سربازان دولت سوریه برای نخستینبار روستای کوچک دیر حفار را در سال ۲۰۱۷ از داعش پس گرفتند، آنها «دادگاه» اسلامی را با کلی مدارک سوخته و انباشته شده بر روی هم یافتند. این صدها صفحه پرونده شامل مستنداتی بود مبنی بر چگونگی رفتار با شهروندان عادی سوریه در طول حداقل سه سال اشغال توسط نیروهای داعش.
من پس از بمباران هواپیماهای روسیه که منجر به خروج نیروهای داعش از خیایانها شده بود، همراه با ارتش سوریه وارد این روستا شدم- اسلامگرایان در حال عقبنشینی همچنان تیراندازی میکردند، که یکی از فرماندهان ارشد سوریه را کشتند- و رسیدیم به ساختمان دادگاه محلی شریعت،یک پناهگاه سیمانی در کنار سه میله صلیبی شکل سیاه رنگ و آهنی بر روی سطحی بالاتر از خیایان.
اما کاغذهای کف زمین در دادگاه داستان واقعی دیر حفار بود.
قضات اهل مصر بودهاند و محدوده قضایی آنها تا «پایتخت» آن زمان داعش در سوریه در شهر رقه گسترش یافته بود.
این مدارک آشکار کردند که مردم این روستا از «عدالت» اسلامی برای خیانت به همسایگان خود استفاده کردند- در یک مورد برای نام بردن از بستگان خانوادگی به عنوان جاسوسان بالقوه مجبور شدهاند، در موردی دیگر مرد جوانی متهم شده است که در زمانی که قرار بوده تا در نماز عصر شرکت کند به طور مخفیانه با دوست دخترش ملاقات داشته است. دیگر همسایگان یکدیگر را به دزدی متهم میکردند. مرد دیگری که قرار بوده برای ژنراتور برق پول جمع کند این پولها را در جیب خود میگذاشته است. یک مامور مشکوک- احتمالاً برای دولت سوریه- توسط «پلیس دادگاه انقلابی اسلامی» به دست «عدالت» سپرده شده بود.
در این پروندهها از شاهدین دادرسی، متهمین، بعضی اوقات نگهبانان «اسلامگرای» آنها به طور دقیق نام برده شده است.
و بدون هیچگونه جای تعجبی، حدود یک ساعت بعد از اینکه من در این صدها پرونده که بر روی کف سالن «دادگاه» بود در حال جستجو بودم، عده زیادی از افراد ۲۷ روستای اطراف دیر حفار با چهرههای وحشتناک و با لباسهای بلند و رداهای قهوهای و کثیف برای بیرون راندن افسران ارتش سوریه وارد خیابان اصلی این روستا شدند. آنها با خودشان دادخواست مشترکی همراه داشتند که توسط رهبران روستاها امضا شده بود و در آن خواستار «مصالحه» با دولت سوریه شده بودند. سربازان به این موضوع علاقهای نداشتند. آنها از روی بی میلی دادخواست را پذیرفتند و فوراً به مردان غمزده که سر به تعظیم خم کرده بودند، گفتند که با مقامات در حلب و دمشق تماس خواهند گرفت که آیا قصد عفو و بخشودگی آنها را دارند یا خیر.
هر دو طرف واقعیت را قبول کردند. وقتی که خانه شما توسط یک ارتش دیگر اشغال شده است- وقتی روستای شما توسط یک نیروی دشمن تصرف شده است- شما باید به منظور بقا با دشمن همدست شوید. یا حداقل، همکاری کنید. چون لحظه تصرف همان لحظه همدستی و همکاری با دشمن است. رژیم سوریه، که هماکنون در جنگ پیروز شده است، برای بخشش روستاییان اطراف دیر حفار که بدون شک درخواست عفو دارند با «کمیتههای صلح و آشتی» لبریز شده است. اما پایان جنگ یک چیز است، پایان جنگهای داخلی یک ملت با مردم خود علیه دولت خودشان و علیه یکدیگر چیز دیگری است. و اگر هیچ آشتی- یا راه حل- وجود نداشته باشد، بنابراین ما بهتر است گوش به زنگ باشیم و منتظر قسمت دوم از همان جنگ و درگیری بمانیم.
