آنگونه که مارتین ریس اخترشناس سلطنتی بریتانیا توضیح میدهد، دانشمندان در سیصد سال گذشته تغییر چندانی نکردهاند. چالشها دگرگون شدهاند، اما یک چیز یکسان مانده است: برای حلشان باید با همدیگر کار کنیم.
اگر میتوانستیم سفری در زمان به دهه شصت سده هفدهم میلادی—روزهای نخستین انجمن سلطنتی انگلستان—داشته باشیم، میدیدیم که کریستوفر ورن، روبرت هوک، ساموئل پپیس و دیگر «عالیجنابان تیزهوش و کنجکاو» (آنچنانکه ایشان از خود یاد میکردند) پیوسته با هم دیدار داشتند. شعارشان این بود که هیچ امری را از سر مرجعیت و اعتبار خود نپذیرند. آنان آزمایشهایی سامان میدادند، به مدد تلسکوپها و میکروسکوپهای نوساختهشان به دقت به پدیدهها مینگریستند، و جانورانی عجیب را کالبدشکافی میکردند. آزمایشهاشان گهگاه زننده مینمود؛ در یکیشان نیاز به انتقال خون از گوسفند به مردی بود و مرد به گونه حیرتآوری زنده ماند.
اما در کنار سیراب کردن حس کنجکاوی خود، این پیشگامان علم غرق در پیشبرد برنامههای کاربردی عصر خویش بودند: بهبود ناوبری دریایی، کاوش جهان جدید (ینگه دنیا)، و بازسازی لندن پس از طاعون و حریق بزرگ. آنان از اهدافی که فرانسیس بیکن برشمرده بود الهام گرفته بودند: اینکه «سوداگران روشنایی» باشند و یاریگر «آسایش آدمیان». با بازگشت به زمانه کنونی، ما همچنان خود را ملهم از آمال ایشان مییابیم؛ گرچه اصول تندرستی و ایمنی، دیدارهای امروزیمان را اندکی ملالآور کرده باشد.
علم همواره از محدوده و مرزهای ملی گذر کرده است. انجمن سلطنتی نیز، به بیان نغز خود، بر آن بوده که «تجارت را در جایجای جهان و با کنجکاوترین و اندیشمندترین مردمان دوران» رواج بخشد. هامفری دیوی (که مخترع لامپ دیوی بود و آزمایشهایی را با آنچه گاز خنده، یا همان نیتروز اکسید، مینامیدش انجام داد) در میان جنگهای ناپلئونی آزادانه به فرانسه سفر میکرد و دانشمندان شوروی در خلال جنگ سرد تماسهای علمی خود را با همتایان غربیشان حفظ کردند. هر آزمایشگاه پیشتازی، چه به دست یک دانشگاه یا یک شرکت چندملیتی اداره شود و هرکجا که باشد، گسترهای رنگارنگ از ملیتها و مردمان را گرد هم میآورد. و البته زنان دانشمند نیز دیگر، همپا و همتراز مردان، پژوهشهای علمی را به پیش میبرند.
امروز علم بدل به فرهنگی جهانی شده است که مرزهای ملیت، جنسیت، و ایمان را درمینوردد. در دهههای پیشِ رو و با پایان هیمنه دیرپای کشورهای دو سوی اطلس شمالی، گرانیگاه معرفتی و تجاری جهان به سوی آسیا خواهد چرخید. اما وضعیت نوپدید، بازی حاصلجمع صفر نخواهد بود. ما باید خوشآمدگوی این جهان گسترده و درهمتنیده باشیم و همزمان امیدوار باشیم که دیگر کشورها نیز از نمونههای درخشانی چون سنگاپور، کره جنوبی و البته چین و هند پیروی کنند.
دانشمندان به چه میمانند؟ باید گفت نمیتوان آنان را در یک قالب گنجاند. برای نمونه، نیوتون و داروین که برجستهترین چهرههای تاریخ علمی این ملت (انگلستان)اند. قوای ذهنی نیوتون، بیهیچ گمان و گزافهای، سنجشناپذیر مینمود؛ تمرکزش نیز مانند هوش او بیهمتا بود. هنگامی که از او پرسیدند چگونه از مسائلی چنین دشوار گرهگشایی کرده است، در پاسخ گفت: «با اندیشیدن مستمر بر آنها.» در جوانی گوشهگیر و عزلتگزین بود و در سالهای واپسین زندگی خودبین و کینهتوز. به خلاف او، داروین شخصیتی دلنشین و مهرانگیز داشت و در ارزیابی خویش فروتن بود. او در زندگینامه خودنوشتش آورده است: «سهمی بسزا از ابداعات دارم و نیز از عقل سلیم و داوری عرفی بهرهمندم، چنانکه هر وکیل و پزشک موفق دیگری باید؛ اما نه، باوری به (برخورداری از) مرتبهای والا (از آنها ندارم).»
