در این هفتههای اخیر، چند نوبت در باب بلایی که جمهوری ولایت فقیه بر سر مرجعیت آوار کرد، نوشتم؛ این بار اما بر آنم که حکایت خمینی و خامنهای و تشویه [زشت کردن چهره] معنای مرجعیت را برایتان بازگو کنم. در این میان، دوستانی از دیرودور بهویژه از قم و مشهد که خداجویند، چند نوبت صاحب این قلم را ترغیب کردند که سیدنا حرفی بزن که سوز دلم بغض و اشک شد... و یکیشان فرزند خداجوی مرجعی مغفور است که دلشکسته میل پرواز دارد.
۱- آخوندهای پیش از انقلاب
حداقل در آن سه دهه پایانی دوران پهلوی، روحانیت در ایران، بدون در نظر گرفتن مراتب و جایگاه فقهی آنها-در سه دایره فکری قابل شناختن بودهاند. من فقهی میگویم نه علمی چون استفاده از صفت اعلم برای مرجع اعلا به منزله احاطه فرد بر علوم تجربی و حتی علوم انسانی نبود و نیست؛ بلکه علوم در مفهوم حوزوی آن، فقه است و تا حدودی در منطق و فلسفه قدیم و ادبیات و دانش انساب خلاصه میشود. البته علمایی چون مهدی حائری هم بودهاند که مجتهد مسلم بود و بهندرت چلوار بر سر داشت یا امام موسی صدر که حقوقدانی آگاه بود یا علامه طباطبایی که ریاضیات میدانست و امثال آنها که از علوم جدید نیز بیبهره نبودند.
دایره نخست که در آن از مرجع اعلا و مراجع سرشناس گرفته تا مدرسان نامدار و بینام و سرانجام خطیبان و روضهخوانهای گاه نامآشنا حضور داشتند، نگاه عمده و اصلی روحانیت به شئون زندگی غیرسیاسی و صرفا مذهبی بود.
در این نگرش سنتی، روحانیون ضمن اینکه به سنت پایبند بودند و درباره تحول جامعه به سوی مدرن شدن نظر مساعدی نداشتند، مخالفت خود را در حد غرولند ابراز میکردند یا آن را زمانی بر زبان میراندند که یکی از مسئولان به دیدار آنان- مراجع- میرفت.
در این دایره، حکومت در تعبیر شیعه اثنیعشری آن به ولی عصر و در دوران غیبت او به ملک عادل ظلالله متعلق بود و اطاعت از ولی امر پس اطاعت از اولی الامر واجب شمرده میشد. مرحوم آیتالله حاج آقا حسین بروجردی شخصیت برجسته این دایره بود؛ ضمن اینکه در دو دیگر نیز اعتبار و احترام داشت. پس از او، شخصیتهایی چون سید محسن حکیم و شاهرودی و خویی در نجف و شریعتمداری، خوانساری، گلپایگانی، مرعشی نجفی، حاج شیخ بهاءالدین نوری، عبدالله مسیح تهرانی ملقب به چهلستونی، حاج حسین خادمی اصفهانی، مرتضی حائری یزدی، رضی شیرازی، علامه مرحوم حاج شیخ علی مقدادی اصفهانی (فرزند مرحوم حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی) حسن سعید فرزند آیتالله چهلستونی و سید محمد روحانی برادر میانی سید صادق و مرحوم سید مهدی روحانی و... از برجستگان دایره علمای سنتی غیرآلوده به سیاست و حواشی آن بودند.
از خطبا و منبریهای سرشناس در این دایره میتوان از شخصیتهایی چون حسینعلی راشد، سید محسن بهبهانی، سبزواری، سید مهدی قوامزاده، برادران میرفخرایی (جندقی) نوغانی، مناقبی و البته ادیب و خطیب بزرگ دکتر عباس مهاجرانی یاد کرد. اشراف روحانیت همگی در این دایره بودند.
