۰ سالگی نمیگذرند.
چهل سالگی سنی است که معمولا فرد در شغلش جا افتاده، کودکان کم سال دارد و هنوز از نظر جسمی سالم و فعال است. برای بیشتر ما در این سن، مرگ چیزی در دور دست است، اما برای مورت و بیماران مبتلا به بیماریهای مزمن، مرگ و زندگی در هم آمیخته است.
مورت بیشتر زندگیش را در انکار بیماریش گذرانده است. در هفده سالگی که خانه را برای نخستین بار برای رفتن به دانشگاه ترک میکرد، مقدار داروهایش را کمتر و کمتر کرد، که بخشی به خاطر نخستین تجربهاش با طب جایگزین بود. یک سال پیش از آن لیا همراه مادرش برای دیدن یک متخصص بیوالکترومغناطیس، یا انرژی درمانی، به مکزیک رفته بود. استفاده از مغناطیس برای درمان بیماری به یونان باستان برمیگردد، اما هنوز هم عدهای معتقدند مغناطیس بیماریها را از بدن «بیرون میکشد». بهرغم نبود پژوهش وشواهد علمی، مورت معتقد است مغناطیس بیماریش را درمان کرده است.
پنج سال پس از آن، آزمایشها نشان دادند که مورت بازهم به «سودوموناس»، باکتری معمول در بیماران مبتلا به «سی اف» آلوده است. مورت بار دیگر به یاد انرژی درمانی افتاد. مطب تنها متخصص بیوالکترومغناطیس در کالیفرنیا در نیمساعتی حومه شهر لس آنجلس قرار داشت.
فیلم نشان میدهد مورت و شوشانی به یک مرکز خرید روباز میروند. مطب این متخصص بیشتر به یک اتاق نشیمن میماند. مورت از او میپرسد آیا میداند بیماری «سی اف» چیست؟ او جواب مثبت میدهد اما در عین حال بلافاصله کلمه فیبروز سیستیک را گوگل میکند که ببیند چیست!
این صحنه و بسیاری شبیه به این در سراسر فیلم، این سئوال را مطرح میکند که تا چه حد میتوان به کسی برای درمان اعتماد کرد، به ویژه اگر شاهدی بر اثبات مدعایشان وجود نداشته باشد.
مورت به من میگوید اعتقاد لزوما به معنی کور بودن نیست. پزشکی جایگزین از بیمار انتظار دارد برای التیام، بدن خود را کاملا در اختیار آن بگذارد. هرچند انجامش دشوار است، اما کسانی که مبتلا به بیماریهای لاعلاج هستند حاضرند برای به دست آوردن سلامتیشان غرور و نفسشان را کنار بگذارند.
وقتی ۱۱ ساله بودم، کورین اُلسون که اکنون ۲۴ سال دارد، به بیماری آرتروز کودکان مبتلا شد. بسیار طول کشید تا این بیماری را تشخیص دادند. در ابتدا، پزشکان فکر میکردند گرفتار بیماری «لایم» شده و برایش ترکیبی از داروهای مختلف از جمله استروئید، آنتی بیوتیک و سرکوب کنندههای سیستم ایمنی بدن تجویز کردند. اُلسون به سرعت وزن زیادی از دست داد و موهایش ریخت. او به من گفت: «وقتی برای بار دوم به دکتر مراجعه کردم و لیست داروهایی که خود او تجویز کرده بود جلویش گذاشتم، شوکه شد و به من و مادرم گفت نمیدانسته کدام داروها را در آن واحد مصرف میکردهام و این که ترکیب آنها «بسیار خطرناک» بوده است».
مفصلهایش همچنان متورم و بسیار دردناک بودند و تجربه با دارو امید را از او بریده بود. مثل مورت، تنها پس از ورود به دانشگاه به طب جایگزین آگاه شد.
«ماری جوانا به تازگی در کالیفرنیا بهعنوان یک ماده تفریحی و دارویی آزاد شده بود و من درباره فواید آن در التیام "سی بی دی" (نوعی بیماری مغزی در سالمندان که اعصاب مغز را از میان میبرد) شنیده بودم. از روغن آن استفاده کردم و بلافاصله اثر آن را در تخفیف میزان دردم حس کردم. اما تاثیر معجزه آسای آن در بهبود تورم (مفاصلم) بود. بعد از سالها که زانوهایم مثل دو بادکنک آبدار بود، به حالت طبیعی برگشتند.» و سرانجام بیماری او زیر کنترل قرار گرفت. این تجربه او را ترغیب کرد مطالعاتش را در زمینه درمان جایگزین ادامه بدهد.