یوگسلاوی را در نظر بگیرید. همه ما میدانیم که جنگ داخلی که در سالهای ۱۹۹۰ شاهد آن بودیم سابقه تاریخی داشته است. برای اثبات این نظر، کتاب پلی بر روی درینا نوشته ایوو آندریک که برنده جایزه نوبل شده بود را بخوانید. اما قتل عام واقعی و وحشیانه داخلی در یوگوسلاوی که سنگ بنایی شد برای درگیریهای قومی در ۱۹۹۱، در جنگ جهانی دوم به وقوع پیوست، هنگامی که حمله ۱۹۴۱ آلمان به ظهور کرواسی فاشیست منجر شد که اردوگاههای مرگ آنها- برای صربهای یوگوسلاو، یهودیان و مسلمانها- در بعضی مواقع بدتر از نوع نازی آن بودند. اردوگاه یاسنوواک اتاق گاز داشت. اما گروههایی از آدمکشهای جنایتکار به نام اوستاشی داشتند که برای اعدام قربانیان خود آموزش دیده بودند، با چاقو و ارّه، همانند شیوه داعش.
مقاومت ضد آلمانی به دو بخش مخالف چتنیکهای سلطنتطلب صرب و پارتیزانهای کمونیست تقسیم شده بودند، گروه اول به سرعت با اشغالگران آلمانی و ایتالیایی بر ضد کمونیستها شروع به همکاری کردند، گروه دوم،- با حمایت و ائتلاف با روسیه- بر ضد نازیها، ایتالیاییها و چتنیکها بودند. در درگیریهای بوسنی در سالهای ۱۹۹۰، جنایتکاران جنگی بر اساس شواهد عینی، و به ندرت بر اساس مستندات دادگاهی زندانی میشدند. اما جنگ داخلی اصلی یوگوسلاوی با دستور کتبی و قساوت تمام که به امضای جنایتکاران رسیده بود به وقوع پیوست. پارتیزانهای مارشال تیتو پس از آزادی هیچ رحمی به دشمنان صرب، کروات و مسلمان نشان ندادند. و همینطور زمانی که رهبر چتنیکهای صرب دراگولجوب- درازا میهایلوویچ را در بلگراد در سال ۱۹۴۶ به حبس ابد محکوم کردند، کمونیستها مدارک نظامی خود را به منظور محکوم کردن وی درست کردند. تعداد زیادی مدرک دال بر همدستی نیروهای انگلیسی با میهایلوویچ- چرچیل بعدها متوجه شد که تیتو در کشتن آلمانیها مفیدتر است- وجود داشت، اما اسناد رسمی دادگاه که از آنجایی که محتویات مستند بسیار زیادی را شامل میشدند، در سطح بینالملل منتشر شد. من یک نسخه اصلی به انگلیسی، منتشر شده توسط مقامات کمونیست در بلگراد در ۱۹۴۶ را دارم. و اینجا، به طور مثال، مدرک ۳۷۰، گزارشی است از رودخانه درینا در بوسنی به میهایلوویچ از طرف یکی از ستوانهای او به نام پاول جوریسیچ:
« گروهان ما در شب به درینا رسید…و سپس پاکسازی مناطق آزاد شده شروع شد،…تمام روستاهای مسلمانان به طور کامل سوزانده شدند، تا اینکه حتی یک خانه از آنها هم باقی نماند… در طول عملیات به طور کامل تمام ساکنین مسلمان را بدون توجه به جنسیت و سن آنها نابود کردیم… ما در مجموع ۲۲ کشته دادیم… در میان مسلمانان ۱۲۰۰ نفر جنگجو بودند، تقریباً ۸۰۰۰ نفر قربانی،- زنان، پیر مردان و کودکان… نیروهای ما بسیار وفادار بودند. واحدهای مشخصی، با فرماندهان خود در هر موقعیتی فداکاری قابل توجهی از خود نشان دادند، و شایسته هر نوع تشویقی هستند.»
این ممکن است که یک گزارش صرب از بوسنی در ۱۹۹۲ باشد. جای تعجب نیست، که میهایلوویچ پاسخ داده بود که « هرگز فکر نمیکرده» است که پاول جوریسیچ بتواند «به این صورت آنجا را پاکسازی کند» .البته این، دادگاهی بود برای شکست خوردگان در جنگ توسط آنهایی که پیروز شده بودند و قوانین نورنبرگ که در بلگراد کمونیست پس از جنگ را به صورت ترسناک اجرا میکردند، اما میهایلوویچ- یک میلوسویچ زمان خودش- به وسیله مدارکی که نیروهای خودش به جا گذاشته بودند محکوم به فنا شد. به عنوان دشمن تیتو- که گناه واقعی او بود- در ۱۷ جولای ۱۹۴۶ اعدام شد. اما تمام آنچه که تیتو برای سرکوب این جنایتکاران جنگی انجام داد- و پارتیزانهای خود که مردم کرواسی، زنان و کودکان را پس از اینکه در پایان جنگ تسلیم نیروهای انگلیسی شده بودند داخل قبر میانداختند- ردایی بود بر پوشش یوگوسلاوی در سردخانه دیکتاتوری کمونیست.
