نیروهای ظلمت و تاریکی در جهان عرب، بهرغم ضربههای سختی که تحمل کردهاند و اندیشههای غیبمحورشان با نیرومدترین استدلالها مردود دانسته شده و رسواییهای رهبرانشان بر همه آشکار شده است، همچنان از قدرت و نفوذ چشمگیری برخوردارند. در مقابل، نیروهای روشنفکر و تجددطلب نیز گرچه شکستهای سختی را در دهههای گذشته از سر گذراندهاند و به ویژه در جریان «بهار عربی» که افراطگرایان و بازیگران خارجی آن راه انداخته بودند، به سختی آسیب دیدهاند، پس از ناکامی مفتضحانه بهار عربی، این نیروها بار دیگر جان گرفتند و حضورشان را در صحنه سیاست و اندیشه تثبیت کردند. از سوی دیگر، کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس که از شر بهار عربی نجات یافتند و رهبران روشنفکر و تجددطلب آنها کارزار بزرگی را در راستای توسعه اقتصادی و انسانی به راه انداختند، اکنون همگام با عصر جدید، برای رسیدن به آینده درخشان و شکوفا در حال رقابت و پیشرویاند.
برداشت عمومی این است که جهان عرب در حالی راه خود را به سوی مدرنیسم باز کرده است که جهان به مرحله پسامدرنیسم رسیده است. مطابق گفته ساموئل هانتینگتون: «آمریکا دروغ نیست، بلکه ناامیدی است. ولی فقط از آن رو میتواند ناامیدی باشد که امید هم هست». اکنون جهان پسامدرنیسم در حال بازنگری است، زیرا نه هر تغییری لزوما پیشرفت به سوی بهتر شدن است، و نه هر جمودی، لزوما ایستایی است. بلکه بهترین گزینه در عصر جهانی شدن، چنانچه بیل کلنتون، رئیسجمهوری اسبق آمریکا، میگوید: «گزینهای در میان تغییر و ایستایی نیست، بلکه گزینه این است که چگونه تغییر را مدیریت کنی بهجای اینکه تغییر تو را ببلعد.»
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
امروز بارزترین طرح در نظامهای سکولار و دولتهای مدنی مانند آمریکا و اروپا در غرب، و روسیه، چین، هند و ژاپن در شرق، طرحی است که یورگن هابرماس، فیلسوف جامعهشناس، پیشنهاد کرده است. بر اساس طرح او، این کشورها باید به مرحله پساسکولاریسم گام نهند. او جدایی دین از دولت را تجربه تاریخی موفقی نمیداند؛ از این رو، به باور او دین باید به صحنه عمومی باز گردانده شود تا در گسترش ارزشهای اخلاقی و تحقق خیر همگانی، نقش ایفا کند. پاپ فرانسیس هم «قدرت را عبارت از خدمت» میداند. این درحالی است که اسلاوی ژیژک میگوید: «چپ سکولار و راست دینمدار، بر سر تصاحب غنائم بازمانده از نظام سرمایهداری، با هم در کشمکشاند».
ناجیه الوریمی، پژوهشگر تونسی، خواستار گونهای مدرنیسم ریشهای و عمیق است. زیرا به باور او، «پروژه مدرنیسم در جهان عرب که از قرن هفدهم آغاز شد، بذر ناکامی و شکست را در خود پرورانده است، چون نتواسته است روابط و مناسبات استبدادی را، اعم از استبداد روحانیون و رجال دین و استبداد ارزشهای سنتی، دور بریزد». به گفته او، حتی اندیشههای ابن خلدون، پیشگام جامعهشناسی که عمران و آبادی را اساس دولتها میداند، «ریشه در فقه سنتی دارد». ناجیه میافزاید: «تمدن عربی، تمدن فقهی و متنی است. ما به بازنگری عمیق و ریشهای نیازمندیم که در پرتو آن بتوانیم شروط و مولفههای یک ساختار عمیق و ریشهدار را جستوجو کنیم. زیرا ما در عصر روشنگری مصلحان اجتماعی داشتیم، نه فیلسوفان اجتماعی.»
نظریهها و طرحها هرچه باشد، در فرجام، چالش دشوار، برقرار کردن یک معادله فعال و کامیاب میان مدرنیسم ریشهدار و پساسکولاریسم است. زیرا از یک سو، باقی ماندن در مرحله پیشامدرنیسم در عصر فناوری و اطلاعات و اقتصاد معرفتی، هزینهبردار است، و از سوی دیگر، جهیدن به سکولاریسم و مرحله پسامدرنیسم، ماجراجویی اجتماعی خطرناکی به شمار میرود. قاعده فقهی میگوید، هر که چیزی را قبل از وقتش طلب کند، به محرومیت از آن مجازات میشود.
هر دولتی که برای رسیدن به پیشرفت، چشمانداز بلندمدت و برنامه عملی مرحلهای داشته باشد و گامبهگام برای آن کار کند، به آرزویش میرسد و مصدر خدمت به میهن و مردمش میشود. در این باره از آلمان و ژاپن میتوان به مثابه دو مثال زنده یاد کرد. این دو کشور که در جنگ جهانی دوم به ویرانهای مبدل شده بودند، با طرح چشمانداز بلندمدت و برنامه دقیق مرحلهوار و با تلاش و سختکوشی رهبران و مسئولان، نهتنها همه ویرانیها را بازسازی کردند، بلکه توانستند با سرعت (نه عجولانه) در صف اول کشورهای پیشرفته، توسعهیافته و مدرن قرار گیرند. طرح مارشال در بازسازی اروپا نیز با همین عوامل یادشده به موفقیت رسید.
به منسیوس، فیلسوف کهن چینی، گفته بودند که مملکت در حال غرق شدن است، چرا نجاتش نمیدهی؟ او پاسخ داده بود: «بگذاریدش! مملکت در حال غرق را با اصول و مبادی باید نجات داد، نه مانند انسانی که در حال غرق شدن است.» البته یک سری اصول و مبادی در امتداد دورانها وجود دارند که هرچند تطور میپذیرند، استوار و ثابتاند. نه نظام دینی جمهوری اسلامی ایران راه نجات است و نه نظامهای خالی از ارزشهای دینی و روحی. تنها راه نجات، نظام مدرن اشباعشده با ارزشهای روحی و انسانی است.
از همینجا است که باید به فراخوان محمد ارکون مبنی بر «فلسفه انسانی و انسانگرایی» توجه کرد. ارکون که ریشههای انسانگرایی را از اندیشههای ابوحیان توحیدی و ابنمسکویه در قرن چهارم هجری برگرفته است، میگوید: «ابوحیان توحیدی اصل اندیشه انسانی اسلامی را نمایندگی میکند؛ اندیشهای که بر خردگرایی زاینده و جسارت فکری و فرهنگی تکثرگرا استوار است.» آیا درست است که از قرن چهارم هجری عقب بمانیم؟