دایره دوم متعلق به آخوندهای سیاسی بود که در جمعشان بعد از حاج سید ابوالقاسم کاشانی، تا قبل از سال ۴۲، شخصیتهای بسیار نامآوری بودند. یکی حاج حسن طباطبایی قمی که از نظر تفکر دینی به گروه نخست نزدیک بود ولی در رویارویی با حکومت از قطبهای گروه دوم به شمار میرفت. دومی میلانی بود که در مشهد اقامت داشت و بدون آنکه علیه حکومت مواضعی تند و علنی بگیرد، در پس پرده، روحانیون تندرو و مخالف دستگاه را به مخالفت برمیانگیخت.
خمینی پیش از رویدادهای ۱۵ خرداد، به علت مشرب فلسفی و عرفانی خود در دایره نخست جایی نداشت، اما در دایره دوم بسیار محبوب بود. با این همه، ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ او را در کنار حاج حسن طباطبایی قمی و بهاءالدین محلاتی قرار داد. منتها هنگامی که جانش به خطر افتاد و پیدا بود اگر قصد جانش را هم نکنند، زندانی طولانی در انتظارش خواهد بود، برای رهایی به برجستگان دایره نخست امید داشت. به عبارت دیگر، این شریعتمداری بود که با آمدن به تهران و شهرری و گرفتن امضای گلپایگانی و مرعشی نجفی در تایید مرجعیت خمینی، موفق شد او را نجات دهد.
جالب اینکه میلانی در آن تاریخ حاضر نشد خمینی را تایید کند. همچنین سرشناسترین روحانیون همکار با دولت شاهنشاهی، سید محمد بهشتی، حاج شیخ مرتضی مطهری، شیخ محمد مفتح، محمدجواد باهنر، واعظ طبسی، مهدوی کنی، لاهوتی، هاشمینژاد، مجدالدین محلاتی و از منبریهای سرشناس، سیدعبدالرضا حجازی که با تایید خمینی و به دست ریشهری اعدام شد، هم از این جمله بودند.
سرانجام به دایره روحانیون موافق و موید نظام میرسیم که تعداد نامدارانشان کم بود اما آن ۵۰ میلیون تومان بودجه محرمانه نخستوزیری، بودجه ویژه در شرکت نفت و مستمریهای ماهیانه کُددار ساواک برای راضی نگه داشتن آنها صرف میشد. همینجا توضیح دومی لازم است؛ اینکه در میان روحانیون گروه نخست کسانی هم بودند که بدون تظاهر یا موضعگیری مستقیم، قلبا حکومت را تایید میکردند و به علت روابطی که با بعضی از دولتمردان وقت داشتند، اغلب خواستهها و شکایات خود را از طریق این افراد به اطلاع شاه میرساندند. مروری بر یادداشتهای اسدالله علم این مورد را بهخوبی آشکار میکند.
۲- آخوندهای بعد از انقلاب
همراه خمینی، شاگردان، دوستان و همدلانش نیز بهسرعت در جایگاههای حساس قدرت قرار گرفتند. دستکم در آن روزها و ماههای نخست، با شماری آخوند سرشناس روبرو بودیم که اگر همگان آنها را نمیشناختند، حداقل در جمع خواص شناختهشده بودند. در واقع ناشناسترین اینها شیخ اکبر هاشمی نوقی بهرمانی ملقب به رفسنجانی بود که عملا در زمانی کوتاه بعد از منتظری، به شخصیت سوم انقلاب تبدیل شد.