آتش جنگ خاموش نشده بود.خاکستر جنگ برای مدت کمتر از نیم قرن پوشانده شده بود. و یکبار دیگر صربهای چتنیک را دیدیم که به دره درینا برای نابودی مسلمانان یورش بردند، در همان روستاهایی که مردان میهایلوویچ آنها را با چنان «فداکاری» که در طول جنگ جهانی دوم داشتند «نابود» کردند.
بنابراین کشتن فرماندهان طرف شکست خورده در یک جنگ داخلی به جای یک پایان مشخص، باعث آتشبس در یک درگیری قومی خواهد شد. شما میتوانید تشویش و اظطراب را در یک جعبه یخ بگذارید، اما در لحظهای که تاریخ مصرف یخچال تمام شود، و جریان برق قطع شود مسببهای گذشته با مشکلات به زندگی روزمره باز خواهند گشت. درست پیش از شروع جنگهای ۱۹۹۱، صربها و کرواتها شروع به باز کردن گورهای دسته جمعی جنگ جهانی دوم کرده بودند. مترجم من که زنی صرب و سالخورده بود به طور آشکارا از من پرسید:« چرا اینها دست به این کار میزنند؟». « برای ریختن خونهای بیشتر در میان آنها.»
لبنانیها نیز از زمان آغاز جنگ داخلی قومی ۱۵ ساله خود درگیر همین ارواح بودند- با کمک میزبانی کشورهای غربی، اسراییل و سوریه-که در ۱۹۹۰ پایان یافت. قوانین پس از جنگ در ۱۹۹۱ به طور مؤثری تمام رهبران سیاسی لبنان و قاتلین آنها را برای دهها هزار جنایت جنگی که آنها بر علیه مردان، زنان و کودکان، منجمله مبارزان مسیحی که در ۱۹۸۲ حدود ۱۷۰۰ فلسطینی پناهنده در صبرا و شتیلا جلوی چشم نیروهای اسراییلی قتل عام کردند، مورد عفو قرار داد.
اما همچنان حدود ۱۸۰۰۰ نفر از مردم لبنان « ناپدید» هستند- در گورهای دسته جمعی که توسط مسیحیان و مسلمانان حفر شده بود، یا در زندانهای سوریه. و امروزه، هنوز، دهها هزار از خانوادههای لبنانی یاد عزیزان خود را با طلب و درخواست مدارکی که چه بر سر آنها آمده است- و مکان دفن اجساد آنها «زنده» نگه میدارند. روزنامه مسیحی فرانسوی زبان «اورینت لو ژور» شجاعانه به یادآوری این گمشدگان و ظاهراً روحهای مرده به صورت تخیلی، برای صحبت از طرف آنها در یک سری مطالب به نام «زنده نگاه داشتن امید» ادامه میدهد. در اینجا رایا دروعی، یک زن بیوه ۳۰ ساله و مادر دو دختر عبیر شش ساله و نسرین پنج ساله، در شماره روزنامه ۲۲ مارس ۲۰۱۷، که تقریباً چهل سال پس از «ناپدید» شدنش میباشد « صحبت» میکند:
«من در راه به سمت سوق الغرب بودم، برای ثبت نام عبیر و نسرین در مدرسه، که با چهار مسافر دیگر در ایست بازرسی پایین موزه باستانی بیروت ربوده شدم. سمیعه، مونا، حنانه و یونس چهار دانشآموز جوانی بودند که در حال بازگشت به سوریه بودند… همه ما ناپدید شدیم. فقط راننده ما آزاد شد. به علاوه، او بود که خبر ناراحت کننده را برای خانوادههای ما برد… اجازه ندهید که داستان در اینجا به پایان برسد.»البته که این کلمات خیالپردازی است. اما مطمئناً آنها همان چیزی است که اگر رایا میتوانست حرف بزند ممکن بود به ما بگوید. یک مردم خیلی درونگرا و در عین حال باهوش، لبنانیها به دفعات احساسات خود را مورد پرسش قرار دادهاند، از خود پرسیدهاند که چگونه است که، چنین جامعه تحصیلکرده و با استعداد خدادادی- در بالاترین معنی این کلمه- توانستهاند در چنین مقیاس بزرگی تولید خشونت کنند.
مورخ و پژوهشگر لبنانی فواض ترابولسی جنگ داخلی را در هر دو عرصه ادبیات و هنر مورد پژوهش قرار داده است- در کار شاعر متوفی سوریه محمد مرقوط، که بر علیه بی عدالتی و دیکتاتورها میسرود، در پیکاسو و کاراواجیو، و فیلمساز بوسنیایی آدمیر کنوویچ (دایره کامل او در زمان محاصره سارایوو در سال های ۱۹۹۰ فیلمبرداری شد). ترابولسی در حال کشف و بررسی آمیختگی دائمی تصاویر اعدام کنندگان و قربانیان بود، و از وحید جنبلاط، رهبر دروزیهای لبنان- و تنها سیاستمدار روشنفکر در لبنان- آورده است که در طول جنگ داخلی در سال ۱۹۸۶ گفته بود « اکنون دشمن درون تک تک ما است».
