مفهوم ستاره بودن از دهه ۶۰ میلادی تا کنون به طرق متفاوتی تعبیر شده است. در یک مجموعه تلویزیونی معمولی، یک فرد ایفا کننده نقش فرعی معمولا به طرزی غلوآمیز «ستاره میهمان» معرفی میشود؛ بسیاری از کسانی که نقشی جزئی در نمایشگاههای اندی وارهول داشتهاند، خود را «ابرستاره» میدانند؛ حتی « اِدنا اَوِرِج» عالیقدر، شخصیتی طنزآمیز که بری هامفریز، کمدین استرالیایی ایفاگر آن است، از یک «خانهدار» تبدیل شده است به یک «ابر ستاره».
الیزابت تیلور نه سوپراستار بود، نه ابر ستاره. او یک ستاره بود؛ احتمالا آخرین نفر از نسلی که برای نوجوانان قرن بیستم، ثیدا بارا بنیانگذارش بود.
الیزابت تیلور متولد لندن بود، هرچند پدر و مادرش آمریکایی بودند. مادرش بازیگر پیشین تئاتر بود و پدرش دلال هنری. به عبارتی از همان دوران نوزادی به نوعی تحت آموزش برای حضور در حوزه کسب و کار دنیای نمایش بود. در سنی که مابقی کودکان تازه یاد میگیرند بایستند، او به کلاس باله میرفت. این تعلیمات زودرس و همچنین زیباییاش موجب شد زمانی که هنوز سه سالش هم نشده بود، مقابل خانواده سلطنتی اجرا داشته باشد.
سال ۱۹۳۹، چند ماه پیش از آغاز جنگ جهانی دوم، پدر و مادرش تصمیم گرفتند به ایالات متحده بازگردند. پدرش در ساختمان مشهور «شاتو الیزه» در هالیوود لس آنجلس، آتلیه هنریای باز کرد که مورد استقبال اهالی دنیای فیلم قرار گرفت. در یکی از این دیدارها، هِدا هاپِر، ستون نویس سندیکایی، در مقالهای حین ستایش زیبایی کارهای ارائه شده در این نمایشگاه، از زیبایی دختر صاحب این نمایشگاه هم نوشت.
پس از آن کمپانی فیلم «یونیورسال» که پیشتر از موفقیت نمایشهای موزیکال دیانا دربین بهره برده بود، تصمیم گرفت تا از الیزابت تیلور ۱۰ ساله در فیلم «هر دقیقه یک نفر متولد میشود» (۱۹۴۲)، استفاده کند. در این کمدی که با بودجه کمی ساخته شده بود، الیزابت مقابل بازیگر خردسال، کارل اسویتسر، بازیگر سریال مشهور «گروه ما»، ظاهر شد.
نخستین فیلمش، چندان شکوهمند نبود ولی توجه شرکت رسانهای «مترو گلدن مایر» را جلب کرد و این شرکت قراردادی ۲۰ ساله با الیزابت تیلور بست که برای دختر کوچکی که مدام متقاضی داشت، تعهدی بیش از اندازه بلند مدت بود.
نخستین فیلمش برای این کمپانی «لَسی به خانه بر میگردد» (۱۹۴۳) نام داشت که فیلم موفقی شد: فیلمی با موضوعی بسیار پیش پا افتاده راجع به خانوادهای فقیر که مجبور به واگذاری سگشان میشوند. در فضایی مملو از فیلمهای دراماتیکی که یکی پس از دیگری به نمایش در میآمد، این فیلم شبیه به یک زنگ تفریح بود و تیلور را بهعنوان یک بازیگر «ذاتی» به جهان معرفی کرد.
سال بعدش الیزابت تیلور با بازی در فیلم «وِلوِت ملی» بیش از پیش مورد استقبال عمومی قرار گرفت. در این فیلم الیزابت تیلور نقش دختر جسوری را بازی میکرد که اسبش را برای شرکت در مسابقات ملی آماده میکند. این محبوبیت، سال ۱۹۴۹ و با بازی او در نقش اِمی، در اقتباس به شدت احساساتی مِروین لِروی از «زنان کوچک»، بیشتر هم شد.
نخستین نقش الیزابت تیلور بهعنوان یک بزرگسال، به فیلم «توطئهچی» (۱۹۴۹) باز میگردد. اون نقش زن جوانی را بازی میکرد که متوجه میشود همسرش، با بازی بازیگر جنجالی همنامش رابرت تیلور، جاسوس دو جانبه است.