دو سال پیش که با مورت آشنا شدم، نمیدانستم از بیماری «سی ا ف» رنج میبرد. همانطور که شوشانی در حین فیلمبرداری از او میگوید، «لیا هر کسی نیست. او درباره فیبروز سیستیک حرف نمیزند. از مصرف آنتی بیوتیک خودداری میکند و درمانهای تنفسیاش را انجام نمیدهد. لیا سیگار هم میکشد».
در واقع فیلم نشان میدهد لیا سیگار میکشد و بیشتر از یکبار. با توجه به این که از بیماری لیا مطلع هستیم، این صحنه سخت نگران کننده است. این صحنهها به دقت فیلمبرداری شده و نشان دهنده جنبههای انسانی فردی است که میداند کامل نیست. نمایانگر لحظات کوتاهی است که لیا فراموش میکند چه چیز او را از هم سن و سالهایش جدا میکند. همانطور که مورت میگوید: «مجبور نیستید تمام مدت با جدیت هرچه تمامتر درمورد بیماری فکر کنید. حرفهایتان را بی اعتبار نمیکند، بلکه به آن وزن بیشتری میبخشد.» بدون تردید لیا نماینده خوبی برای بیماری «سی اف» نیست.
فیلم در صدد آن نیست که در تماشاگر انتظاراتی در مورد موضوع آن به وجود بیاورد. بخش عمده آن شوشانی را در حال فیلمبرداری از لیا نشان میدهد. هرچند عنوان آن «لیا و من» است، اما تنها در دقیقه ۲۴ فیلم است که میفهمیم این «من» کیست. دوربین در این لحظه به طرف شوشانی بر میگردد و ما نه تنها او بلکه خود را در جمع آنها در پرو میبینیم. مورت این لحظه را دوست دارد زیرا هرچند ما فکر میکنیم فیلم درباره او و بیماریش است، اما آنها ما را ترغیب میکنند به مشکلات خودمان نگاه کنیم و آنچه باید بر آن مرهم بگذاریم. از این لحظه، بیشتر به آنها مرتبط میشویم که زمان بندی آن عالی است.
معمای فیلم در بخشی است که به مراسم «آیاهواسکا» اختصاص دارد. تمام گامهای او در جهت درمان جایگزین (بیوالکترومغناطیس و تجربه کوتاه با «پِیوت» یک نوع کاکتوس روان گردان) به این لحظه پر رمز و راز با شهرتی که برای توهم زایی دارد، ختم میشود. آیاهواسکا یک دمنوش طبی آمازون است که از ترکیب دو گیاه «آیاهواسکای بالارونده» و بوته «چاکرونا» تهیه میشود که دارای ماده توهم آور «دی ام تی» است.
«دی ام تی» بهعنوان ماده مخدر به طور غیرقانونی در بریتانیا به فروش میرسد. متاسفانه، این امر «گردشگران مواد مخدر» را به آمازون جذب میکند که به دنبال تخدیرند نه درمان.
در واقع، مورت و شوشانی نخستین مراسم آیاهواسکا را به همین خاطر ترک کردند. شهرک «پیساک» که جایی در منطقه موسوم به «دره مقدس» است، «پایتخت پزشکی جایگزین پرو» شناخته میشود. خیابانها مملو از مغازههای «شَمَنها» و تابلوهای مراسم آیاهواسکاست که اغلب توسط خارجیان اداره میشود تا مردم محلی. شوشانی میگوید:«مثل این است که بخواهید چیزی را به دست بیاورید بدون آن که خودتان را به سنتهای آن متعهد کنید یا برای آن احترامی قائل شوید.»
لیا و شوشانی با صرف وقت در بازار آیاهواسکا، سرانجام مراسمی را انتخاب کردند که توسط یک شَمَن اهل آمازون اداره میشد و منافعش به خانواده او و دهکده تعلق میگرفت. علاوه بر این، هدف مورت درمان و استفاده از گیاه با پاکترین برخورد بود. در این راه، سنتها را دنبال میکردند.