در نقاشی داوود با سر جالوت از کاراواجیو، ترابولسی در گفتگویی در دو سال پیش گفته بود، که نقاش مختصات فیزیکی خودش را به سر بریده جالوت داده بود. و در گرنیکا، نویسنده گفته است، بازتاب تفکر پیکاسو در بمباران شهر باسک در ۱۹۳۷ قاتل را در بدن قربانی شناخته است. ترابولسی بر این باور بود که نقاشی، تأتر و سینما برای بیان « طعم جنگ داخلی» از تحلیلهای تاریخی و سیاسی توانایی بیشتری دارند.
وی مطالعات خود درباره جنگ لبنان را با تحقیق درباره جنگ داخلی اسپانیا شروع کرد- در آنزمان از استدلال بی منطق بی اطلاع نگه داشتن دیکتاتور فرانکو از ورطه سقوط آگاهی نداشت- و متوجه شد که چه تعداد هنرمند توسط نقاشی گارنیکا برای ابراز ترس و وحشت در عراق، الجزایر، لبنان، فلسطین و سوریه الهام گرفتهاند.
« اما من از خودم سوال کردم» ترابولسی میگوید،« آیا گارنیکا هنوز قادر است تا نفرت و انزجار از جنگهای قرن ۲۱ را ابراز کند.» اگرچه تعداد کمی به نظر میرسد که از این واقعیت قدردانی کنند، این یکی از اولین کارهای هنری بود که نتایج یک بمباران هوایی را به تصویر کشید.
پس چه کسی عاملین کشتار جنگ سوریه را محاکمه خواهد کرد، چه رژیم و چه دشمنان آن؟
پناهندگان سوری، به طور گستردهای اعلام شده است که، قصد دارند تا بر علیه بشار اسد اعلام جرم و جنایت جنگی کنند، و از رویه قضایی که آوارگان مسلمان روهینگیا سعی دارند تا برای به دادگاه کشاندن رهبران میانمار از دادگاه جنایی بینالمللی برای محاکمه آنها استفاده کنند، پیروی کنند.
اما دولت آمریکا پیش از این اعلام کرده است که درخواست ویزا برای وکلای دادگاه جنایی بینالمللی را که قصد تحقیق درباره جنایات جنگی آمریکاییان در افغانستان و عراق را دارند رد خواهد کرد- و این شامل قصد متهم کردن یا تحقیق درباره نیروهای اسراییل نیز میشود. اگر این موضوع نشاندهنده این باشد که چقدر واشنگتن با متحدان خود نزدیک است که از قتل عام اسراییل در غزه دفاع میکند، احتمالاً این را نیز ثابت خواهد کرد که چه تعداد از اسراییلیها شهروند آمریکا هستند. اما چگونه دادگاه بینالمللی جنایی میتواند جنایات جنگی عربی را محکوم کند در صورتی که در مورد تحقیق از افرادی که به عمد مرتکب چنین جنایاتی از جانب نیروهای نظامی غربی شدند شکست خورده است؟
دادگاه جنایات جنگی هاگ درخواست اجرای عدالت برای قربانیان جنگهای نیابتی ۱۹۹۰ یوگوسلاوی را داد. جنایتکاران جنگی به زندان افتادند- و، اغلب آنها، در زندان خودکشی کردند. تنفر و فساد- که اغلب همراه با هم هستند- در این روزها بوسنی، صربستان و کوزوو نوید نمیدهند که «عدالت» بینالمللی باعث پایان جنگ شده است.
و برای آنهایی که باور دارند که کشورها به طور جداگانه باید خونخواران خود را محاکمه کنند- همانطور که یوگوسلاوی در ۱۹۴۶ این کار را انجام داد- ببینید که وقتی گروهی از فعالان مستقل لبنانی در سال ۲۰۱۱ درخواست لغو قانون عفو ۱۹۹۱ را دادند و خواستار «محاکمه جنایتکاران جنگی لبنانی»- شدند چه اتفاقی افتاد، حتی اگر به این معنی باشد تا آنها را به دست عدالت در دادگاههای اروپا بسپارد. صفحه فیسبوک آنها به سرعت تهدیدهایی را از جانب رهبران تقریباً تمام احزاب سیاسی در لبنان دریافت کرد- نشاندهنده این بود که چه افرادی «جنایتکار» اصلی بودند- اما از طرف دیدهبان حقوق بشر حمایت شدند، که درباره «فرهنگ مجازات» صحبت میکردند که قانون اولیه عفو لبنان ایجاد کرده، و شکست آن در التیام زخمهای جنگ داخلی بود.
