«جشنواره جهانی فیلم تورنتو» این خوبی را داشت که بتوانیم در تورنتو، فیلمهای ایرانی مطرح در جشنوارههای کن و ونیز را ببینم و صحت و سقم بحثها و نظرها را بسنجیم و نظر خود را بیابیم. یکی از فیلمهایی که نامزد «شیر طلایی» هفتاد و نهمین دوره جشنواره بینالمللی فیلم ونیز شد، «شب، داخلی، دیوار» است که به انگلیسی beyond the wall نامیده شده است. این فیلم به نویسندگی و کارگردانی وحید جلیلوند ساخته شده است و در رفت و برگشتهایی بین کابوس و واقعیت، داستان خود را روایت میکند.
هرچند فیلم به گونهای نیست که گفتن خلاصه و چکیده آن، داستان را لوث کند، به هر حال، چون داستان در صحنههای نهایی گرهگشایی میشود، احتمالا قصد جلیلوند این بوده است که همه چیز در همان دقایق پایانی روشن شود. برای همین، تلاش میکنم بدون لوث کردن فیلم، داستان را تعریف کنم.
فیلم روایت خشنی از برخورد نیروهای انتظامی و امنیتی با کارگرانی است که به پرداخت نشدن حقوق ماهیانهشان اعتراض دارند و نیروهای انتظامی و لباسشخصی مشغول سرکوب معترضاناند. در این بین، تعدادی را دستگیر میکنند و زنی به نام لیلا (با بازی دایانا حبیبی) هم که با کودک خردسالش به تظاهرات آمده است، همراه با چند زن و مرد دیگر دستگیر میشود و هر چه فریاد میزند، فایده ندارد و کار به جایی کشیده میشود که مامور اسلحه میکشد و سرانجام ماشین تصادف سختی میکند و لیلا میگریزد و به ساختمان عجیب و غریب نیمهمخروبهای میرود و در یکی از واحدها مخفی میشود.
علی (با بازی نوید محمدزاده) که چشمهایش به سختی میبیند، در آپارتمان نیمهمخروبهاش که بیشتر شبیه سوییتهای زندان امنیتی سپاه در زندان اوین است، در حمام قصد خودکشی دارد که موفق نمیشود، و سرایدار ساختمان میآید و میگوید زنی فرار کرده است و ماموران در جستوجوی اویند. دکتری (با بازی امیر آقایی) میآید و قطره در چشم علی میریزد و به او تاکید میکند که قرصهایش را بخورد. ماجرا همین جور ادامه دارد و معلوم میشود که لیلا در آپارتمان علی است، و دو داستان موازی، یکی لیلا در تظاهرات و دستگیری و فرارش، و دیگری در خانه علی، روایت رفتوبرگشتی دارد تا سرانجام متوجه میشویم که ماجرا چیز دیگری است و خود علی جزو نیروهای امنیتی است؛ نیروی امنیتی خوب، که وظیفهاش را انجام میدهد، اما به دلش هم رجوع میکند، و مامور امنیتی بد (با بازی علیرضا کمالی) که انجام وظیفه میکند و به عقلش رجوع میکند.
این نخستین بار است که در فیلمهای سینمای رسمی، اینقدر عریان سرکوب مردم به دست نیروهای لباسشخصی و انتظامی نشان داده میشود. البته فیلمهایی که مردم با دوربین گوشیهای شخصی خود میگیرند و به سراسر جهان مخابره میکنند، به خوبی اینها را نشان میدهد. بخشی از فیلم که پس از به قتل رسیدن مهسا (ژینا) امینی، از سوی برادران جلیلوند (وحید کارگردان و علی تهیهکننده) منتشر شد، بهخوبی نشان میدهد که این خشونت عریان چگونه در فیلم بیان شده است.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
همراه با فیلم، متنی نیز از سوی هر دو برادر امضا شده است. در این متن میخوانیم: «این تنها سکانسی از یک فیلم نیست، واقعیتی است که در نبود «رواداری» و «عاطفه انسانی»، هر روز بیشتر از روز گذشته محتمل میشود... چند ماه پیش تصویر آن مادر روبهروی خودرو گشت ارشاد که به التماس، بیماری دخترش را فریاد میزد، و امروز پیکر بیجان «مهسا امینی» بر تخت بیمارستان... چند مهسای دیگر باید جان عزیز خود را از دست بدهند تا از تعصبات بیپشتوانه خود دست بردارید و به مدار «مدارا و مدنیت» بازگردید؟»
اجازه دهید یک گام به پس بگذاریم و برگردیم به ونیز و نشست مطبوعاتی و رسانهای آن. در آن نشست، بابک غفوریآذر، خبرنگار «رادیو فردا»، از جلیلوند پرسید: «تصور میکنید آیا ماموران امنیتی درون ایران پیام فیلم مبنی بر کنار گذاشتن خشونت را دریافت میکنند و آیا شما با آثار هنری میتوانید این تاثیر را بگذارید؟» پاسخ جلیلوند بسیار عجیب بود. او گفت: «همانگونه که از پیام من درباره جریانات خوزستان یک عده آنچه میخواستند، برداشت کردند، به گمانم شما هم آنچه میخواستید از فیلم برداشت کردید. شما صرفا از آن پیام برداشت کردید که «تفنگت را زمین بگذار»، در حالی که این نکته را برداشت نکردید که در کل آن پیام، من ماموران امنیتی و پلیس را «برادرم» خطاب کردم. من در این فیلم هم این کار را کردم، قهرمان فیلم من یک مامور امنیتی است که برادر من است.»
