«شهر خاموش» ساخته احمد بهرامی که در اولین نمایش جهانی خود در جشنواره تالین، بهحق جایزه بهترین کارگردانی را به دست آورد، ادامه جذابی بر فیلم قبلی (دشت خاموش) با همان سبکوسیاق و نوع پرداخت است؛ با تکیه بر فضای سیاهوسفیدی که به بخشی از بیان تصویری اثر بدل میشود و همینطور-به تاسی از بلا تار، فیلمساز بینظیر مجاری- نماهای بلند، بخش مهمی از ساختار فیلم را شکل میدهند که بهشدت- و بهتمامی- با جهان داستان گره خوردهاند و اساسا تنها یک تمهید یا بازی تصویری نیستند.
فیلم از ورود یک زن، با بازی باران کوثری، به یک محیط بسته دورافتاده در خارج از شهر که گورستان خودروهای قراضه و ازکارافتاده است، آغاز میشود؛ مکانی که همچون فیلم قبلی، خود به یکی از شخصیتهای فیلم بدل میشود و بخشی از جهان داستانی فیلم را شکل میدهد؛ تا آنجا که تصور این داستان در فضایی غیر از آن، ناممکن به نظر میرسد.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
اما در عجیبترین فضا، داستانی شکل میگیرد که بهرغم غریب بودن، بسیار باورپذیر و ملموس است. اول آنکه فیلمساز در روایت داستانش عجلهای ندارد. فیلمش را برای مخاطب معتاد به هالیوود نمیسازد و از قضا، نگران واکنش منفی تماشاگر عام هم نیست.
سیاهوسفید بودن فیلم و آرامش روایت از همان ابتدا، تماشاگری را که به دنبال فیلمی مفرح میگردد، فراری میدهد؛ اما تماشاگر آشنا با زبان سینما از همان اولین نماها، با فضایی گره میخورد که داستان و داستانگویی اولویت اولش نیست (تمام داستان فیلم را میتوان در یک خط خلاصه کرد: زنی که ۱۰ سال زندان بوده و حالا بازگشته تا فرزندش را از برادرشوهرش که زمانی عاشقش بوده است، پس بگیرد)؛ در عوض با فیلمی روبرو است که بهشدت بر تصویر متکی است، بسیار کم دیالوگ است و با ریتمی آرام، لحظهبهلحظه و با طمانینه، جهان خاص خود را خلق میکند و از ورای آن، بیآنکه به ورطه شعار بغلتد، به تصویری عمومیتر و جهانشمولتر میرسد: ترسیم موقعیت یک زن در یک جامعه بسته؛ روایت زن بیگناهی که زیر فشار جامعه، اطرافیان و انتظارات آنها، خرد شده و حالا حاضر است برای بازپسگیری فرزندش به هر کاری دست بزند.
تن او- از ابتدا تا به امروز- به میدان نبردی بدل شده که در آن، هر سه مرد فیلم- و شوهری که از بین رفته است- برای تصاحب آن جنگیدهاند و میجنگند. اما زن که پیشتر هم به خاطر دفاع از خود کارش به زندان کشیده، حالا مصممتر از پیش میداند که چه میخواهد و همین «خواستن» او است که جهان فیلم را پیش میبرد و فیلم به شکلی، اصلا و اساسا، به ستایش قدرت او میرسد.
از این رو است که تصمیمهای تکاندهندهاش هم، بهرغم خشونت موجود در آن، پذیرفتنی و حتی به شکلی دوستداشتنی است؛ اما فیلم بهدرستی مقهور شعارهای فمینیستی نمیشود و مردانی هیولا خلق نمیکند. هر سه مرد فیلم معقول و باورپذیرند و هر یک به شکلی، به نماینده قشری از یک جامعه پیچیده با محدودیتهای خاص خود- بهویژه در رابطه با زنان- بدل میشوند؛ اما در نهایت، در برابر قدرت یک زن مغلوب میشوند و بازی را میبازند.
فیلم بهرغم خشونت ذاتیاش از نمایش صحنههای خشن- بهدرستی- پرهیز دارد. صحنه قتل بهرغم اهمیتش در دل قصه، دیده نمیشود و دوربین که خود به شخصیتی مهم بدل شده است و به شکلی، نقش راوی را در ادبیات بازی میکند، ترجیح میدهد بیرون هر اتاق بایستد و به جای نمایش خشونت و توصیف بیدلیل آن، به فضایی سرد و بسته خیره شود که جز خشونت، چیزی از آن نمیتوان انتظار داشت.
حرکت دوربین روی درودیوار و خرابهها به آنها جان میبخشد و صدای گوشخراش دستگاهی که خودروها را له میکند، در گوش تماشاگر میماند تا به آخرین صحنه فیلم برسیم؛ جایی که فیلمساز با همان دستگاه و همان صدا، تماشاگرش را غافلگیر میکند و راه را برای انواع و اقسام تاویلها که اتفاقا- و دست بر قضا- با حوادث این روزهای جامعه ایران گره میخورد و معنا و مفهومش دوچندان میشود، باز میگذارد.