صد سال پیش در شب سیزده نوروز احسان یارشاطر به دنیا آمد. بعد از گذشت یک قرن میتوان تصویری دقیقتر از عمری تلاش فرهنگی او به دست داد.
آنچه یارشاطر را تشخصی ویژه بخشید، همانا ذوق و نبوغ او در کار تشکیلاتی در حوزه فرهنگ و کتاب بود. او موسس و راهانداز و مدیر برخی از مهمترین نهادهای فرهنگی عرصه کتاب در ۷۰ سال اخیر بود و میتوان از او به عنوان فرهنگیمردی نهادساز یاد کرد؛ مردی خودساخته که از دوران کودکی آموخته بود رنج و سختی ببیند اما نسبت به دیگران کینه و عقدهای نداشته باشد و هدفهای دورتر و عالیتری را برای خود تصور کند.
از گفتوگوی بلندی که خانم ماندانا زندیان با او انجام داده است، میتوان تصویری نسبتا همهجانبه را از دیدگاهها، علایق، شرایط و پستی و بلندیهای زندگی او درک و دریافت کرد. مردی سختکوش که تا آخرین روزهای حیات نیز سخت کار کرد و در بناگذاری برخی از مهمترین نهادها وآثار فرهنگی مرتبط با ایران سخت اثرگذار بود.
«بعدها فهمیدم که این گونه و این اندازه کارکردن و خسته نشدن، ویژگی روشنِ همه عمر او بوده است. هفت روز هفته، ساعت ۹ صبح تا هشت شب یا کمی دیرتر در دفتر کارش است.» (پیشگفتار کتاب)
این گفتوگو در کتابی با عنوان «گفتوگو با احسان یارشاطر»، در سال ۱۳۹۵ منتشر شده است. کتاب البته علاوه بر متن این گفتوگوی ۲۰۰ صفحهای، مقالاتی از خود آقای یارشاطر را درباره تاریخ و فرهنگ ایران نیز در خود جای داده است.
کتاب در اواخر عمر یارشاطر و زیر نظر او و با همان دقت و وسواسی که در کارها صرف میکرد، فراهم آمده است و البته«در بازخوانی نهایی متن تنظیم شده به خواست او تغییراتی نیز بر آن وارد شده است.» (پیشگفتار کتاب)
سختکوشی و روزهای دشوار کودکی و نوجوانی
هر صفحه این کتاب، خواندنی و آموختنی است و نمایانگر زندگی مردی است که از همان دوران کودکی، مادر موسیقیشناسش را از دست میدهد. «مادرم موسیقی اصیلایرانی را خوب میشناخت، نی مینواخت، صدای بسیار خوبی داشت، سخنران خوبی بود و اهل مطالعهبود و زبان انگلیسی هم میخواند.» (ص ۲۶)
به باور یارشاطر، «مرگ مادرم برای من بزرگتر از یک فاجعه بود. تا همین امروز هم ضربه سنگین هیچ حادثهای را نمیتوانم با درد از دستدادن مادرم مقایسه کنم.» (ص ۳۰) مدتی بعد، پدرش هم از دست میرود و در پانزدهسالگی، از خانه دایی خود نیز بیرون میآید تا تنها زندگی خود را سامان دهد.
این فرصت برای او دست داد که از امکانی که رضاشاه برای برخی از فرزندان سران عشایر فراهم کرده بود، استفاده کند. «دارالتربیه عشایر یک موسسه شبانهروزی بود که در تهران و به دستور رضاشاه برای نگهداری و تحصیل بچههای عشایر- از ترک و لر و بلوچ و ترکمن- که رضاشاه پدرانشان را سرکوب کرده بود، ساخته شده بود. و این از نشانههای فکر روشن رضاشاه بود. محصلین روزها به مدرسه میرفتند و شبها در دارالتربیه میخوابیدند.» (ص ۳۳)
یارشاطر با سختکوشی تمام، در سال ۱۳۱۶ به دانشسرای عالی وارد میشود و در سال ۱۳۲۰ موفق به دریافت لیسانس در رشته ادبیات فارسی و کسب رتبه نخست میشود. سه سال بعد، لیسانس حقوق را هم از دانشگاه تهران دریافت میکند. تا قبل از سال ۱۳۳۳، درجه دکتری ادیبات را زیر نظر علیاصغرخان حکمت اخذ میکند و برای تحصیل و تحقیق در رشته زبانها و تاریخ ایران باستان، به لندن و دانشگاه سواس میرود.
زندگی فرهنگی اثرگذار یارشاطر در واقع از زمانی شکل میگیرد که او «بنگاه ترجمه و نشر کتاب» را بنا مینهد. پس از آن، میتوان گفت که یارشاطر تمامی زندگیاش را صرف مدیریت و اداره برخی از مهمترین نهادهای فرهنگیای کرد که خود نقش کلیدی و اصلی در تعریف و تاسیس آنها داشت. در این میان، نام چند نهاد که او موسس و بنیانگذار آنها بود، در تاریخ فرهنگی ایران معاصر از یادها نخواهد رفت. از آن جمله، میتوان به بنگاه ترجمه و نشر کتاب، انجمن کتاب، مجله راهنمای کتاب، و دانشنامه ایرانیکا اشاره کرد.
