ولی فقیه سناریو انتخابات را هم از نوکرانش و هم از بازیگران درصحنه بهتر و سنجیدهتر تنظیم کرد و ما تماشاگران از دور را هم به صحنه آورد. از پختهترین نوکران مقبول و مطرودش بهره گرفت، انتخابات را دومرحلهای کرد و در نهایت «دیو» جلیلی را مقابل «بره سربهزیر» حاج آقا دکتر پزشکیان قرار داد و تا توانست، دستگاههای تبلیغش را برای مهربان و مردمی بودن پزشکیان و طالبانی بودن جلیلی بسیج کرد.
پیش از این و از فردای مشخص شدن شش نامزد مقبول «نایب قائم آل محمد»، با کسانی که عتبهبوس او بودند و سرسپرده مجتبی جانش، همین بازی را کرد. او لاریجانی را به معنی واقعی خردوخمیر کرد، قالیباف را آنقدر بازی داد که خشمگین و غمین به کنجی نشست و زارزنان همی گفت که «مگر در نوکری چه کرده بودم که آبرویم بردی و جان و جهانم به لجن کشیدی، مگر خودت صدایم نزدی و اصرار نکردی که باقرم! بیا که پاستور خانه تست که عدل علی بر تارک دارد، نه آنجا که در حریم عدل مظفری است».
حتی فاسدان معروفتری مثل زاکانی و قاتلان مشهورتری چون پورمحمدی هم از گزندش مصون نماندند که مولانا قصد ویران کردن خانههایی را داشت که بعضی کارگزارانش با تار عنکبوت تنیده بودند، بدین گمان که این تارهای مقاومتر از تارهای غار حرا آنها را از صدمه اهل مکه و منافقان مصون خواهد داشت.
با غور در احوالات سیدعلی و ابعاد بازی پلشتی که در آن، هم داور بود و هم مشوق، هم سرخ بود و هم آبی که استقلالیان را عزیز داشت و سرخپوشان را رفیق جلیل دانست، میبینیم که سید تمام اطوارهای نیمقرنهاش را اجرا کرد. هر شب از بیت، توجیهات امامانه صادر میشد تا اهالی سایت و روزنامه و جعبههای صداوسیمایی زمینی و ماهوارهای فضایی به بحث و جدل داغداغ مشغول باشند.
اعتراف کنیم که با وجود خالی بودن حوزههای رایگیری، سید موفق شد نقشهاش را اجرا کند و برخلاف پیشگویانی که چندی قالیباف را منتخب آقا مجتبی و بابا میدانستند و بعد نظرشان بر برنده شدن حتمی دنکیشوت زاکان شد، اما نه او شد و نه قاضیزاده هاشمی که بهفرمان آمد و بهفرمان رفت. کمکم گفتند که جلیلی پیروز از رینگ بیرون میآید و این همان طرحی بود که سیدعلی در نظر داشت.
جلیلی لولویی بود مثل ملا مقتدر یا دست بالا اسماعیل خانی که مثل او پایی را در نبرد حق و باطل فدا کرده است. تصویر جلاله جلیلی هر روز زشتتر شد و چهره معصوم پزشکیان نورانیتر. اگر میگفتی: ای بابا! اینکه قبل از خمینی حجاب را در حوزه کاریاش اجباری کرد، بلافاصله پاسخ میشنیدی که آنوقت جوان بود و مثل همه جوانان انقلابی و متعصب. نمیبینی چه مرد آزادهای است که بعد از مرگ همسر و یک پسرش از مردی دل برید و مردانگی گزید که فرزندانش گرفتار زنبابا نشوند.
نمایش سرانجام به پایان رسید تا ثابت شود خامنهای تحمل دارودسته را ندارد. فرقی هم نمیکند که دارودستهها ملی باشند یا مذهبی، حجتیه باشند یا جبهه پایداری و... جلیلی طالبان شد تا پزشکیان اصلاحاتچی شود.
بگذارید روش سید و اربابش، روحالله مصطفوی کشمیری، را در برابر گروههای سیاسی و مذهبی بهسرعت مرور کنم.
از آغاز انقلاب تا امروز، احزاب و گروههای سیاسی در ایران چهار مرحله را پشت سر گذاشتهاند.
مرحله نخست پس از انقلاب تا خرداد ۱۳۶۰ بود که در آن، همه احزاب منهای مشروطهخواهان، کموبیش آزادانه فعالیت داشتند. سپس مرحله دوم از ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۲، مرحله تسویهحساب با احزاب چپ طرفدار انقلاب بود و ممنوعیت فعالیت احزاب ملی و ملیمذهبی همچون مجاهدین خلق، جاما، نهضت آزادی، جبهه ملی، حزب توده و فداییان اکثریت و... .
در مرحله سوم که حزب جمهوری اسلامی طی آن به انحلال خود رای داد، نهضت آزادی در ماههای پایانی جنگ دوباره به عنوان یک حرکت ریشهدار اما محدود در صحنه حاضر شد. اما سخن من از آغاز مرحله چهارم است که تنها دو مجموعه جامعه روحانیت مبارز و مجمع روحانیون مبارز از یکسو و نهضت آزادی و مجموعههای کوچک همراهش در سوی دیگر در صحنه حضور داشتند و نهضت آزادی اگرچه با زجر و زندان و محرومیت، همچنان در حاشیه تحمل می شد.
