در بهار سال ۱۹۷۵، کاخ سفید میزبان ضیافت شامی بود که جرالد فورد، رئیسجمهوری آمریکا، برای دو مهمان خارجی ترتیب داده بود: محمدرضا شاه پهلوی و همسرش، شهبانو فرح پهلوی. مهمانیهای اینچنینی معمولا فرصتی برای دیدارهای تنظیمنشده و غیررسمی بین سیاستمداران و دیپلماتها است. مهمترین دیدار آن شب اما بین یک هنرمند آمریکایی و ملکه ایران بود. اندی وارهول ۴۷ ساله که در اوج خود به سر میبرد با شهبانوی جوان ایران آشنا شد و این دیدار برای هر دو بهجا و غنیمت بود. شهبانو شیفته آثار هنری جهان معاصر بود و مشغول جمعآوری آنها برای آنچه به زودی تبدیل به «موزه هنرهای معاصر تهران» شد. وارهول، که شاید مهمترین هنرمند بصری تاریخ آمریکا باشد، شیفته این بود که با همان سبک معروفی که با آن مریلین مونرو را جادوانه کرده بود سلاطین و ملکهها را تصویر کند.
نتیجه آشنایی آن شد که وارهول سال بعد عازم تهران شد و با دوربین پولاروید خود عکسهایی از شهبانو فرح پهلوی گرفت که به زودی موضوع چند نقاشی شدند؛ روندی که با انقلاب ۵۷ پایان یافت تا وارهول حتی موفق به دریافت دستمزد کاملش هم نشود. انقلابیونی که با هنر غربی و بهخصوص سبک پاپ وارهول دشمن بودند یکی از این نقاشیها را پاره پاره کردند گرچه نمونههایی که هنوز تحویل داده نشده بود سالم ماند. یکی از این نمونهها پرتره ۴۰ در ۴۰ اینچ شهبانو از سال ۱۹۷۷ بود که بنیاد ساتبیز چندی پیش آنرا به قیمت حدود ۴۰۰ هزار پوند فروخت (قیمت دقیق و نام خریدار محرمانه باقی ماندند.) ملکه البته فقط خواهان نقاشی وارهول از خودش و شاه نبود. او در ضمن بر آثار هنر مدرن جهان سرمایهگذاری کرد و از جمله نقاشی «خودکشی (مرد ارغوانی در حال پریدن)» را از وارهول خرید که در آن هنگام جزو آثار مهم به حساب نمیآمد و امروز اما قیمتش را ۷۰ میلیون دلار تخمین میزنند؛ بخشی از گنجینه موزه هنرهای معاصر تهران که در بیشتر ۴۴ سال گذشته خاکخورده است و قیمت مجموعش اما حدود ۱۰ میلیارد دلار تخمین زده میشود. یعنی حدود سه درصد تولید ناخالص داخلی سالانه ایران.
اما اگر وارهول که در سال ۱۹۷۶ به ایران آمد به جای دیدار با شاه و ملکه با یکی از انقلابیون جوان ایرانی آن روزگار روبهرو شده بود چه بینشان میگذشت؟ این دیدار تخیلی موضوع نمایش «اندی وارهول در ایران» نوشته برنت عسکری است که سال گذشته در آمریکا روی صحنه رفت و در حال حاضر نیز دومین دور اجرای خود را در تئاتر نورتلایتِ شیکاگو تجربه میکند. این نمایش ۷۰ دقیقهای تنها دو بازیگر دارد: راب لیندلی به نقش وارهول و حمید دهقانی به نقش فرهاد، جوانی انقلابی که با یورش به اتاق وارهول در هتل هیلتون تهران او را گروگان میگیرد.