عدهای پیشنهاد دادند که آنهایی که مسوؤل جنایت بر علیه بشریت در لبنان هستند باید از جوامع خود «طرد» شوند- یک روش ناخوشایند چراکه آنها علاقه زیادی به حیله و نیرنگ دارند- و مجبور شوند تا به قربانیان خود خسارت مالی بپردازند.
پس از هر اِشغال و تصرفی، « عدالت» یک ضرورت میشود و یک آفت و یک غیر ممکن. مارشال دوگل از قانون قضایی استفاده کرد و به فرانسویان یک مهلت کوتاه داد تا پس از آزادی به پاکسازی خود بپردازند- که در آن هزاران نفر از طرفداران مارشال پتن و شبهنظامی قاتل و هزاران نفر از همدستان بیگناه و عده بسیار زیادی از افراد بیگناه برای اهداف شخصی مورد هدف دشمن قرار گرفتند- که اعدام شدند یا به آنها تیراندازی شد و یا مورد اصابت چاقو قرار گرفتند و یا در گورهای دسته جمعی پرت شدند.
دوگل هر شب، غم و اندوه خود را بیان میکرد، زمانی که وی باید اتهامات قضایی برای همدستی و جنایات جنگی صورت گرفته توسط شهروندان فرانسوی را میخواند- و تصمیم میگرفت که چه کسی باید روبروی جوخه آتش قرار بگیرد و چه کسی باید به طور کامل حقوق مدنی خود را از دست بدهد. او اجازه داد تا لاوال اعدام شود، اما پس از اینکه پتن سالخورده پسر خود را لو داد، به او امان داد.
اما این زمانی است که ما در کنار قاتلین و قربانیان ایستادهایم و با دیگر احساسات خود مواجه میشویم: نیاز به انتقام، علاقه به صلح، فرض و گمان پست و فرومایه که فقط دههها باید بگذرد تا خشونت و سادیسم را بتوان درمان کرد. جنگ داخلی، مانند تمام اختلافات برادرانه، به نظر میرسد که دارای یک وحشیگری ویژهای است که در آن قربانیان- اگر آخرین حرفهای آنها کشف بشود- بعضی اوقات آنهایی را که زندگیشان را نابود میکردند میبخشیدند.
به طور اتفاقی، در این سالهای قرن حاضر در ایرلند- از تظاهرات ۱۹۱۶، مذاکرات توافق با بریتانیا و سپس جنگ داخلی- مقامات ایرلندی هزاران درخواست حقوق بازنشستگی نیروهای نظامی از سال ۱۹۱۶ الی ۱۹۲۳ را منتشر کردند، از شروع تظاهرات تا جنگ داخلی مابین مردان ایرلندی که توافقنامه نیمه آزاد را پذیرفته بودند که هنوز ۲۶ منطقه از ایرلند را مجبور میکردند تا در امپراطوری بریتانیا باقی بمانند و آنهایی که به وفاداری به سلطنت قسم خورده بودند به عنوان خیانت سیاسی در حال جنگ و مبارزه بودند.
در میان پروندههای تازه منتشر شده در بایگانی ارتش در دوبلین، ما میتوانیم تعدادی از غمگینترین و شجاعانهترین مرثیههای جنگ داخلی را پیدا کنیم، آخرین نامه نوشته شده توسط بازرس شیلات جیمز کین- یک گروهبان سابق در گروه پاسبانان ایرلندی تحت فرماندهی ارتش سلطنتی انگلستان- که توسط همرزمان ایرلندی خود به جرم «جاسوسی» در ۱۹۲۱ به مرگ محکوم شده بود. کین نوشته بود،« فرزندان عزیزم، من محکوم به مرگ شدهام. شکر خدا امروز با کشیش بودم. من برای همه شما دعا میکنم و از خدا میخواهم که شما را محافظت کند. برای من دعا کنید.»