بنگاه ترجمه ونشر کتاب و انتشار ۵۰۰ کتاب
یارشاطر زمانی به سراغ تاسیس بنگاه ترجمه و نشر کتاب رفت که نشر کتاب همچنان سنتی بود و به گفته خودش،«آن زمان تنها سه- چهار ناشر حرفهای در ایران کار میکردند. معروفترین آنها ابن سینا و امیرکبیر بودند.» (ص ۱۲۴) یارشاطر با توجه به تجاربی که در کار کتاب و اقامتش در لندن به دست آورده بود و با مدد گرفتن از اسدالله علم (به عنوان رئیس هیات مدیره) و حسن تقیزاده به عنوان ناظر کلی کارها، سعی کرد استانداردهایی را برای نشر کتاب تعریف کند که خود به الگویی برای نگاه زیباییشناسانه از یک سو، و اقتصادی دیدن عرصه فرهنگ از دیگر سو انجامید.«یک روز صبح مردم بیدار شدند و دیدند پنج جلد کتاب متحدالشکل از چهار زبان با ترجمه بهترین مترجمانی که میشناختند در پیشخوان کتابفروشی است… این پدیدهای بیسابقه در انتشار کتاب در ایران بود و به اصطلاح مثل توپ صدا کرد و همه اهل کتاب در تهران و شهرستانها دانستند که موسسه تازهای برای نشر کتاب با اصولی معین ودقتی مخصوص پاگرفته.» (ص ۲۴)
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
این همه البته نتیجه دقت و وسواس یارشاطر در انتخاب افراد و همراهانی بود که برخی از آنها اصولا تنها به دلیل دوستی با او، رضایت به همکاری با او دادند. مثل حسن تقیزاده که خود یارشاطر در این کتاب اشاره میکند که کار در این بنگاه، حتی دون شان او بود. «من از تقیزاده خواهش کردم نظارت کلی بر همه چیز داشته باشد و او هم با بزرگواری و از سر لطفی که به من داشت پذیرفت.» (ص ۱۲۳)
«من در بنگاه ترجمه اساسی گذاشته بودم که بدون حضورم هم دنبال شد. در انتخاب اشخاص از همان ابتدا خیلی دقت میکردم. اینها نتیجه این بود که کسی فکر کرده که چگونه میشود کاری کرد که کتاب درست ترجمه شود، به چشم بیاید و خوب فروش رود… ما در بنگاه ترجمه و نشر کتاب پانصد عنوان کتاب، در مجموعههای متفاوت ادبیات کلاسیک، ایرانشناسی، ادبیات برای کودکان، نوجوانان و جوانان، متون فارسی، معارف عمومی و مجموعه کتابهای علم و تاریخ و فلسفه، منتشر کردیم.» (ص ۱۲۴)
نگاه منظومهای به عرصه کتاب، سبب شد تا او ابتدا در «خیابان شاهرضا کتابخانهای تاسیس» کند تا «مردم بیایند بدون وثیقه هر کتابی که میخواهند بیدردسر از آن قرض بگیرند … و بعد از موفقیت این طرح، تصمیم به تاسیس کتابخانههای سیار » گرفت و کمک از منوچهر اقبال، رئیس شرکت نفت وقت، و با گرفتن وانتی از آنها «کار کتاب بردن به دهات را شروع کردیم.» (ص ۱۲۸) و پس از آن، در سال ۱۹۵۷( ۱۳۳۶) انجمن کتاب را تاسیس کرد. «انجمن کتاب بهترین کتابهای سال را برمیگزید و اسامی آنها را منتشر میکرد.» (ص ۱۲۸)
راهنمای کتاب؛مهترین مجله نقد و بررسی کتاب ایران
گام بعدی او در عرصه کتاب، بناگذاشتن پایههای یکی از مهمترین نشریات نقد و بررسی کتاب بود: مجله راهنمای کتاب که با سردبیری ایرج افشار از همان سال شکلگیری تا قبل از انقلاب منتشر شد، و سهمی جدی در سامان دادن به نقد و معرفی کتاب در ایران ایفا کرد.
تا پیش از انتشار راهنمای کتاب، نقد و معرفی کتاب هیچگاه به این شکل حرفهای و دقیق مورد توجه قرار نگرفته بود. «من میخواستم با اختصاص دادن یک مجله به نقد کتاب، هم اهمیت نقد را نشان دهم و هم زمینهای برای تمرین نقد نوشتن توسط هیات تحریریهای که معتبرترین هیات تحریریه یک مجله در ایران بود، فراهم شود.» (ص ۱۲۹) تا بتواند به مرور، تندی و غضب برخی نوشتهها را به سمت آرام شدن سوق دهد؛ اگر چه، در این مسیر «همچنان کسانی بودند که نقدهایی بسیار آتشین مینوشتند و جز فروباریدن آتش غضب خود بر سر نوشتههای دیگران راهی نمیشناختند و هیچ وقت هم تغییر نکردند، و آدم فکر میکرد اینها اگر استعداد و وقت خودشان را به تولید کار مفید و بیغرض میسپردند، چقدر برای کار خودشان بهتر بود. ولی در وجودشان خشم و کینهای بود که نمیگذاشت و نمیگذارد… یک نمونه اینها که من هم برای همکاری از او دعوت کردم، چون درک خوبی از متن داشت، رضا براهنی بود که در تمام عمر ظرفیتهای خودش را فدای خشم درونیاش کرد.» (ص ۱۲۹)
مجموعه راهنمای کتاب در سالهای دهه هشتاد در ۲۰ جلد قطور از سوی انتشارات سخن تجدید چاپ شد. نگاهی به محتوای آن، نشان میدهد که چه قبل و چه بعد از آن، نشریهای با چنین قوت و استحکام و طول مدت انتشار در ایران در حوزه کتاب و نقد کتاب پدید نیامد.