نمایش در حالی آغاز میشود که وارهول از میان تماشاگران روی صحنه میآید و خطاب به آنها صحبت میکند. او از تجربه هنری خودش میگوید و از اینکه چطور در کاخ سفید با شهبانو دیدار کرده و مسافر ایران شده است. صحنه نمایش، اتاق او در هیلتون است که در آن تلفنی با همکارانش در آمریکا و ایران گفتگو میکند؛ تا اینکه فرهاد با اسلحه وارد اتاق میشود و بقیه نمایش گفتگویی بین این دو است باضافه صفحه ویدئویی بالای صحنه که روایتهای هر یک را همراه تصاویری میکند: از نقاشیهای معروف وارهول تا روایت فرهاد از تاریخ ایران که از امتیازنامه رویترز آغاز میشود و به کودتای ۲۸ مرداد و برپایی ساواک میرسد.
وارهولی که بسیار به ظاهر خود اهمیت میدهد و حتی وقتی گروگان گرفته شده مدام با کلاهگیس معروف بلوند خود ور میرود تا سرجایش باشد به جوان انقلابی که او را «منحطترین» هنرمند مینامد چه دارد بگوید؟ در خلال گفتگویشان متوجه میشویم که فرهاد روزی در آمریکا درس ادبیات میخوانده و اما به ایران بازگشته تا دست به فعالیت مسلحانه بزند. او حالا میخواهد وارهول را گروگان بگیرد تا از شهرت او برای مطرح کردن آرمانهای گروهش استفاده کند. مگر خود وارهول نبود که از «۱۵ دقیقه شهرت» گفته بود؟
قویترین نکته در مورد این نمایش در شیوه تنظیم گفتگوی دو نفر است: گفتگویی که در آن میبینیم چطور تحت تاثیر همدیگر قرار دارند و در پایان ۷۰ دقیقه نه وارهول، وارهول قبلی است و نه فرهاد، فرهاد اول قصه. لیندلی و دهقانی هر دو میدرخشند و تماشاچی را دیالوگ به دیالوگ با خود همراه میکنند. قدرت اصلی این نمایش اما در متن قوی آن است که کار عسکریِ ایرانی-آمریکایی است.
فرهاد مثل بیشتر انقلابیون جوان حق به جانب و با نخوت با وارهول برخورد میکند. او شکنجههای پشتش را نشان هنرمند آمریکایی میدهد و از او میپرسد که او در چنین شرایطی چطور به ایران آمده تا از شاه و شهبانو پول بگیرد؟ وقتی وارهول مدام میگوید دنبال سیاست نیست، انگار تاییدی بر حملههای فرهاد است که او را به عنوان کسی که به دنیا بیتوجه است محکوم میکند. بخصوص وقتی که میبینیم وارهول میکوشد با وعده دادن سه چیزی که به نظرش همه باید خواهان آنها باشند فرهاد را جذب کند: پول، شهرت و شهروندی آمریکا.
اما با پیش رفتن نمایش، ابعاد بیشتر شخصیت وارهول معلوم میشود و استدلالهای او انگار این بار فرهاد را آچمز میکنند. دیالوگ این دو گاه ما را یاد فیلم «نینوچکا»، اثر ارنست لوبیچ (۱۹۳۹، آمریکا)، میاندازد که در آن دیپلماتی از شوروی به همین نام در سفر به پاریس در برخورد با مردم عادی کوچه و بازار با تغییر رویکرد خود به جهان مواجه میشود. جایی میرسد که از خود میپرسیم آیا وارهول با آن طنازی و آسیبپذیری روحیهای انسانیتر از فرهاد جوان و آتشین ندارد؟ برای من، تاثیرگذارترین دیالوگ وقتی بود که فرهاد نقاشی معروف «قوطیهای سوپ کمپبل» (۱۹۶۲) وارهول را به مسخره میگیرد و میپرسد این چطور هنری است؟ وارهول اما یادآوری میکند که برای او که با گرسنگی بزرگ شده یک قوطی سوپ کمپبل میتواند ارزش تمام دنیا را داشته باشد. انقلابی جوان قصه شاید اینجا از خود بپرسد که چطور میتواند ادعای آرمانهای خلق را داشته باشد و اما اینقدر به آمال زندگی مردم عادی بیتوجه باشد؟
وارهول در ضمن به فرهاد یادآوری میکند که اگر او جای شلاق بر پشت دارد، نقاش معروف آمریکایی زخمهای شدیدی بر شکم خود دارد که حاصل حملهای است که چند سال قبل توسط والری سولاناس به او انجام شد، فمینیست رادیکال جوانی که چون وارهول حاضر نبود نمایشی که این زن با عنوان «تو کونت» (Up Your Ass) نوشته بود به اجرا دربیارد به او تیراندازی کرد. تجربه مشترک درد انگار به پل جدیدی بین وارهول و فرهاد بدل میشود؛ بخصوص وقتی انقلابی جوان از نقاش مشهور از درد گلوله خوردن میپرسد.