و سپس کین، با دقت بی حد و حصر، تمام هزینههایی که خانواده وی میتوانند از همسایگان خود که به آنها بدهکار بودند را فهرست کرده بود- برای اسباب منزل، یک کمد، پرده- و گفته بود خانه خوشان را بفروشند و «یک کلبه خوب» بخرند. سپس- اینجا خواننده احتمالاً به گریه میافتد- کین با این کلمات پایان میدهد:« زیاد برای مراسم تدفین من خرج نکنیدو نوشیدنی ندهید و مردم را نیز خبر نکنید. گفتم که در نزدیکی خانه دفنم کنند. من از افرادی که رییس من بودند بیشترین مهربانیها را دریافت کردم. خداحافظ و خدا نگهدار شما و ایرلند باشد. برای من همیشه دعا کنید و عشق و علاقه من را به تمام دوستانم و همسایگانم برسانید و از آنها بابت تمام محبتهایشان به من تشکر کنید. خدانگهدار از طرف عاشقتان. تمام بچههای عزیز من. جیمز کین. اگر امکان دارد مرا در کنار همسر مهربانم دفن کنید.» اینجا مردی بود که برای قاتلان خود خوبی آنها را میخواست، آنهایی که به وی «بزرگترین مهربانی» را نشان داده بودند. وی در ۱۶ جون ۱۹۲۱ در شاناکول در واترفورد کانتی تیرباران شد.
سپس نامهای وجود دارد از جنگ داخلی از یک سرهنگ سابق ارتش ایرلند در جناح طرفدار توافق، درخواست حقوق بازنشستگی در سال ۱۹۲۹ برای مادر فقیر و تنگدست سرتیپ جورج آدامسون، افسر بهداری و دندانپزشک دارد که در ۱۹۲۲ سعی بر این داشت تا از شورش سربازانش بر علیه دولت ایرلند جلوگیری کند. ژنرال نوشته بود«بقیه افسران تیپ که خیانت کرده بودند همیشه آدامسون را به عنوان یک جاسوس که باعث شکست آنها شده بود میشناختند… او بعدها در خیابانهای آتلون به قتل رسید.» سپس جیمز مارون است که به حمله تلافی جویانه در نیروهای ویژه پروتستان بی در نیوری در ۱۹۲۰ پیوست:
« دستور ما این بود که تمام خانهها را بسوزانیم و هر مردی را که میتوانستیم دستگیر کنیم بکشیم. ما ۱۲ خانه را آتش زدیم و هشت مرد از پروتستانهای بی را کشتیم. اما تأسف برانگیزترین قسمت آن این بود، که ما یک زن را به طور اتفاقی کشتیم که سرپرست یک خانواده بزرگ بود. این بر تمام اعصاب من اثر گذاشت و دائم در فکرم بود… برای مدت زمان زیادی من نمیتوانستم بدون فکر کردن به این زن و دیگر افرادی که به آنها شلیک کرده بودیم بخوابم. سلامت مارون هرگز برنگشت. در واقع، بسیاری از مردان ایرلندی که در جنگهای استقلال و درگیریهای داخلی بعدی جنگیدند در مدارک بازنشستگی به عنوان بیمار شناخته شدند، در بیمارستانها بستری شدند و یا به ایالات متحده مهاجرت کردند- یک بازتاب غمگین بر مشکلات اقتصادی پس از استقلال ایرلند.
من به خوبی به یاد میآورم، در اولین سالهای خبرنگاریام در ایرلند، با تعدادی از افراد سابق ارتش آزادی بخش ایرلند که با انگلستان جنگیده بودند و سپس با خودشان جنگیدند را ملاقات کردم. آنها همیشه با افتخار درباره جنگ با سلطنت صحبت میکردند و با تأسف عمیقی درباره جنگ متعاقب آن صحبت میکردند. خانوادهها ممکن است که اِشغالگران سابق بریتانیا را ببخشند. این بسیار سخت بود که مرگ مردی که توسط شلیک همسایههای خود کشته شده بود را مرحم گذاشت. حتی در اوایل ۱۹۷۰- نیم قرن پس از جنگ داخلی ایرلند- من خانوادههای ایرلندی را پیدا کردم که اسم ایرلندیهایی که پدران و برادران آنها را کشته بودند به خاطر داشتند. طرف برنده، آنهایی که پذیرفته بودند که به وفاداری به سلطنت قسم خورده باقی بمانند، تعدادی از زندانیان ایرلندی خود را به قتل رساندند- در یک مورد وحشتناک،«افراد ارتش نامنظم» به یکدیگر بسته شده بودند و با یک مین منفجر شدند.