در آغاز مراسم آیاهواسکا، شمن، ریکاردو آمارینگو، ماهیت گیاه و این که چگونه درمان میکند را شرح داد. او گفت از آغاز بشریت، تنها دو درد ما را رنج داده است: انسداد و زخمهای روانی. برای از میان برداشتن آنها، فرد باید به درون خود نگاه کند: «وقتی آیاهواسکا مصرف میکنید، باید تنها یک فکر داشته باشید: بدنم را خواهم دید. میخواهم بدنم را ببینم. میخواهم داخل شکمم را ببینم. میخواهم آسیبهایم را ببینم».
یک تفاوت عمده میان پزشکان غربی و طبیبهای جایگزین نحوه نگریستن آنها به بدن است. مورت از آنچه یاد گرفته میگوید پزشکان جایگزین، بدن را یک «واحد سه بعدی» میبینند که در آن «تفاوتی میان بیماریهای روحی و جسمی وجود ندارد و اساسا هردو یک چیز هستند؛ فقط این که خودشان را در سه زمینه مختلف نشان میدهند: رده حس، رده روح و رده جسم».
طب غربی روی بدن تمرکز میکند و اغلب بیماریهای ناشی از زخمهای روانی را نادیده میگیرد. امیلی گودارد، ۳۵ ساله، از بیماری اسکلروز متعدد (ام اس) رنج میبرد که بدون مقدمه آغاز شد. او میگوید:«صبحی در ماه نوامبر از خواب بیدار شدم و دیدم نمیتوانم طرف راست بدنم را حرکت بدهم. به بیمارستان مراجعه کردم. فکر کردند سکته کردهام. وقتی (یکباره) فلج میشوید، نخستین فکری که میکنند، سکته است. یک هفته در بیمارستان انواع آزمایشها را کردند. سرانجام آزمایش "ام آی آر" نشان داد که مغزم آسیبهای فراوانی خورده که سابقه طولانی داشته، به معنی این که عارضهام باید مربوط به سلسله اعصاب باشد. سرانجام در ژانویه ۲۰۱۸، بیماریش تشخیص داده شد. برای سه ماه نمیتوانست طرف راست بدنش را حرکت دهد. پزشکان به او گفتند بسته به نوع «ام اس»، ممکن است حس و حرکت به بدنش بازگردد اما پیشبینی آن غیرممکن است.
گودارد سرانجام کنترل حرکات بدنش را بطور کامل به دست آورد. مثل مورت، از ظاهرش معلوم نبود بیمار است. هرچند دستش اندکی میلرزید و گاه کلمهای را فراموش میکرد، اما اینها علائمی بودند که میتوانست در هر فرد سالمی هم دیده شود.
مثل مورت، گودارد هم برایش پذیرش بیماری دشوار بود. در واقع، پس از برطرف شدن بی حسی بدنش، زندگیش را مطابق معمول در حد ممکن و با انکار این که هرگز بیمار بوده، ادامه داد. هرچند همه روزه به خاطر عوارض ابتلا به «ام اس» رنج میبرد، اما میگوید:«بیشتر اوقات، فکر نمیکنم بیمارم».
بهرغم عوارض جسمی، گودارد میگوید: «مشکلترین قسمت آن برای من پذیرش روانی آن بود.» برای مقابله با درگیریهای روانیاش، در ماه اکتبر امسال، تصمیم میگیرد از ماده مخدر موسوم به «قارچ» (مَجیک ماشروم) استفاده کند. پژوهشهای بسیاری روی تاثیرات مثبت «مجیک ماشروم» بر سلامت روان انجام شده که گودارد را ترغیب کرد آن را آزمایش کند. او حس میکند بیماریش از او یک انسان منفی ساخته و به نحوی رشد شخصیتی او را متوقف کرده است. او میگوید:«در مواردی مرا جسور و شجاع کرده، اما از جهات دیگری، از همه چیز میترسم.»
هرچند گودارد هرگز پیش از این دست به مواد مخدر نبرده بود، اما حس میکند «مجیک ماشروم» تاثیری دارد که داروهای غربی ندارند. این مواد، این امکان را میدهند که میان روان و جسم ارتباط برقرار کنید. گودارد از این نگران بود که با مراجعه به روانپزشک، ناچار شود از داروهای ضد افسردگی استفاده کند. او میگوید: «آنچه داروهای ضد افسردگی میکنند این است که شما را کرخ میکنند، و من نمیخواستم کرخ باشم. نمیخواهم هیچ حسی از من گرفته شود چون «ام اس» به هر حال این کار را میکند.» او ترجیح میدهد حواسش جمع باشد و مشکلات روانیاش را تجربه کند تا این که آنها را خفه کند. جایی که داروهای غربی روی از میان بردن احساسات دردناک تمرکز میکنند، درمانهای جایگزین بیشتر در این ناراحتیها کند و کاو میکنند تا آن را از داخل حل کنند.