مشاور و پیشنهاد دهنده نام کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
انجمن کتاب و مجله نقد کتاب، نه تنها محل انتشار نقد و نظر، که مکانی بود برای شکلگیری ایدههای تازه در زمینههای فرهنگی. از جمله آنها، ایده تاسیس کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بود که به گفته آقای یارشاطر، نخستین بار جرقه آن در انجمن کتاب از سوی هما زاهدی و لیلی جهانآرا (که بعدها خود مدیر کانون شد) در نشستی با او زده شد و نام کانون را هم او پیشنهاد داد. «مدتی درباره اسمش فکر کردیم و بالاخره من پیشنهاد دادم بگذاریم «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان»… من مشاور آنها شدم. کانون از همان ابتدا پشتیبانی فکری شهبانو فرح را داشت. حسن بزرگ شهبانو فرح این بود که از پیشنهادهای خوب فرهنگی پشتیبانی میکرد. فرح در خانواده خوبی بزرگ شده بود. مادری فهمیده، بیادعا و فروتن داشت. خودش خانمی محترم، برازنده و تحصیلکرده بود. هنر را میشناخت و به فعالیتهای هنری در کشور بها میداد.» (ص ۱۴۳)
وطن فرهنگی ایران و بناگذاری دانشنامه ایرانیکا
سال پنجاه و هفت و با وقوع انقلاب، یارشاطر نمیتوانست در ایران بماند. پس، خروج اجباری را اختیار کرد و بسیاری از اموال و حتی تابلوهای هنری خود را در ایران جای نهاد که بعدها از سوی عکاسی که در این کتاب نامی از او برده نشده است، تصاحب شد. اما کوچ به غرب سبب نشد تا او دست از تلاش بردارد. در آمریکا او به تعریفی از فرهنگ و وطن رسید که تا پایان عمر به آن پایبند بود و بر پای برومندشدن آن، آبهای فراوانی افشاند که مهمترین آنها، تاسیس نهاد دانشنامه ایرانیکا بود که اعتباری جهانی برای ایران به ارمغان آورد.
وطن از دید او بیش از آن که عنصری مادی باشد، عنصری معنوی است و به همین دلیل است که در همین مصاحبه میگوید: «آنچه مرا به وطنم، ایران، علاقهمند میکند، اگر نه تماما، همه آن چیزهایی است که در زبان فارسی اتفاق افتاده. شعر در درجه اول، و بعد هم نثر خوب فارسی. وگرنه، خاک و کوه و دریا و درخت و گل، همه جای دنیا هست.» (ص ۱۳۲)
پیش از این هم یارشاطر در مقاله «وطن دوگانه ما» بر عناصر تاریخ و جغرافیایی و فرهنگی وطن تاکید کرده بود و انحصار واژه وطن به یک مفهوم جغرافیایی و خاکی را اشتباه دانسته بود: «ما وطن دیگری هم داریم که در ذهنمان جای دارد. وطنی که رودکی در آن چنگ مینواخت و فردوسی از خِرَد و دلاوریهای قهرمانان سخن میگفت، و خیام سرگردانی انسان را باز مینمایاند و ابوسعید و نظامی و سعدی و مولوی و حافظ، با استادی حیرتانگیز، از ظرایف روان انسان - بیش از همه عشق- سخن میگفتند. این وطن را میتوان از گزند حوادث در امان نگه داشت. وطن من، این وطن است.»
دانشنامه ایرانیکا نمونهای شاخص از تلاش مردی است که نزدیک به چهار دهه پیوسته گروهی از نخبگان را از گوشه گوشه جهان گرد آورد تا درباره ایران فرهنگی بیندیشند و مطلب و نوشته بنگارند. در همین ایام بود که مهمترین تصحیح از شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق و همت و پشتینابی دانشنامه ایرانیکا تدوین و منتشر شد، و یا برخی از کتابهای مهم ادبی تاریخ ادبیات کهن ایران برگردان انگلیسی شدند تا مردمان انگلیسی زبان با داشتههای فرهنگی ایران بیشتر آشنا شوند.
در صدمین سالروز تولد احسان یارشاطر، میتوان کارنامه پربار فرهنگی او را مرور، و حیرت کرد از این همه انرژی و علاقه به بالاندن و برکشاندن فرهنگ ایران.