حمله تروریستی به مرکز آموزشی کاج، به مرگ دختران و پسران جوانی که برای آیندهشان برنامهریزی کرده بودند منجر شد. بسیاری از دختران آموزشگاه کاج دوست داشتند تحصیلاتشان را در دانشگاههای معتبر جهان ادامه دهند، اما حمله تروریستی هشتم مهرماه این آرزوها را با خاک یکسان کرد. روزنامه گاردین با خانواده چهار تن از قربانیان این حادثه گفتوگو کرده است و آنان درباره آرزوهای دخترانشان صحبت کردهاند.
برادر امالبنین که در حمله تروریستی آموزشگاه کاج کشته شد، گفت خواهرم برای آیندهاش آرزوهای زیادی داشت. او باعث افتخار خانواده ما بود و میخواست در دانشگاه هاروارد رشته اقتصاد سیاسی بخواند، به همین دلیل بیشترین تلاشش برای آموزش زبان انگلیسی بود تا بتواند از سد امتحان تافل عبور کند. مختار مدبر، برادر امالبنین گفت او سالها بود که ویدیوهای انگیزشی تماشا میکرد و با خواندن کتابهایی درباره زندگی افرادی همچون چهگوارا و نلسون ماندلا، ارادهاش را برای موفقیت تقویت میکرد. او یک خواننده مشتاق بود که عطش دانش داشت و هر کتابی از اقتصاد گرفته تا روانشناسی میخواند.
مختار گفت امالبنین کوچکترین عضو خانواده ما بود و همه او را دوست داشتند. خوراکیهایی مثل چیپس، سیبزمینی و قابلی پلو را بیشازحد دوست داشت و عاشق کباب بود. مختار افزود امالبنین آرزو داشت که اقدام مثبتی برای کشورش و مردم افغانستان انجام دهد و همیشه از تلاش برای بهبود وضعیت زنان افغان صحبت میکرد. او میخواست زندگیاش را وقف خدمت کند و عزمش برای دفاع از زنان این کشور به حدی بود که در کلاسهای تکواندو شرکت میکرد. او میتوانست در این دنیا این همه کار خوب انجام دهد، اما حالا تنها آرزوهای برآورده نشدهاش باقی ماندهاند.
وحیده ۱۸ ساله، یکی دیگر از دختران کشتهشده در حادثه تروریستی آموزشگاه کاج است. مریم شفاهی، نزدیکترین دوست وحیده گفت او برای من و دوستان دیگرش تنها یک رفیق نبود، یک مادر بود که دوست داشت برای هرکدام از ما کاری انجام دهد. او بیاندازه کوشا و فهمیده بود و میخواست پزشک شود و به همه کمک کند. وحیده نهتنها در ریاضیات، بلکه در اکثر علوم پیشتاز بود. ما با هم ساعتها برای امتحان درس میخواندیم و در مورد رویاهایمان صحبت میکردیم. ما میخواستیم در دانشگاه کابل درس بخوانیم. اگر بخواهم رویاهای او را در یک کلمه خلاصه کنم، آن یک کلمه آموزش است.
یکی از برجستهترین ویژگیهای وحیده وفاداریاش بود. او هر کاری میکرد تا از دوستانش محافظت کند و در کنار آنها باشد. مودب بود و همیشه لبخندی مهربان و صادقانه بر لب داشت. مریم لحظات حادثه را به یاد میآورد «روز حادثه من کمی دیر رسیدم. هنوز وارد آموزشگاه نشده بودم که انفجار رخ داد. بهسرعت دویدم و در میان اجساد جستوجو کردم و بالاخره جسد بیجانش را پیدا کردم. تا زمانی که پدرش برسد در کنارش بودم. حالا هم هر روز به خانهشان میروم. هفت خواهر و دو برادرش هنوز نتوانستهاند با غم نبودن او کنار بیایند، حتی نتوانستهاند به خود بقبولانند که او دیگر بازنمیگردد.»