برای کسانی که درد یا بیماری مزمن ندارند، آسان است فراموش کنند کامل نیستند. بیشتر ما فرض را بر این قرار میدهیم که بدنهایمان همواره آنگونه عمل میکنند که میخواهیم. تغییر آن میتواند نظرمان را نسبت به چیزها عوض کند. به گفته شَمَن آمارینگو:« باید به بدنتان نگاه کنید».
در پایان مستند «لیا و من»، از خودتان میپرسید بر سر بیماری لیا چه آمد؟ آیا «آیاهواسکا» او را درمان کرد؟ پاسخ به تعبیر شما از درمان بستگی دارد. احتمالا تا پایان فیلم، این تعبیر در شما عوض شده است.
هرچند لیا تغییر پایدار جسمی چندانی تجربه نکرد، اما در جریان مراسم به دارو واکنش متفاوتی نشان داد. او گفت:«همه استفراغ میکردند، اما من تنها سرفه میکردم که عجیب بود. در شش باری که دارو را خوردم، هرگز بالا نیاوردم.» در یکی از مراسم، هیچ تصویری برایش مجسم نشد، اما بدنش به شدت شروع به لرزیدن کرد. لیا گفت: «فقط سرفه میکردم، سرفه، سرفه، سرفه؛ بیشتر از مواقعی که درمانهای تنفسی داشتم. این گیاه مرا به لرزه انداخت.» درمانهای تنفسی برای «سی اف» لرزش است که بدن را وا میدارد مخاط را با سرفه بیرون بریزد. شوشانی باور نمیکرد که «آیاهواسکا» همان کار را میکند.
ممکن است تشخیص «سی اف» در لیا تغییری نکرده باشد، اما وضع روانیش تغییر کرده است. بیشترین نتیجهای که از این تجربه گرفته این است که «هرچه بر سر راهتان قرار میگیرد، بپذیرید. برای من سختترین چیز پذیرفتن بیماریم بود. و به خاطر آن که نمیتوانستم آن را بپذیرم، بسیاری دیگر چیزها را هم نمیتوانستم بپذیرم.» آیاهواسکا به او نشان داد چطور بپذیرد. او توانست به زندگی که به او داده شده بود، به عنوان «راه او» نگاه کند و این که خوشبخت بوده که این زندگی با همه مبارزاتش به او داده شده است. او معتقد است از طریق این پذیرش است که میتوانید با تمام مشکلات زندگیتان، جسمی یا روحی مقابله کنید.
این فیلم بیشتر از این که کاوشی در راههای درمان باشد، کشف «خود» است. مورت و شوشانی چیزی را تجویز نمیکنند، و این نکتهای مهم است. در عوض میگویند التیام، چیزی به نهایت و عمیقا شخصی است. راه هر کس متفاوت است.
آنها نمیگویند میخواهند این فیلم را تماشا کنید و سراغ «آیاهواسکا» بروید. اما میگویند اگر قرار باشد این گیاه را استفاده کنید، «خودش صدایتان خواهد کرد».
اُلسون که روی گیاهان دارویی مطالعه میکند، میگوید گیاهان فوایدی دارند که داروهای آزمایشگاهی از آن بی بهرهاند: «ماهیت مواد شیمیایی گیاهی مثل یک سنفونی پیچیده ارتباطات ملوکولی است که با هماهنگی با یکدیگر و ترکیب شیمیایی بدن کار میکند. داروهای غربی قویترین مواد شیمیایی را در این گیاهان کشف کرده، آنها را جدا و سپس بطور مصنوعی تولید کرده و از طریق شرکتهای دارویی در اختیار عموم گذاشته است. اما این (داروها)، در عوض یک ارکستر، تنها یک ویولن، یک ترانه هستند. اما این ارکستر (گیاهان دارویی) خالق چیزی است که از نظر بیولوژیک برای کار با سوخت و ساز بدن درست شده است. زندگی، زندگی را میشناسد».
این نوشته برگردان فارسی از مقالات منتشر شده دیگری است و منعکس کننده دیدگاه سردبیری روزنامه ایندیپندنت فارسی نمی باشد.
© The Independent