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
و امروز گستره مشابهی را شاهدیم؛ خردهنیوتونها و خردهداروینها. باور فراگیر چنین است که دانشمندان به طرز ویژهای میاندیشند و از آن چه «روش علمی» میخوانندش پیروی میکنند. این باور باید قدری کمنمایی شود. درستتر آن است که بگوییم دانشمندان همان سبک سنجیدهای را در خردورزیشان دنبال میکنند که (برای نمونه) حقوقدانان و کارآگاهان در طبقهبندی پدیدهها، صورتبندی فرضیهها و آزمودن شواهد پی گرفتهاند.
یک بدفهمی مرتبط (و بهراستی زیانبار)، این نگرش است که چیزی خصوصاً «نخبگانه» در کیفیت اندیشه دانشمندان است. «توانایی دانشگاهی» تنها یک وجه از مفهوم بسیار فربهتر توان اندیشورزانه است؛ چیزی که در همان میزانی در بهترین روزنامهنگاران، حقوقدانان، مهندسان و سیاستمداران نیز دیده میشود. بومشناس برجسته، ایاو ویلسون، بهدرستی بر این عقیده است که برای کارایی در حیطهای علمی، بهتر است زیادی باهوش نباشیم.
او قصد کمشمردن بصیرتها و لحظههای دریافت که در زندگی حرفهای دانشمندان (البته به ندرت) به چشم میخورد ندارد اما، در کسوت خبرهای جهانی در زمینه شناخت دهها هزار گونه از مورچگان، تحقیقات ویلوسون متضمن دههها سختکوشیِ توانفرسا بود: نظریهپردازی پشتمیز کافی نیست و خطر ملالزدگی هم همیشگی است. البته حق با اوست آنجا که میگوید آنانی که دقتی محدود و ذهنی گریزپا و پَرِشناک دارند، در حرفههایی چون «معاملهگری آنی» در والاستریت و مانندش زندگی شادتر (اما کمتر ارزندهای) خواهند داشت.
برتر دانستن کار «نظری» بر «کاربردی» وجهی ندارد و پرداختن به کار نظری موجب خودپسندی نیست. به خدمت گرفتن مفهومی علمی برای اغراض کاربردی و عملیاتی میتواند چالشی بس بزرگتر از خود کاوش آغازین باشد. یک کارتون محبوب دوستان مهندسم، دو سگآبی را نشان میدهد که به بلندای یک سد عظیم برقآبی نظر میکنند و یکیشان به دیگری میگوید: «این سد را من خودم نساختهام اما آن را بر بنیاد اندیشههای من ساختهاند!» و دوست دارم به همکاران نظریهپردازم یادآور شوم که گیدئون ساندبک، مهندس سوئدی، با ابداع زیپ جهش علمی بلندتری، از هر آن چه بیشتر ما کردهایم و خواهیم کرد، داشته است.
گرچه ممکن است قدری عجیب بنماید، اما همین پرسشهای بسیار آشنا ما را گاهی سخت سرگشته میکنند؛ حال آن که برخی از درکشدهترین پدیدههای هستی در دوردستهای کیهاناند. اخترشناسان تلاطمهایی را در فضا شناسایی کردهاند که به سبب برخورد دو سیاهچاله در یک میلیارد سال نوری دور از ما پدید آمدهاند. آنان قادرند چنین رویداد دور و حیرتانگیزی را به تفصیل توصیف کنند. در مقابل، بنگرید به عرصه رژیم خوراکی و کودکپروری. زمانی که جوان بودم، شیر و تخممرغ را خوب میدانستند، در دهه بعدی ما را به سبب کلسترول از آنها پرهیز دادند؛ دوباره اما امروز خوردنشان بیمانع است.
این نمونهها به تنهایی نشانگر گشودگی مرزهای علماند. نیز نمایانگر این امرند که فهم مرزهای «شکوهمند» دانش—خیلی خُرد (فیزیک ذرات) یا خیلی کلان (کیهان) —بسی کمتر از دریافت پیچیدهترین چیزها چالشانگیزند. آدمیان خود پیچیدهترین چیزها در این هستیاند؛ کوچکترین حشره بغرنجتر از یک اتم یا ستاره است و معماهای ژرفتری را پیش روی ما مینهد.
کشش دانشمندان به این است که منتقد سفت وسخت کارهای دیگران باشند. آنانی که اجماع علمی موجود را واژگون میکنند و یا دستاوردی نامنتظره و اصیل در حیطهای علمی رقم میزنند، سزاوار والاترین شأن و اعتبار میشوند. اما شایسته است دانشمندان، همزمان و همسان، نقّاد کار خویش نیز باشند: آنان نباید سخت اسیر و شیدای نظریههای سوگلیشان، یا گرفتار آرزواندیشی شوند. برخی از ما خودانتقادی را دشوار مییابیم. کسی که سالیانی از عمرش را صرف پروژهای کرده است، ناگزیر تا آنجا به اهمیت کار خود پایبند و متعهد میماند که اگر همه تلاشهای علمیاش نقش بر آب شود، ضربه روحی آسیبزایی خواهد خورد.
اما نگرشها و اندیشههایی که در آغاز ناقطعیاند، تنها با موشکافی و سنجشگری استوار میشوند. برای نمونه، پیوند بین دودگساری و سرطان ریه، یا بین ویروس اچآیوی و بیماری ایدز را در نظر آورید. ژرفنگری و سنجشگری یادآور این امر است که چگونه نظریههای اغواگر به ضرب واقعیتهایی خشن ویران میشوند. روبرت مرتون، تاریخشناس بزرگ، علم را «شکگرایی سامانمند» میخواند.
