یکی از پیامدهای اجتماعی و سیاسی شگفتانگیز انفجار بیروت که به کشته شدن بیش از ۱۵۰ نفر، مفقودی ۶۰ تن، مجروح شدن هزاران تن و بی خانمانی بیش از دویست هزار تن انجامید، امضای توماری از سوی دهها هزار لبنانی (۵۷ هزار تا ۷ اوت ۲۰۲۰) برای قرار گرفتن لبنان تحت حاکمیت فرانسه است. افرادی که از وضعیت دولت تحت اسارت حزبالله به جان آمدهاند، باید دهها برابر باشد، اما با توجه به فضای ارعابی که حزبالله بر مردم لبنان تحمیل کرده است، همه جرات امضای آن تومار را نداشتهاند. این تومار یعنی درخواست بازگشت به دوران ماقبل ۱۹۴۳ که لبنان تحت حاکمیت فرانسه قرار داشت. چرا و چگونه شهروندان یک دولت مستقل بدانجا میرسند که میخواهند یک دولت خارجی بر آنها حکم براند؟ دولت ملی با آنها چه کرده است؟ امضای این تومار در باب جنبشهای استقلال در خاورمیانه، مسئله استعمار، شکلگیری دولتهای ملی در قرن بیستم، و مشروعیت و کارآمدی آنها در طی هفت دهه اخیر، چه به ما میگوید؟
آن که میخواستند، نشد
جنبشهای استقلالخواهی در خاورمیانه در قرن بیستم، به دنبال شکلگیری دولت ملی با اتکا بر شکل دادن به نوعی هویت ملی بودند. این جنبشها اکثرا در تاسیس چنین دولتهایی موفق شدند. هدف برخی از آنها رهایی از استعمار و هدف برخی دیگر (تحت تاثیر مارکسیسم و اسلامیزم) نقض همپیمانی و همکاری با غرب بودند. اما هرچه بیشتر از زمان استقلال یا بریدن از غرب میگذرد، مردم این کشورها بیشتر بدین سمت رفتهاند که زمان پیش از استقلال (لبنان امروز) یا پیش از انقلاب (ایران امروز) را با زمان بعد از آن مقایسه کنند و غبطه بخورند. سرکوب و نقض آزادیهای بنیادی، ناکارآمدی و اتلاف، جنگهای داخلی و خشونت، و فساد مفرط این دولتها، به مقایسه فوق دامن زده است.
دولتهای استعماری در دورههایی ملل تحت حاکمیت یا قیمومت خود را در شرایط قیام سرکوب کردهاند، اما در سمت دیگر نیز نباید فراموش کرد که دولتهای ملی در این زمینه نه تنها از آنها عقب نبودهاند، بلکه در مواردی سرکوبهاشان گستردهتر و شدیدتر بوده است (در مقام مقایسه هستیم و نه ارزشگذاری و داوری). هیچ دولت استعماری در تاریخ معاصر بیش از پانصد هزار نفر (هفتاد هزار زن و کودک) را قتلعام نکرده یا با بمب شیمیایی بدانها حمله نکرده است (سوریه)، یا هیچ دولت استعماری در طی یک ماه سه تا پنج هزار نفر مخالف سیاسی را در زندان اعدام نکرده است (ایران). ملتها در مواجهه با همین امور است که شرایط استقلال یا بریدن از غرب را با شرایط ماقبل آن مقایسه میکنند.
البته در موج تازه چپگرایی و پاکیزگی و هویت سیاسی در کشورهای غربی، استعمار در کنار دیگر اموری مثل «سختکوشی»، و تفکر عقلانی از «ارزشهای نژاد سفید» معرفی شده و به لعن و نفرین گرفتار آمده است تا از این طریق، تمدن و میراث درخشان غرب مورد حمله قرار گیرد و پاکسازی شود. در این موج، مجسمههای افرادی مثل تئودور روزولت از جلو ساختمان موزه تاریخ طبیعی نیویورک جمعآوری میشوند. دانشگاهها و استادان کمونیست و ضد امپریالیست، توزیع کننده این سم هستند. تنها موضوعی که ذهن آنها را اشغال کرده است، نابودی تمدن غربی و بزرگترین و قدرتمندترین دولت آن، ایالات متحده است. آنها هر روز تخم تنفر از این تمدن و کشور را در ذهن جوانان میکارند. در اعتراضات با بهانه مرگ جرج فلوید به نمادهای ادعایی استعمار از جمله وینستون چرچیل که نقشی کلیدی در نابودی فاشیسم داشت، نیز حمله شد. این معترضان به چرچیل که رهبری منتخب مردم بریتانیا بوده است حمله میکنند، اما با بشار اسد، خامنهای، کاسترو، مادورو، پوتین، کیم جونگ اون و شی جین پینگ که همین امروز مشغول سرکوب ملتها هستند، کاری ندارند.