با اینحال بهتر است که مبداء ظهورش بهعنوان بازیگر بالغ را، کمدی لذتبخش «پدرس عروس» (۱۹۵۰) از وینسِنته مینِلی درباره زندگی طبقه متوسط بدانیم. پیگیران سینما که شاهد بزرگ شدن این فرد زیبا روی پرده سینما بودند، در این فیلم توانستند شاهد مراسم ازدواج الیزابت تیلور باشند و پشت سر گذاشتن دوران دوشیزگیاش را در قالبی درخور زمانه ببینند.
این فیلم یکی از پردرآمدترین فیلمهای «مترو گولدن مایر» شد، خصوصا که این استودیوی فیلمسازی تاریخ اکران فیلم را تا زمان نخستین ازدواج قریبالوقوع الیزابت تیلور با هتلدار مشهور، کُنراد هیلتون جونیور، عقب انداخت.
البته بلوغ الیزابت تیلور در دنیای واقعی به مراتب سریعتر از دنیای فیلم بود. او زمانی که هنوز نوجوان بود با هووارد هیوز ۴۴ ساله بیرون میرفت. زمانی که سر فیلمبرداری «توطئهچی»، به خاطر نرسیدن به درس و مشقش مورد سرزنش قرار گرفت، با تندی جواب داد: «چطور میتوانم روی تحصیلم تمرکز کنم وقتی رابرت تیلور مدام زبانش را تا ته حلقم فرو میکند؟»
«پدر عروس» که بعدها قسمت دوم کم توفیق آن نیز با عنوان «سودِ کمِ پدر» اکران شد، یک فیلم بانشاط بود؛ درست برخلاف آنچه الیزابت تیلور آن زمان در زندگی واقعیاش تجربه میکرد. ازدواج او با هیلتون تنها پس از هشت ماه به پایان رسید.
سال ۱۹۵۲ الیزابت تیلور برای بار دوم ازدواج کرد؛ اینبار با بازیگر بریتانیایی مایکل وایلدینگ. این ازدواج پنج سال دوام آورد.
در این دوره، الیزابت تیلور زندگی حرفهای پرباری داشت، هر چند فقط یکی از فیلمهایش در این مدت را میتوان ممتاز دانست؛ «مکانی در آفتاب» به کارگردانی جورج استیونز که سال ۱۹۵۱ ساخته شد. این فیلم اقتباسی از کتاب «تراژدی آمریکایی» از تئودور درایزر بود که البته کارگردان تلاش کرده بود نگاه ضد-سرمایهداری کتاب را تا حدی تعدیل کند و بیشتر روی قدرت مطلق اشتیاق جنسی متقابل تاکید داشته باشد.
در این فیلم الیزابت تیلور نقش آنجلا را بازی میکرد؛ دختر جوان زیبایی در باشگاه جوانان که بازیگر نقش مقابلش، مونتگومری کلیفت بیچاره را با دنیایی فراتر از طبقه اجتماعیاش درگیر میکند. الیزابت تیلور در این نقش تاثیرگذار، تکاندهنده و به شدت خواستنی بود. در خصوص ایفای نقشش در این فیلم، طراح لباس فیلم ادیت هِد گفته بود که «وقتی الیزابت حرکت میکرد، شبیه نور خورشیدی بود که روی آب در حرکت است»؛ تعریفی غلوآمیز ولی قابل قبول.
الیزابت تیلور که متوجه گرایشهای همجنسگرایانه کلیفت نشده بود، به شدت عاشق او شد. جالب این که، در فیلم دیگری هم الیزابت تیلور گرفتاری مشابهی پیدا کرد. در زمان فیلمبرداری فیلم دیگری از آقای استیونز، «غول» (۱۹۵۶)، او به شدت شیفته بازیگر مقابلش جیمز دین شد. کشته شدن جیمز دین در تصادف رانندگی الیزابت تیلور را دلشکسته کرد.
«غول» فیلم پرطرفداری شد ولی جالب اینجاست که الیزابت تیلور برای ایفای نقش در فیلم ناموفق «شهرستان رینتری»، نامزد دریافت جایزه اسکار شد. فیلم «شهرستان رینتری» یک درام راجع به جنگهای داخلی آمریکا بود. در این فیلم الیزابت تیلور که بار دیگر مقابل آقای کلیفت ظاهر شده بود، حضور چندان خیرهکنندهای نداشت.
