اگر به تاریخ فقه و کلام شیعه رجوع کنیم، اثر چندانی از آموزه چکشخوردهای مثل ماکیاولیسم نمیبینیم. سیاستنامهها و اندرزنامههای فارسی بیشتر در پی مشروعیتسازی برای سلاطین بودند تا دینی کردن سیاست. علت چیست؟ آیا شیعیان آگاهانه با این نظریه یا آموزه مخالف بودهاند، یا مبانی فکری آنها در تضاد با آن قرار میگرفته است؟ چنین نیست. بسیاری از مبانی شارلاتانیسم و ماکیاولیسم مثل تقیه و و معصومیت و مصلحت و عسر و حرج و مهدویت و مظلومیت تاریخی، در دستورها و آموزههای شیعه به چشم میخورد. اگر چنین است، چرا این مبانی در قالب آموزهای شبیه به ماکیاولیسم تا قبل از استقرار جمهوری اسلامی در ایران، ظهور نیافت؟
علت را باید در سه چیز جست. نخست، آموزههای موعودگرایانه که در نظریههای آخرالزمانی و هنجاری شیعه به چشم میخورد و مانع از شکلگیری دیدگاههای واقعیتمحور (رئال پلیتیک) مثل ماکیاولیسم بوده است. علت دوم، تمرکز شیعه بر نظام حکومتی شیخسالاری ارثی بر اساس قدسی تلقی کردن رهبران و فرزندان آنها تا قبل از تاسیس جمهوری اسلامی در ایران بوده است.
فرض شیعیان دور از قدرت، این بوده است که رهبرانی که قدسی تلقی میشوند، نیازی به روشهای ماکیاولیستی برای کسب و حفظ قدرت ندارند. و علت سوم، قرار گرفتن شیعیان سیاسی در مقام انقلابی و برانداز حکومت تا قبل از شکل گیری حکومت شیعی در ایران در سال ۱۳۵۷ است. کسانی که در مقام حکومت نیستند و نقش اپوزیسیون را بازی میکنند، برای توجیه تداوم و عملکردهای حکومت موجود نیازی به ماکیاولیسم ندارند. قدرتمداران بیشتر به راهکارهای شارلاتانیستی (مثل ده برابر اعلام کردن کشتههای ۱۷ شهریور ۱۳۵۷) تمسک میجویند تا راهبردهای ماکیاولیستی. ماکیاولیسم به کار حاکمانی میآید که میخواهند به هر قیمت در قدرت بمانند.
اما شیعه به علت فقدان نظریهای عقلگرایانه، فایدهگرایانه، یا فردگرایانه در باب حکومت و حکمرانی، در کنار تنفس در فرهنگ سیاسی استبدادی و اقتدارگرا که روش جاری پادشاهان ایرانی و عرب بوده است، بیشترین گرایش را به اقتدارگرایی دارد. اگر اقتدارگرایی را با دینگرایی در حکومت در هم بیامیزید، به سرعت به ماکیاولیسم میرسد. اقتدارگرایی را با دینگرایی و دولتگرایی و تمرکزگرایی حداکثری بیامیزید، آنگاه به تمامیتخواهی خواهید رسید.
ابداع اصلی خمینی
مهمترین نظریهپرداز ماکیاولیسم شیعی، روحالله خمینی، با فروش تمامیتخواهی دینی (ولایت مطلقه فقیه) به عنوان حکومت الهی بوده است. در مکتب خمینی همه اسلامگرایان شیعه ماکیاولیسم را آموخته و منتشر کردهاند. آموزه سیاسی همه مقامهای جمهوری اسلامی ایران در کسب و حفظ قدرت که از دیدگاههای خمینی تاثیر گرفته، ماکیاولیسم در شکل لخت و عریان آن است که تنها پارچهای نازک از آیات و احادیث بر آن دوختهاند تا اسلامی بنماید.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
خمینی از یک سو در یک مقام فقهی قرار داشت، و از سوی دیگر با نظریههای هنجاری میخواست دولت-ملت ایران را در خدمت پروژه تاسیس دولت اسلامی تمامیتخواه و اقتدارگرای مورد نظرش قرار دهد. از همین رو، مبانی ماکیاولیسم شیعی در سخنان و نظرات او به تدریج در نظام جمهوری اسلامی بروز یافت. عرفان ولایتمدارانه نیز در مشروعیت بخشیدن به مطلقهگرایی نقش بازی کرده است.
خمینی بود که عسر و حرج و مصلحت در فقه شیعه را که کاربردهای محدودی در فقه داشتند، در خدمت مطلقه کردن حکومت و بسط ید آن قرار داد. پیش از خمینی کمتر فقیهی به مصلحت حکومت برای دادن حکم فقهی اتکا میکرد. اما خمینی که در پی تاسیس حکومت دینی بود، همه فقه و اصول آن را در خدمت تاسیس و حفظ قدرت حکومت دینی تحت ولی فقیه قرار داد. عسر و حرج پیش از خمینی در فقه شیعه وجود داشت، اما کاربرد آن صرفا در حیطه احکام عبادی و شخصی بود. خمینی از این اصل برای مطلقه کردن قدرت حکومت، دور زدن تفکیک قوا، نبود پاسخگویی، و فقدان نظارت بر قدرت فقهای حاکم استفاده میکرد.