متقاعد کننده است که گفته شود این جنگ واقعاً پایان یافته است، مگر اینکه بریگزیت و بیانات جنایتکارانه و وحشیانه سیاستمداران توری به سوی ایرلند باعث باز شدن این زخمهای کهنه شود- و شاید صدها سال طول بکشد تا جنگهای داخلی به پایان برسند. تا آنوقت، متهمین مردهاند و قربانیان از سنی که بر اثر عوامل طبیعی بمیرند عبور کردهاند. اگر یک طرف برنده شود، بعد ما برای دههها آن « شاهزاده جنگ» را پیدا کردهایم- برای تذکر یک سازمان غیر انتفاعی لبنانی- در دولت باقی مانده است و در نتیجه محافظت شده است. قانون عفو ۱۹۹۱ لبنان آنهایی را که ترور کرده بودند یا سعی بر قتل « شخصیتهای مذهبی، رهبران سیاسی، دیپلماتهای عرب و خارجی» را داشتند نبخشیده است. و فقط در یک مورد که ما بریتانیاییها نحوه تفکر یک بخشودگی را محقر میشماریم، فقط به یاد بیاورید که انگلیسیهای قرن ۱۷ پس از ترمیم و اصلاح « قانون غرامت و فراموشی» ۱۹۶۰ جنگ داخلی خود را پایان دادند.
کشور مقدس است. همانطور که در الجزایر است جایی که یک قانون عفو دیگر پس از حمام خون ۱۹۹۲ الی ۱۹۹۸ وضع شد- و ۲۵۰۰۰۰ نفر کشته شدند- که اعضاء گروههای نظامی را که قتل عام، تجاوز و یا شورش نکرده بودند را بخشیدند- اما تمام افراد نیروهای شبهنظامی دولت وحشی که مرتکب جنایات جنگی و شکنجه شده بودند و گروههای نظامی که با اسلامگرایان در درگیری جنگیده بودند را عفو کردند. هنوز، هرگونه بحث درباره جنایات وحشتناک و سوء استفادههای انجام گرفته در این قربانگاه خونین ممنوع است!
جای هیچ تعجبی نیست که بدانیم این قانون ننگین توسط عبدالعزیز بوتفلیغه - در روزهایی که هوشیارتر بود و کمتر در اغما بود- لغو شده بود، رییس جمهوری که همچون مرده متحرک است و حتی در حال حاضر هم سعی دارد تا علیرغم خواسته میلیونها نفر از مردم معترض کشورش در قدرت بماند. پس، آیا آزادی عفو و بخشش را با خود به همراه میآورد؟ و تا چه وقت باید صبر کنیم؟ درست بعد از پایان جنگ لبنان، در یک مهمانی صبحانه به صرف قهوه در بیروت حاضر بودم، که در آنجا یکی از رهبران سرشناس فرقهگرا نیز حضور داشت. در گوشهای از آن اتاق زن میانسالی حضور داشت که پسرش ربوده شده بود- و در خط مقدم توسط نیروهای شبه نظامی همان رهبر فرقهگرا «ناپدید» - شده بود.
این خانم برای مدت زمانی ایستاده بود، در حال غرغر کردن با خشم و غضب بر علیه وی بود. و سپس، همگی ما بهتزده دیدیم، که او به مرد نزدیک شد، و از وی سوال کرد که وی با پسر او چه کرده است، با جیغ و فریاد عشق مادرانه خود را برای پسر بدون شک کشته شده خود ابراز میکرد. آن مرد سعی میکرد تا با او منطقی برخورد کند، او سعی میکرد که متوجه شود- البته که سعی میکرد- و برای آن زن متأسف بود، اما آن خانم بسیار آرام و محکم از اتاق خارج شد. مادر قربانی باید از اتاق بیرون میرفت نه قاتل.
در ۲۰۱۷، فرماندار شهر حمس در سوریه سعی داشت تا شهروندان سنّی را متقاعد کند تا در منازل خود بمانند و با اتوبوسهای شورشیان به سمت استان ادلیب شهر را ترک نکنند. من در کنار او ایستاده بودم که وی به داخل اتوبوسها میرفت و به طرز بیهودهای از آنها درخواست میکرد، او بعداً به من گفت« اینجا افراد بسیاری هستند که دوست دارند تا عزیزانشان برگردند. آدمرباییهای زیادی در شروع جنگ به وقوع پیوست و آنها باور ندارند که من نمیتوانم آنها را بازگردانم. این برای خیلی وقت پیش است. ما نمیدانیم که کدام طرف مسوؤل این اتفاقات است.»