عسکری با بازنمایی دیداری که در واقع هرگز صورت نگرفته توانسته اثری به یادماندنی خلق کند که در ضمن تخیلی بودن به روح تاریخ وفادار است؛ هم وارهول را به خوبی در متن تاریخ خود تصویر کرده و هم قصهای جهانشمول از انسان و آمال و درد و هنر و ادبیات گفته است.
این نمایش سال گذشته جایزه «بهترین نمایش جدید فصل» را در جشنوارهای در ایالت ماساچوست آمریکا دریافت کرد و نمایشش در شیکاگو نیز با موفقیت چشمگیر روبرو بوده است. هایدی وایس، منتقد باسابقه تئاتر، «اندی وارهول در ایران» را بهترین نمایش فصل حاضر خوانده است. عسکری علیرغم جوان بودن هنرمندی باسابقه است و پیش از این بهخاطر نمایشی به نام «پناهندگان» جایزه «بهترین نمایش سیاسی» را از «شبکه سراسری تئاتر نوین» که ائتلافی از تئاترهای غیرانتفاعی در آمریکا است دریافت کرده است. بازی با او تاریخ منحصر به «اندی وارهول در ایران» نیست. مثلا در «پناهندگان» قصه خانوادهای به نام ساتن را میشنویم که در پی جنگ انفصال آمریکا در قرن نوزدهم از ایالت کنتیکت آمریکا به کشوری در خاورمیانه پناهنده میشوند. دیگر اثر او «شاهان تبعیدی ایران» نام دارد و در اواخر دهه ۱۹۷۰ در ایالت تگزاس آمریکا میگذرد: شخصیت اول این نمایش آرزو دارد در تهران نایتکلابی برپا کند و برای همین عازم تحقیق در یکی از کلابهای معروف نیویورک شده؛ رویای او اما با انقلاب ۵۷ نابود میشود.
حمید دهقانی در حالی در نقش فرهاد میدرخشد که تازه همین کمتر از پنج سال پیش به آمریکا آمده و دانشجوی فوق لیسانس کارگردانی تئاتر در دانشگاه نورتوسترن در نزدیکی شیکاگو است. اصلیت او به روستای بورکی علیا در شهرستان کازرون استان فارس برمیگردد و لیسانس کارگردانی تئاتر را از دانشگاه هنر تهران گرفته و در ایران نیز حدود ۱۰ سال سابقه تئاتر داشته. دهقانی پیش از این کارهایی از محمد یعقوبی و سارا رول را در دانشگاه نورتوسترن روی صحنه برده و «اندی وارهول در ایران» حتما به رشد بیشترش کمک خواهد کرد. وایس در نقدی که بر این نمایش نوشته از «بازی مهارانه» دهقانی تمجید کرده است.
این نمایش با توجه به آنکه با نشان دادن تصاویری از خیزش امروز ایران و بانگ شعار «زن، زندگی، آزادی» خاتمه مییابد قابل اجرا در جمهوری اسلامی نیست (عسکری در گفتگوها از همبستگی خود با خیزش گفته است.) اما حتما خواهد توانست در سایر نقاط خاورمیانه طرفدارهایی پیدا کند. در همین ماه جاری جشنواره هنری العلا در عربستان سعودی میزبان دهها نمونه از آثار وارهول است که از موزه او در پیتزبورگِ آمریکا قرض گرفته شدهاند و برای نمایشی به نام «شهرت: اندی وارهول در العلا» به جزیرهالعرب میروند. سفر جهانی وارهول و تعاملش با خاورمیانه با این حساب سالها پس از مرگش همچنان ادامه دارد.