الیزابت تیلور نهایتا از مایکل وایلدینگ جدا شد.؛ وایلدینگی که هرچند خودش هم بازیگر بود، همواره در کنار الیزابت تیلور، در سایه بود. الیزابت تیلور پس از جدایی از وایلدینگ با مجری پر جار و جنجال، مایک تاد، ازدواج کرد.
گفتوگوی فیروز زاهدی با ساتبیز درباره سفر الیزابت تیلور به ایران
مایک تاد تهیه کننده «دور دنیا در هشتاد روز» (۱۹۵۶) و حامی مالی شرکت پستولید «تاد او» بود؛ شرکتی که هرچند پرونده تحسینبرانگیزی داشت، عمرش کوتاه بود. یکی دیگر از ابداعات مایک تاد، سیستم «اِسمِل-او-ویژن» بود که در هنگام پخش فیلم، بوی مرتبط با صحنه را در فضا منتشر میکرد. این سیستم فقط برای اکران یک فیلم، «بوی مرموز» (۱۹۶۰) با بازی الیزابت تیلور مورد استفاده قرار گرفت. این سیستم به طعنه به «تاد بو» (BO، مخفف بوی بد) مشهور شد.
الیزابت تیلور که خودش با جار و جنجال غریبه نبود، با سر و صدای فراوان، پیش از ازدواج با مایک تاد، به یهودیت گروید. این زوج نامزدیشان را در مراسم نخستین اکران «دور دنیا در هشتاد روز» اعلام کردند. حلقه ازدواج الیزابت تیلور، با آن الماس ۳۰ قیراطیاش، غیرواقعی مینمود؛ گویی آن هم در کنار «دور دنیا در هشتاد روز» یکی از محصولات تولیدی سینمایی «تاد او» باشد. این پیوند، که از هر لحاظ ازدواج موفقی به نظر میرسید تنها بعد از یکسال، با سقوط هواپیمای خصوصی تاد، «لاکی لیز»، و مرگ تمام سرنشینانش، به پایان رسید.
سومین همسر الیزابت تیلور، ادی فیشر بود؛ خواننده جوانی که در عروسی تیلور و تاد، ساقدوش داماد بود. اینبار اما، الیزابت تیلور هزاران طرفدارش را آزرده خاطر کرد. این افراد الیزابت تیلور را در به هم خوردن ازدواج به ظاهر بسیار موفق ادی فیشر با دِبی رینولدز، مقصر میدانستند.
خوشبختانه، از لحاظ حرفهای، الیزابت تیلور داشت وارد پربارترین دورهاش میشد. او دو بار پشت سر هم نامزد دریافت جایزه اسکار شد و هر دو بار هم برای بازی در دو فیلم اقتباسی از آثار تنسی ویلیامز: «گربهای روی شیروانی داغ» (۱۹۵۸) به کارگردانی ریچارد بروکز و «ناگهان تابستان گذشته» (۱۹۵۹) به کارگردانی جوزف ال. منکیهویچ.
در «گربهای روی شیروانی داغ» الیزابت تیلور نقش مگی را بازی میکرد؛ زنی که در حسرت همآغوشی با همسر زمینگیرش میسوزد و درگیر خیانتی در زناشوییاش شده است.
در «ناگهان تابستان گذشته» نیز او در نقش دختر کاترین هپبورن، ایفاگر نقش دختری با اختلالات روحی است و تصویری باشکوه، هرچند اغراقآمیز از یک فرد مبتلا به اختلال شخصیت نمایشی را ارائه میدهد. در این فیلم که تصویری بزرگنمایی شده ولی در عینحال چشمگیر از تخریب روحی و جنسی یک فرد است، الیزابت تیلور برای آخرین بار مقابل مونتگومری کلیفت که از لحاظ جسمانی به شدت تحلیل رفته بود، ظاهر شد.
الیزابت تیلور نهایتا نخستین جایزه اسکارش را برای اجرایی نه چندان چشمگیر دریافت کرد؛ برای بازی در نقش یک زن تن فروش پر فیس و افاده و گرانقیمت در فیلم «باترفیلد ۸» به کارگردانی دانیل مان که اقتباسی از کتاب جان اوهارا با همین نام بود و سال ۱۹۶۰ اکران شد.