او در ادامه حرفهای عجیبتری هم زد: «طبیعتا شما فکر میکنید من این حرفها را برای این میزنم چون در ایران کار دارم و زندگی میکنم و میخواهم به سرنوشت پناهی دچار نشوم، نه واقعا اینگونه نیست. من در صورت برادران امنیتی در ایران گفتهام برادرم، به شما هم میگویم برادرم. این دوقطبی به شدت آزارم میدهد. من در آن ون امنیتی دو مامور دارم که یکی وظیفهمحور (با بازی علیرضا کمالی) و دیگری وجدانمحور (با بازی نوید محمدزاده) است. شخصی که وظیفهاش را انجام میدهد، فقط به کارش فکر میکند، در حالی که کاراکتر نوید در کنار وظیفه، به قلبش هم رجوع میکند. برمیگردم به پیامم درباره خوزستان؛ من به ماموران امنیتی و پلیس گفتم برادرم، علاوه بر انجام وظیفه، به قلبت هم رجوع کن. داخل فیلمم نیز همین را گفتم.»
این حرفهای آقای جلیلوند، ترجمه واو به واو و کلمه به کلمه دودوزهبازی است؛ همان است که مردم میگویند «نشستن بین دو صندلی»، عشق عمومی بین قاتل و مقتول و خبرنگار و فیلمساز، تنها در سرزمین عجایبی شنیده میشود که «مولف» اساسا نسبتی با «تالیف» خود ندارد؛ نه به مفهوم تئوریک نقد «مرگ مولف»، که به صورت واقعی، زیرا مولف اثرش را بهگونهای تالیف میکند که هم نیروهای امنیتی سانسور را راضی کند، هم مردم تحت سرکوب و جشنوارهها را، و در این میان تنها خبرنگاران سمجاند که چوب لای چرخشان میگذارد.
باید گفت آقای جلیلوند گرامی، شتر سواری دولادولا نمیشود. اگر زمانی میشد، دیگر نمیشود. اگر فیلمی میسازید که میخواهید بگوید مامور خوب سرانجام نابینا میشود و در سلول انفرادی با توهم و کابوس دست و پنجه نرم میکند، دیگر در کلام آن را نفی نکنید. نمیتوانید رو به جامعه یک حرف بزنید و رو به حکومت یک حرف دیگر. فیلم شما کاملا دوقطبی است و مامور خوب و مامور بد نشان میدهد و مامور خوب دستگیر و زندانی میشود، و در نمای آخر نشان میدهد که انگار کل مملکت زندانی بتونی با پنجرههای فولادی است و مردم در تب و تابی مالیخولیایی، دارند با دستان خالی به سوی ماموران سراپا مسلح شلیک توخالی میکنند.
دوقطبی قابیل و هابیل، ضحاک و کاوه، خامنهای و ژینا امینی...، مرگ و زندگی، دوقطبی ذهنی نیست که کسی ساخته باشد. واقعیت عینی دارد؛ آنقدر عینی که اکنون پیکر بیجان و زیر خاک ژینا و ژیناهای بسیار واقعیت عینی دارند.
در ضمن، «سرنوشت پناهی» سرنوشتی غبطه برانگیز است، چرا نمیخواهید به آن دچار شوید؟ بیشتر باید به حال مردمی و حکومتی افسوس خورد که پناهیها و رسولافها و آلاحمدهای آن در زنداناند و حربامسلکانی بر سرکار. وقتی «شر» بر سرزمینی سایه میاندازد، ابتذالش همه را آلوده میکند و نادرند افرادی که تن به این ابتذال نمیدهند و به روزمرگی شر دچار نمیشوند.