با خروج روحانیون سرشناس از دایره قدرت، برخی با ترور (بهشتی، مطهری، مفتح، باهنر، دستغیب، اشرفی اصفهانی، ربانی شیرازی، قاضی و...) برخی با مرگ (طالقانی) یا قتل به دست رژیم (لاهوتی) یا کنار زده شدن (مجتهد شبستری، گلزاده غفوری، علی حجتی کرمانی و...)، جمع دیگری از آخوندها که در میانشان هم مریدان و سرسپردگان قطبهای دایره نخست حضور داشتند مانند جنتی، شیخ محمد یزدی، مصباح یزدی، غیوری، احسانبخش و هم چهرههای مفلوک و درمانده و بعضا تندرو و انقلابی از نوع هادی غفاری و محمدی ریشهری و علی فلاحیان، همه به جمع اصحاب «آقا» پیوستند.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
برخلاف اغلب آخوندها، کسانی چون هاشمی رفسنجانی، مروارید، باهنر و سیدعبدالرضا حجازی به مظاهر زندگی بسیار توجه داشتند. همین سید علی آقا رهبر، علیرغم تنگدستی، خوش قبا و عبا و عمامه بود. ساعت مچی میبست، حلقه ازدواج از جنس پلاتین در دست داشت، پیپ میکشید و عاشق توتون کاپیتان بلک و آمفورا بود. رابطهاش با رادیو و تلویزیون و غنای طبیعی هم فراتر از توجه افراد معمولی به این رسانهها بود. به عرفان و تصوف دلبسته بود و با دراویش از جمله گنابادیها، رابطه نزدیکی داشت و چون سالهایی از دوران تبعید خود را در شهرهای سنینشین گذرانده بود، اصلا تعصب نداشت و با پیروان دیگر مذاهب و ادیان بسیار دوستانه برخورد میکرد. خامنهای به همنشینی با اهل ادب و موسیقی و دورهمیهای غیرآخوندی سخت دلبسته بود و یک ساعت همنشینی با عماد خراسانی و استاد عبادی و شازده قهرمان و امیرالشعراء امیری فیروزکوهی را برتر از هزار ساعت نشستن با آیات عظام و حجج اسلام میدانست.
حال، چنین فردی را مجسم کنید که با یک قیام و قعود مجلس خبرگان به کارگردانی شیخ علیاکبر هاشمی رفسنجانی، صاحب بیت رهبری، لقب آیتاللهالعظمی، نیابت امام زمان، فرماندهی کل قوا، ولایت مطلقه و سلطان بروبحر میشود. خود را لحظهای جای او بگذارید. آیا رفتار و گفتار شما جز این میشد که امروز در رفتار و گفتار سیدعلی آقا مشاهده میشود؟ برخلاف خمینی که به تثبیت خود نیاز نداشت و دیگران را به چیزی نمیگرفت، خامنهای هنگام تاسیس دفتر خود، نخست دو رفیق امنیتیاش یعنی محمدی گلپایگانی و اصغر حجازی (که هر دو از معاونان ریشهری بودند) را همهکاره دفتر کرد. حالا خیالش راحت بود که در امور امنیتی کسی سرش را کلاه نخواهد گذاشت؛ اما از این مهمتر، تعامل با علما بود. اینکه او را نیز بهعنوان مرجع و قائد و رهبر بپذیرند.
در دو سه ساله نخست رهبری، این رفسنجانی بود که با روابط آشکار و پنهان با مراجع و روش ماکیاولیستی و البته زبان چرب و نرمش توانست شماری از مدعیان خامنهای را کنار زند یا به تمکین وادارد. آن چند تنی هم که از خودیها بودند و به علت آشنایی کامل با خامنهای به هیچ روی ریاست او بر مذهب را نمیپذیرفتند- نظیر موسوی اردبیلی- یا حقوحساب کلان گرفتند و عقب نشستند یا هم چون آذری قمی به عقب رانده شدند.
خامنهای بهمرور، در حالی که ضمن دادن امتیاز به موتلفه و راستهای رژیم، با تایید رفسنجانی چپها را هم کنار زد، تورش را در حوزه پهن کرد تا گربهماهیها را شکار کند. از آنجا که مرجعیتش جا نیفتاده بود، آمدند و مراجع هفتگانه را راه انداختند تا او نیز از سفره مرجعیت سهمی داشته باشد. وحید خراسانی با جمع کردن رسالهاش عقب کشید، میرزا جواد تبریزی و بهجت فومنی روی خوش نشان ندادند، اما فاضل لنکرانی و ناصر ابوالمکارم شیرازی و صافی گلپایگانی آستان بوسیدند و قدر دیدند و بر صدر نشستند و حسابهایشان هشت رقمی شد. کار منتظری را به هم بهمرور ساختند تا ۱۳ رجب بعد از پیروزی خاتمی که دندانش را شکستند و او را در حصر خانگی گذاشتند.