همان زمان هم باور کلی این بود که این جایزه بیشتر روی ملاحظات احساسی به خانم تیلور اهدا شده و او این جایزه را بیش از آنکه به خاطر استعدادش گرفته باشد، به خاطر بیماری ذاتالریه مرگباری که از آن جان سالم به در برده بود، دریافت کرده است. شرلی مکلین که او هم آن سال برای دریافت این جایزه نامزده شده بود، همان زمان شرایط را اینگونه خلاصه کرد: «من به جراحی تراکستومی (نای شکافی) باختم.»
با مد نظر قرار دادن تورم اقتصادی سال ۱۹۶۳، فیلم بعدی او فاجعهبارترین شکست یک فیلم تجاری در تاریخ سینما بود: کلئوپاترا. این فیلم استودیوی سازندهاش، «فاکس قرن بیستم» را به ورشکستگی کشاند.
کارگردان فیلم در میانه کار از جوزف ال. منکیهویچ به روبن مامولیان تغییر کرد و در حالی که صحنههای فیلمبرداری مدتها خالی ماند و بازیگران ماهها بازی نکردند، میلیونها دلار بیهوده صرف شد. از دیگر سو اما این فیلم الیزابت تیلور را به ریچارد برتون رساند؛ مردی که او دو بار با او ازدواج کرد و دوبار از او جدا شد.
تیلور و برتون در طول رابطهشان تقریبا همهجا با هم دیده شدند و در ۱۱ فیلم در کنار هم حضور داشتند. بیشتر این فیلمها بیتردید بد و بیمحتوا بودند و خوراکی بودند برای خودنمایی این زوج که به باور عموم بسیار به تبلیغات و شهرت علاقمند بودند و با رفتارشان، هرچه تمامتر به آنها دامن میزدند.
در این میان اما فیلم «چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد؟» (۱۹۶۶) یک استثناء است. این کمدی سیاه ساخته مایک نیکول، برگرفته از نمایشنامه برنده جایزه پولیتزر، نوشته ادوارد اَلبی بود. در این فیلم برتون به نوعی آخرین نقشآفرینی خوب خود را ایفا کرد و تیلور در نقش زنی تکیده و بددهان، اینبار حقیقتا لایق دریافت اسکار بود.
دیگر فیلم این زوج که استثنائا خوب بود، فیلم مجلل و پرخرج فرانکو زِفیرِلی «رام کردن زن سرکش» بود که در آن زوج برتون نقش پتروکیو و کاترینا را ایفا کردند.
بعد از این دوره انتخابهای الیزابت تیلور افت کرد و به نقشهایی میانمایه خلاصه شد که اوجشان دو فیلم موزیکال بسیار بد بود؛ فیلم سطحی «پرنده آبی» (۱۹۷۶) به کارگردانی جورج کیوکر و ساخته مشترک شوروی و آمریکا، و اقتباس به شدت چرند هَل پرینس از شوی استیون سوندهایم با نام «موسیقی کوتاه شبانه» (۱۹۷۷).
در همین دوره الیزابت تیلور هفتمین ازدواج و متعاقبا طلاقش را به ثبت رساند؛ این بار با جان وارنر، سناتور ناشناخته آمریکایی که به اعتبار شهرت همسرش، تصمیم نامعقولی گرفت و وارد رقابتهای انتخابات ریاست جمهوری شد و ناکام ماند.
ازدواج هشتم الیزابت تیلور با یک کارگر ساختمانی به نام لری فورتِنسکی بود که بعد از پنج سال پایان تلخی داشت.
برعکس کلئوپترا و بهرغم تلاشهای زیادش برای مقابله با سالمندی، زیبایی بی حد و حصر الیزابت تیلور در اثر سن و سلیقهاش در پوشش، پژمرده و کهنه شد. در دورههایی از میانسالیاش، الیزابت تیلور به قدری به خاطر اضافه وزن تغییر کرده بود که یک منتقد بریتانیایی در نقد اجرایش در بازسازی تئاتر «روباههای کوچک» اثر لیلیان هلمان، او را با «میس پیگی» (شخصیت خوک نمایش عروسکی «ماپتشو») مقایسه کرد.
ولی آنچه را که باید در الیزابت تیلور ارج نهاد، توان و تلاشش برای بقا است. او چه بخواهیم و چه نخواهیم از آن دست ستارههایی است که با اطمینان میتوان گفت «دیگر مشابهش نخواهد آمد».
این مطلب آرشیوی است و سال ۲۰۱۱ و پس از مرگ الیزابت تیلور از سوی ایندیپندنت انگلیسی منتشر شده است.
© The Independent