اما ما میتوانیم حدس بزنیم. و ما به عنوان خبرنگار معمولاً میدانیم- همانطور که خانواده قربانیان میدانند- که چه کسی چه کسی را در ایست بازرسی لبنان یا سوریه و یا بوسنی کشته است. پس از همه اینها، ما میدانیم که چه کسی ۸۳۷۳ نفر انسان را در سربرنیتسا کشت. ما ژنرال راتکو ملادیچ را در فیلمهای ویدیویی دیدهایم. اما آیا این فقط به افراد مربوط است؟ یا به آنهایی که فقط از دستور اطاعت کردند- با وجود عدم علاقه-؟ یا چه کسی، مانند روستاییان اطراف دیر حفار که همدستی و همکاری کردند و سپس بعد از سه سال فهمیدند که، در کنار دشمن خود بودهاند؟
آنهایی که فکر میکردند که در سمت «درست» هستند- برای مثال در تونس، تا وقتی که انقلاب بر علیه بن علی ثابت کرد که اشتباه میکردند- با کابوسهای شبانه خود درگیر هستند، پدیدهای که ارزش موشکافی را دارد. حداقل در تونس، بعد از سقوط دیکتاتور، دادگاههایی برای « حقیقت و شرافت» به وجود آمد، و اینکه مجله فرانسوی کوچک و جنجالی ژون آفریکه پلیس سابق و شکنجهگر ۶۸ ساله را ترغیب کرد که به جنایتهای خود تحت دستور رژیم اعتراف کند. « ریدها» ( البته اسم واقعی عوض سده است) توضیح داده بود که چطور وی و دو همکارش عمل میکردند. اولین کار آنها تمسخر زندانیان اسلامی بود، آنها را لخت میکردند، و با لولههای آهنی کتک میزدند.« سپس روشهای پیشرفته بیشتری را به کار میبردند، مثل مرغ سرخکرده، افراد را از یک میله آویزان میکردند، پاها و مچهایشان را میبستند، و به زندانی در حساسترین قسمتهای بدنش شوک الکتریکی میدادند- یا هر دو روش، سر قربانی را وارد مخزن مواد شیمیایی و فضولات میکردند… این مسوؤلیت ما نبود، اما ما در سیستم گیر افتاده بودیم.»
از وی سوال شده بود که چرا به شکنجهگری ادامه میداد. ریدها توضیح داده بود که« زندگی راحتی داشتم، خانه خودم را میساختم، برای آموزشهای پلیس به فرانسه و انگلیس و کشورهای شمال آفریقا میرفتم، و در اداره اطلاعات ضد تروریسم کار میکردم.» وی گفت، اما فهمیدم که دستورات را اطاعت میکردم نه به خاطر احترام به مافوق بلکه از ترس. اگرچه قسم میخورد که هرگز هیچ زن زندانی را لمس نکرده است، اما فریادهای آنها را میشنیده است. و وقتی که فرصتی برای استعفاء داشته، با «احساس شرمندگی از سیستمی که بچههای خودش را بلعیده است، انجا را ترک کرده. وقتی بعدها به طور اتفاقی با یک زندانی مواجه میشدم، وانمود میکردم که او را نشناختم. او نیز همین کار را میکرد.»
اینجا، شاید، تصویر ترابولسی بود که قربانی و شکنجهگر یکی شده بودند. ریدها به این نتیجهگیری رسید که« اما تمام تأسفی که من میتوانم ابراز کنم آنچه که اتفاق افتاده است را پاک نخواهد کرد، من به سوی خدا برگشتم، اما بخشش او آسانتر از دریافت آن از آن مردان بود… شرمندگی باعث خجالت و سرافکندگی من است و همیشه به دنبال من… من فکر نمیکنم که خیانت کردهام، اما میترسم که دستگیر شوم و به زندان بیافتم تا آنچه را که بر سر دیگران آوردهام به سر خودم بیاید. من ممکن است که بزدل باشم اما هیولا نیستم.»
اوه، اما او بود. جنگهای داخلی- و این تعریف جامعه در کشورهای دیکتاتوری است- از همه ما هیولا میسازند. نیمی از القاعده در سیاهچالههای شکنجه پلیس مخفی مصر بوجود آمد.عمر سلیمان، برترین جاسوس و پلیس مبارک- مسوؤل روابط مصر و اسراییل و کسی که ترتیب هماهنگی و ویرایش شکنجه آمریکایی را به شکنجهگران مصری داشت- شخصاًبرای ارایه مشاوره به مافوق ریدها در سال ۲۰۰۶ به تونس سفر کرده بود. در ۲۰۱۷، جانشین سلیمان، که هماکنون برای فیلد مارشال رییس جمهور السیسی کار میکند، برای ارایه دستورالعمل به دولت سوریه سفر رسمی به سوریه داشت. چگونه قربانیان خوشان را از این دنیا رها میکنند؟ چطور در را به سوی درد و رنج میبندید؟
صلح و آرامش یک کلمه آسان است. حقیقت هم همچنین. چطور میتوانیم ماشین جنگ داخلی را خاموش کنیم؟ با عذرخواهی؟ با اعتراف؟ یا اینکه باید منتظر باشیم تا همه گناهکاران- و همه آنهایی که گناهی بر علیه آنها انجام شده- عمر طبیعی خود را بر روی کره زمین سپری کنند؟ حتی اگر آنها سالها پیش از رنج و عذاب مرده باشند.
© The Independent