منصوبان خمینی، از رفسنجانی و خامنهای تا مصباح یزدی و جوادی آملی و مراجع شیعه و اعضای نهادهای روحانی، همه ترویجدهندگان ایدههای مسموم خمینی بودند، چون میخواستند از منافع و مزایای حکومت دینی برخوردار شوند. البته آنها هر گونه حکومت دینی را قبول ندارند و تنها حکومتی را دینی میدانند که تحت نظر خودشان باشد و در آن قدرت مطلقه داشته باشند.
خمینی، پدر ماکیاولیسم شیعی
پدر ماکیاولیسم شیعه از ابزار عسر و حرج چندان بهرهای نگرفت، چون نیازی بدان نداشت. او با یک چرخش قلم هر چیزی را که مصلحت رژیم میدانست، تغییر میداد. او یک بار به این موضوع صرفا به صورت غیرفقهی در موضوع دشواریهای حجاج اشاره دارد، و در یک مورد نیز از این اصل برای واگذاری حضانت به مادر استفاده میکند.
اما در موضوع مصلحت، خمینی با شارلاتانیسم آشکار، مصلحت نظام و رژیم اسلامی تحت حکومت خود را مصلحت اسلام و مسلمین و آینده کشور معرفی میکرد. این ایده به سرعت به تشکیل نهادی به نام «مجمع تشخیص مصلحت» انجامید. او تصفیههای ایدئولوژیک را به مصلحت ملت و مملکت معرفی میکرد. او در هر تصمیمی که نمیخواست توضیح دهد یا علت آن را روشن کند، به گفتن «مصلحت است» یا «مصلحت نیست» بسنده میکرد.
خامنهای بر سر سفره خمینی
علی خامنهای هرگز وارد مباحث مربوط به مصلحت نشده است، چون اولا نه سواد فقهی و اصولی و حقوقی لازم را برای این مباحث دارد، و نه سخنان او در میان اهل فن خریداری دارد. او هرگز تعبیر «مصلحت عمومی» را به زبان نیاورده است، چون تنها مصلحت روحانیون و مصلحت رژیم برای او اولویت دارد. او چهارده بار از تعبیر «مصلحت مردم» استفاده کرده است، اما مردم در نظر و بیان او همه شهروندان نیستند، بلکه تنها وفاداران به نظاماند.
خامنهای تنها یک بار از تعبیر عسر و حرج استفاده کرده است و آن اشاره به مسائل حیطه خانواده و شروط ضمن عقد است. او با آن که ادعای فقاهت و مرجعیت دارد، هرگز برای برداشتن باری از روی دوش مردم به عسر و حرج متمسک نشده است. او نیازی هم به چنین اقدامهایی ندارد، چون ماکیاولیسم خمینی ابزارهای تمسک به عسر و حرج و مصلحت را برای تحکیم قدرت و مطلقه کردن آن و نیز ساکت کردن صداهای مخالف، در اختیارش گذاشته است.
شاگردان مکتب خمینی و خامنهای
برای درک روش رفتاری شاگردان خمینی و خامنهای، به دو مورد میتوان اشاره کرد. روحالله مؤمننسب، رئیس گروه «جبهه انقلاب اسلامی در فضای مجازی»، در نوروز ۱۴۰۱ در یک برنامه اینترنتی گفت: «با نام افراد تاثیرگذار و ضدانقلاب در توییتر، اکانت مشابه ولی فیک درست میکردیم و با آنها شروع به فعالیت میکردیم.»
مسعود دهنمکی، از گردانندگان نشریات حزباللهی در دهه هفتاد و بعد فیلمساز مورد حمایت بیت، در گفتوگویی اینترنتی درحالی که خنده بر لب داشت، گفت: «مطالب را مینوشتم، اما چون آدم نداشتیم، با اسم شهدایی که در جبهه شهید شدند، مینوشتم.»
دو مورد فوق به خوبی نشان میدهند که تبلیغاتچیهای دستپرورده و مورد حمایت نظام بر اساس چه مبانیای رفتار میکنند. موارد فوق اگر شارلاتانیسم و ماکیاولیسم نیست، چیست؟ جالب اینجاست که آنها به این رفتارهای خود افتخار میکنند. کسی که در این چارچوب رفتار نکند، به سرعت از دایره مدیران حذف میشود.
در طول دوران جمهوری اسلامی در ایران، همه مقامهای رژیم بدون استثنا نمایندگان شارلاتانیسم و ماکیاولیسم شیعی بودهاند، چون بدون این نمایندگی در شغل خود دوام نمیآوردند. «نظام» از آنها انتظار داشته است که چنین رفتاری داشته باشند. دروغگویی، پنهانکاری، دورویی، چندگانهگویی، اغراق، برچسبزنی، و نیتخوانی شایع در رفتار و سخنان مقامهای رژیم را که در کنار هم بگذارید، به یک ماکیاولیسم شکفته و بالغ میرسید.