مریم گفت وقتی از من درباره یکی از فراموشنشدنیترین خاطراتم از او میپرسند، نمیتوانم یکی را انتخاب کنم. وقتی این را مینویسم گریه میکنم، اما هر لحظهای که با هم گذراندیم فراموشنشدنی است. ای کاش کنارش بودم. ادامه دادن بدون او سخت است، اما من به تلاش برای رسیدن به رویاهایمان ادامه خواهم داد. میخواهم به دنیا بگویم که هرچند زخمی شدهایم، اما قول میدهم برای وحیده و برای همه دوستانم ادامه میدهیم.
بهاره قربانی، دیگر قربانی حادثه تروریستی آموزشگاه کاج است. او تنها ۲۰ سال داشت. زهیر یعقوبی، برادر بهاره گفت او کودکی بسیار شوخ و بازیگوش بود. هم اکنون هم شیطنتهای بهاره در دوران کودکی را به یاد میآورم. ما سعی میکردیم همه چیزهای جدید را از او پنهان کنیم، زیرا بچه کنجکاوی بود و به محض اینکه وسیله یا اسباب بازی جدیدی میدید، همه بخشهای آن را جدا میکرد. شوخطبعی یکی از بهترین ویژگیهایش بود. اما با این همه بازیگوشی و شوخطبعی، به درس و آموزش هم علاقهمند بود. بهاره آرزوی تحصیل در رشته کامپیوتر را داشت. او هرگز نمیخواست افغانستان را ترک کند. هدفش بازسازی این کشور و کمک به مردمش بود. او به دلیل اینکه یک زن هزاره بود کشته شد. او زنی باهوش، بازیگوش و در عین حال جدی و مصمم بود. بهاره به فیلمهای هندی هم علاقه زیادی داشت، هرچند تاکید ما این بود که بیشتر بر درسش متمرکز باشد، اما گاهگاهی اجازه دیدن فیلم هم داشت. به شاهرخ خان علاقه داشت و اکثر فیلمهای او را دیده بود. او زندگی را دوست داشت و امیدوار بود که آیندهای موفق داشته باشد. زهیر گفت بهاره مانند هر زن جوان دیگری بود که میخواست رویاهای خود را برآورده کند و زندگی شادی داشته باشد.
مرضیه محمدی، دیگر قربانی حادثه تروریستی جمعه ۸ مهر کابل است. او این روزها به سوژه داغ شبکههای اجتماعی تبدیل شده است، زیرا یک برگه از دفترچه خاطراتش که آرزوهایش را در آن نوشته بود، در تمامی شبکههای اجتماعی همرسانی میشود. ظاهر مدقق، عموی مرضیه که دفترچه خاطرات او را پیدا کرده است، گفت مرضیه پر جنبوجوش و ازلحاظ تحصیلی دانشآموزی متوسط بود، ولی به هنر علاقه زیادی داشت. او میخواست معمار شود و به هنرهای ابتکاری علاقه داشت. مرضیه در دفترچه خاطراتش (آرزوهای کوچک، اما محبوب) ۹ آرزویی را که باید برآورده شود نوشته بود. در صدر آرزوهایش دیدار با الیف شافاک، نویسنده مشهور ترک- بریتانیایی قرار دارد. او همچنین آرزو داشت برج ایفل را ببیند، در یکی از رستورانهای ایتالیا پیتزا بخورد، گیتار زدن یاد بگیرد و شبها در پارکها قدم بزند. او همچنین میخواست در حال دوچرخهسواری موسیقی گوش بدهد و حداقل شش کشور دنیا را ببیند و در آخر هم یک رمان بنویسد. آرزوهای مرضیه به دست الیف شافاک هم رسید و او با اظهار اندوه برای مرگ مرضیه، با کارزار توییتری «نسلکشی هزارهها را متوقف کنید» همراه شد.
افغانستان کشوری است که آرزوها در آن بهراحتی میمیرند. هزاران دختر و پسر در این کشور بدون آنکه به کوچکترین آرزوهایشان برسند، جانشان را از دست میدهند. به همین دلیل این کشور بزرگترین آمار مهاجر را در جهان دارد، زیرا مردمانش میروند تا در یک جغرافیای دیگر به آرزوهای کوچک خود برسند.