گفتمان مسموم ضد تمدنی
آیا الگوی حکمرانی چپ و اسلامگرا (به عنوان بدیل دیکتاتوریهای سکولار اما در قالبهای نظامیگرا، ربانیسالار، تمامیتخواه یا اریستوکرات) که همه ادعای ملی داشتهاند، بیشتر در جهت رفاه و خیر ملتها عمل کردهاند یا دولتهای استعماری؟ آیا دولتهای نزدیک به غرب در جهان در حال توسعه (ترکیه ماقبل احزاب اسلامگرا، ایران دوران پهلوی، لبنان ماقبل حزبالله، مصر ماقبل ناصر) بیشتر به ملتهاشان خدمت کردند یا دولتهای ضدغربی آنها؟ با چهار موضوع نهادسازی، دولتگرایی، تجارت و توسعه میتوان به داوری استعمار یا همپیمانی با غرب و مقایسه آنها با دستاوردهای دولتهای ملی پرداخت، چون سرنوشت ملتها با انتخاب میان روشها و الگوهای متفاوتی که در این چهار حوزه عرضه شده، رقم خورده است. سعادت و رفاه و کرامت هیچ ملتی بدون این چهار عنصر ممکن نیست.
نهادسازی
بریتانیای کبیر در نهاد سازی در ملل تحت استعمار (آبادانی) مثال زدنی بوده است. نهادهای قضایی، مالی (بانک و بازار سهام) و بهداشتی (واکسیناسیون) که توسط بریتانیا در ملل تحت استعمار تاسیس شدند، هنوز بهترین نمونهها از حیث رعایت آیین دادرسی و حقوق متهم هستند. تجربه هنککنگ و یک قرن شکوفایی مالی در برابر چشمان ماست. مردم هنککنگ پس از دو دهه پیوستن به چین، آرزوی بازگشت به تعیین سرنوشت خود در یک نظام دمکراتیک (مثل زمان قرار داشتن تحت استعمار بریتانیا) را دارند. در حوزه اخذ مالیات و آبادانی محلی نیز این دولت باقیات صالحات بسیاری بر جای گذاشته است. کافی است سفری به پنج قاره داشته و تاسیسات خدماتی جوامع را دنبال کنید. خواهید دید که استعمار بریتانیا چه دستاوردهایی در زمینه آب رسانی و کشاورزی و تولید صنعتی و بانکداری داشته است.
توسعه
دهها مطالعه نشان میدهند که استعمار بریتانیا و دیگر کشورهای اروپایی در آفریقا و آمریکای شمالی زمینههای لازم برای توسعه را در این دو قاره فراهم آورده است. رمزهای این توسعه سطوح بسیار پایین تمرکزگرایی سیاسی، انباشت سرمایه در بانکها، حمایت از بازار آزاد و کارایی اداری بوده است. البته تفاوتهایی از این جهت میان استعمار بریتانیا، اسپانیا، فرانسه، هلند و ایتالیا به چشم میخورد. استعمار بریتانیا در حوزه توسعه موفق تر از استعمار اسپانیا و ایتالیا بوده است.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
تجارت
تجارت در دنیای مخالف سرمایهداری، تجارت دولتی و لذا فاسد و انحصاری بوده است. اما استعمار اروپایی و بعد ابرقدرتی مثل ایالات متحده از تجارت آزاد و امنیت آبراههای بینالمللی حفاظت میکرده است. اگر تجارت آزادی امروز در دنیا در جریان است (هر جا که جریان دارد) نظام سرمایهداری در غرب و مستعمرات گذشته آن در حفظ و تامین امنیت آن دخیل بودهاند. استعمار بریتانیا از جهت سیاست درهای باز مثال زدنی است. تجارت آزاد هر جا در جریان بوده به توسعه و رفاه و کاهش فقر یاری رسانده است.
حیطه عمل دولت
در هر نقطهای از دنیا که پای استعمارگران اروپایی باز شده، ملتها در حوزه سنتها و تصمیمگیریهای محلی آزاد گذاشته شدهاند. حتی در کشوری با عنوان جمهوری اسلامی پاکستان، دولتها و مجالس محلی توسط مردم انتخاب میشوند (البته با فساد گسترده) و این میراث استعمار بریتانیا در شبه قاره است. دولت مرکزی همهکاره و تمامیتخواه در هیچ یک از مستعمرات کشورهای اروپایی شکل نگرفته است. در مقابل به اقمار اتحاد جماهیر شوروی، چین و دولتهای اسلامگرا نگاه کنید. دولتهایی مثل روسیه و چین و ایران شیفته دولتهای متمرکز و سیاستگذاری و قانونگذاری از بالا در همه حوزههای زندگی هستند و همین مدل را به دیگر نقاط دنیا نیز بسط دادهاند.
اگر مجبور به انتخاب میشدید...
این که در جای دیگری از دنیا آن هم با تمسک به قوای قهریه برای سیاست خارجی و داخلی یک کشور حتی در حوزههای محدود، کشور دیگری تصمیم بگیرد، برای ملتها دلچسب نبوده و نخواهد بود. مردم خواهان حق تعیین سرنوشت خود هستند. اما اولا اگر آنها بخواهند مستعمره کشوری دیگر یا بخشی از خاک آن باشند، باید بتوانند این را در یک همهپرسی انتخاب کنند. حق تعیین سرنوشت با نتیجه یک طرفه (استقلال سیاسی) ناقض این حق است. همان طور که استقلال حق ملتهاست، عدم استقلال نیز حق آنهاست. و دوم آن که قیمومت دیگر دولتهای قدرتمند حتما بهتر از یاغیگری و وحشیگری دولتهایی مثل داعش یا گروههای تروریستی مثل حزبالله لبنان یا شرایط بدون دولت مثل سومالی است. مردم لبنان در دوران استعمار به علفخواری از فرط گرسنگی رو نکرده بودند، مناطق مسکونی و تجاری در شهرهاشان به انبار مهمات تبدیل نشده بود و یک گروه تروریستی-مافیایی بر آنها حمک نمیراند.