دوم خرداد یکباره چون انفجاری مهیب پنجرههای بسته را باز کرد و از آنجا که احزاب به معنای واقعی آن در جمهوری اسلامی ایران مجال رشد و ظهور نداشتند، گروههای سیاسی در قالب اتحادیههای دانشجویی و تجمعهای صنفی و فرهنگی وارد عرصه مبارزه سیاسی شدند. خاتمی از ابتدا خواستار آن بود که مطالبات عمومی جامعه در بستر جامعه مدنی و با تشکیل احزاب و گروههای سیاسی و فرهنگی و اجتماعی، از طریق این نهادها، دنبال شود.
او بر این گمان بود که وقتی در سطح جامعه برای نمونه ۱۰۰ حزب و اتحادیه و گروه بار مطالبات عمومی را بر دوش داشته باشند و این مجموعه جامعه را در حال پویایی و پیگیری خواستههایش نگه دارد، آنگاه کار او و دولتش در مقابله با نهادهای ایستا و تحولناپذیر حاکمیت آسانتر خواهد شد و در عین حال حاکمیت قادر نخواهد بود ضد جبهه اصلاحات شمشیر بکشد.
و دیدیم که در غیاب احزاب واقعی و نهادهای مدنی، حاکمیت خیلی زود توانست با بستن روزنامهها که عملا به احزاب و گروههای سیاسی تبدیل شده بودند، جنبش آزادیخواهی در ایران را فلج کند.
درباره مهرهچینی نظام باید گفت امروز در ایران آنچه بهعنوان حزب و گروه سیاسی مجال فعالیت مییابد، مجموعهای از گروههای نامتجانس و بعضا فامیلی و صنفی است که شماری از مصالح مشترک آنها را گرد هم میآورد. به معنای دیگر، احزاب و گروهها بنگاههای کاریابیاند.
روزی مجلس دست موتلفه بود و بازاریها و حاجآقاهای عضو مافیای اقتصادی و هیئت امنای مساجد میداندار بودند و روز دیگر، به اصطلاح چپ اسلامی که روزی پرچم ضد امپریالیستی در دست داشت و امروز بر آن است تا به هر طریق شده، در دل دوست آمریکایی راهی پیدا کند و در پرتو اعتبارــ دوران خوش خرداد خاتمی پس از انتخابش در خرداد ۱۳۷۶ــ به قدرت میرسد و بار دیگر كرسیها بین دوستان این گروه تقسیم میشود.
اسحاق جهانگیری یا سعید جلیلی یک روز مدیرند و روز دیگر وزیر میشوند، بعد به ریاست یک شرکتی نفتی میرسند و سپس در مقام معاونت یک وزارتخانه مینشینند و وقتی جایی برایشان پیدا نشد، به جمع مشاوران ولی فقیه یا رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام یا رئیس قوه قضاییه میپیوندد. مهم این است که در دایره قدرت حضور داشته باشد؛ در حالی که امکان ندارد مثلا یک وزیر در استرالیا یا بریتانیا بعد از وزارت، سمتی پایینتر از شان وزیر قبول کند و در عین حال، یک وزیر حزب کارگر نمیتواند در دولت محافظهکار وزیر یا معاون وزیر بشود. اما در ایران، مهم میز است و مقام و خودرو دولتی و امتیازها.
حاکمیت حضور فرد را حتی اگر دزد و فاسد باشد، نهتنها تحمل میکند بلکه بر فساد و آلودگیهایش پرده میکشد اما دولتمردی را که محور یک گروه باشد،حتی اگر فاسد نباشد، خیلی سریع کنار میزند. به همین دلیل اصلاحطلبان سراغ فردی رفتند که خودش به اضافه خودش بود. روابطش در جمع دوستانش سیاسی نبود و هم ذوب در ولایت «آقا» بود و هم سرسپرده آرمانهای انسانی. نظر «آقا» نیز اخذ شد که فرمودند عیبی ندارد، آدم صالحی است.
یادمان باشد هرچند میتوان پزشکیان را از نظر آلودگی مالی، سالم و منزه دانست، در زمان وزارت او در فضای وزارتخانه و دانشگاه از نظر حجاب و لباس پزشکان که کمکم کراوات زدن را ضرورت حرفهشان کرده بودند، یک عقبگرد ملموس را شاهد بودیم که حتی صدای محمدرضا خاتمی، معاونش، را هم درآورد.
بعد از خاتمی و در دوران «تحفه آرادان»، چنان خفقانی بر جامعه ایران تحمیل شد که آدمخواران در وجوه اصولگرا و ذوبشده، دمار از جامعه مدنی و زنان و جوانان در آوردند و الان در شرایط فعلی، اصلاحطلبانی ماندهاند که از خاتمی و معین و میرحسین، به پزشکیان رسیدهاند.
در نبود آزادی و بسته بودن دایره قدرت، فرد تازهای به جز آقازادهها به داخل این قلعه قدرتمداران راه نمییابد. بنابراین وقتی صحبت از رادیکالهای چپ است، بهزاد نبوی میدان را دست دارد و زمانی که اصلاحطلبی محور میشود، اصغرزاده خطامامی و حجاریان، موسس وزارت اطلاعات، میداندار میشوند. این وسط اما سردستگی به محمد صدر میافتد که هم سرسپرده ولی فقیه است و هم دلبسته عموی گمشدهاش، امام موسی صدر.
در نگاه اهالی ولایت فقیه، رفسنجانی زمانی عین خردمندی و پراگماتیسم بود و روز دیگر دست در دست افراطیهای راست به شکار اصلاحطلبان میرفت. خامنهای هم در ریاستجمهوریاش لیبرالمسلک و معتدلمزاج بود اما در رهبری تندخو و رادیکال. پس تامل کنید و پزشکیان را شش ماه دیگر زیر ذرهبین بگذارید.