با رحلت تبریزی و بهجت از یکسو و درگذشت سید محمد شیرازی که ۱۵ سال در حصر خانگی بود و فرزندش، مرتضی، را فلاحیان به آتش کشیده بود، خامنهای احساس کرد دیگر به واسطه نیازی ندارد تا مرجعیت را به تمکین وا دارد. ضمن اینکه واسطه امین یعنی شیخ علی اکبر هاشمی رفسنجانی هم حالا لقب آیتالله گرفته بود و خود را همعرض او میدانست.
در چنین احوالی، درها به روی درجه۳های حوزه باز شد و بنجلهای پروندهدار صاحبعمامه حکومت از نوع یزدی و مقتدایی هم به قم اعزام شدند تا به نام نامی سیدعلی سکه بزنند و خطبه بخوانند.
۳ـ روحانیت امروز
رویدادهای پس از انتخابات اخیر (انتصاب سید براهیم رئیسی) فرصتی تاریخی پیش آورد تا روحانیت شیعه در ایران اعتبار و جایگاه خود را مشخص کند. خمینی به ترکیب این نظم دست نزد اما جانشین او، هزینه صدور کوچکترین اطلاعیه در حمایت از مردم را برای اهل حوزه چنان بالا برد که کمتر کسی جرات داشت کلامی علیه «مقام معظم» بر زبان آورد. این امر البته به جایگاه مرجعیت لطمه زد اما مراجع دیگر بابت وجهه و مقلدان و مریدان نگران نبودند. اگر درگذشته باید قناعتوار تظاهر میکردند یا ذکر قدوس بر زبان داشتند تا فلان حاج آقا ۱۰۰ هزار تومان وجوهات به داماد یا آقازادهشان تسلیم کند (معمولا در بیت مراجع دامادها یا آقازادهها مسئول دریافت وجوهات بودند)، حالا از دفتر نایب امام زمان حوالههای میلیاردی به دستشان میرسید.
کافی بود که سرشناسان حوزه، حداقل آنها که تا خرخره به وجوهات مرحمتی «مقام معظم رهبری» آلوده نشده بودند، به تقلب بزرگ در انتخابات اخیر یا اعتراض مردمی سال ۱۳۸۸ و سرکوب جنبش سبز، کشتار و شکنجه و تجاوز در آبان ۹۸ و دیماه ۹۶ در زندانهای رژیم و... اعتراض میکردند و با مردم همدلی نشان میدادند. امروز در حوزهها بهجز نفسهای به ناله آمیخته دو سه تن، صدایی جز کلام ستایشآلود و مداحیهای ارباب عمائم بزرگ و کوچک به گوش نمیرسد.
بسیاری از روحانیون شرافتمند یا همچون استاد مجتهد شبستری و یوسفی اشکوری در تبعیدگاه، عبا و عمامه کنار نهادهاند یا چون محقق داماد با سرفرازی به تدریس و تحقیق، حساب خود را از حوزویان جدا کردهاند.
خامنهای اگر در یک کار موفق عمل کرده باشد، همین به هم ریختن بساط و برکندن اساس مرجعیت است. غیر از آن سه چهار تنی که نامشان آمد، الباقی چنان در تجارت و اموال و وجوهات ارسالی از دفتر آقا آلودهاند که در سالهای اخیر، مشاور مذهبی احمدینژاد و روحانی شدهاند و فاجعهبارتر اینکه در عهد بیبدیل سید ابراهیم رئیسی ششکلاسه، به او دست بیعت دادند. البته حرفشان پشیزی اعتبار ندارد.
حالا عصر صادرکنندگان فتوای قتل آزادیخواهان و محکوم کردن آزادیهای اجتماعی جامعه از جمله مسئله بدحجابی است؛ همانها که بدحجابی را باعث فزونی زلزله میدانند و کسی نیست از آنها پرسد که آیا تجاوز به زندانیان و قتل بیگناهان گناهی سنگینتر از بیرون ماندن طره گیسو نیست؟