پس از زد و خورد نظریههای رقیب، تنها یک برنده در میدان میماند (یا حتی هیچ). یک دلیل یا مدرک قطعی، میتواند قضیهای علمی را فیصله بخشد. این وضعیت را در سال ۱۹۶۵ در کیهانشناسی مِهبانگ شاهد بودیم، آنگاه که ریزموجهای ضعیفی کشف شدند که هیچ تبیین درخوری جز «بقایای» یک «آغاز» فشرده و داغ کیهانی برای آن نبود. دیگربار، در کشف «گسترش بستر دریا» در دهه شصت میلادی دیدیم که چگونه توانست کمابیش همه زمینفیزیکدانان را به وجود «رانش قارهای» قانع کند. در دیگر نمونهها، یک ایده علمی چگونه خیزشی تدریجی دارد: آرامآرام نگرشهای بدیل به حاشیه میروند تا آن زمان که هواداران برجستهاش از میدان به در شوند. عموماً هرچه یک مدعا چشمگیرتر باشد، سزاوارد است که آن را شکبرانگیز و کممایهتر بینگاریم. آنگونه که کارل سِیگِن گفته است: «مدعیات فوقالعاده نیازمند شواهدی خارقالعادهاند.»
راه رسیدن به اجماع در فهم علمی میتواند پُرپیچوخم و با جستوجو در بنبستهای بسیار در طول مسیر باشد. گهگاه فردی تکرو و دگراندیش وجاهت و تأییدی خواهد یافت. همه ما از اینکه چنین چیزی رخ دهد لذت میبریم؛ اما چنین نمونههایی نادرند و کمیابتر از آنچه مطبوعات عامهپسند میخواهند ما باور کنیم. گهگاه «انقلابهای علمی» رخ میدهند؛ و این زمانی است که اجماع پیشین واژگون میشود. اما بیشتر پیشرفتها با فراتر رفتن مفاهیم پیشین و وسعتبخشی به آنان روی میدهند، نه آنکه آن مفاهیم را به یکباره نقض و باطل کنند. نظریه اینیشتن نظریه نیوتون را سرنگون نکرد. نظریه او از نیوتون فراتر رفت و طرحی نوین با حیطهای فراختر و نگرشی ژرفتر به فضا، زمان، و گرانش به دست داد.
علم جلوه نمایانی در فرهنگ هر فرد دارد؛ و تنها برای دانشمندان بالقوه نیامده است. به دو دلیل؛ یکی اینکه امروزه نفهمیدن جهان و طبیعت پیرامونمان، بهواقع محرومیتی معرفتی است. دیگر این که ما در جهانی زندگی میکنیم که بخش فزایندهای از تصمیمهایی که دولتها اتخاذ میکنند با دانش روز درهمتنیده است.
درخصوص ایدههایی «ورای مرزهای علم» دستور چیست؟ به عنوان یک اخترشناس، من گفتوگو با اخترگویان و طالعبینان و نیز آفرینشباوران را سودمند نیافتهام. ما نه روشهایی مشترک داریم و نه قوانین بُرهانبنیاد و شواهدمحور همسانی برای کار. نباید اجازه دهیم اشتیاقمان به قطعیت—یا همان کششمان به پاسخهای سادهای که به ندرت علم پیش مینهد—ما را به سوی آسایش و اطمینانی وهمآمیز که این شبهعلمها عرضه میکند براند.
البته باید برخوردار از ذهنی گشوده باشیم تا هر کجا که شواهد هنوز نابسندهاند، پرسشهای بدیعی بیفکنیم.
علم، فرهنگ و آموزش
چارلز اسنو در خطابه خود با عنوان «دو فرهنگ» به سال ۱۹۵۹ که هنوز پس از شصت سال برخی از آن نقلقول میآورند، گلایه از ناکامی دانشوران علوم انسانی در ارجگزاری «خلاقیت» و خیالورزی که متضمن کار در علوم بنیادی و طبیعی است، میکند. اما تفاوت این علوم را با هم نمیتوان انکار کرد. آفرینش یک هنرمند ممکن است تک و ممتاز باشد اما آثارش معمولاً چندان نمیپاید. در مقابل، حتی یک دانشمند متعارف چند خشت ماندگار به پیکره «دانش عمومی» میافزاید. علمْ نهادی پیشرونده است؛ پیشبرد ما، یا همان خشتهایی که افزودهایم، در ساختار کلانتر میآمیزد و تکبودگی خود را وامیگذارد. اگر فرد الف چیزی را درنیابد، فرد ب، معمولاً نهچندان دیرتر، به آن پی خواهد برد. بهواقع موارد بسیاری از کشفهای کمابیش همزمان را میتوان برشمرد.
اینجا آشکارا تمایزی با عرصه هنر میبینیم. همانگونه که ایمنیشناس بزرگ، پیتر مداوار، در مقالهای خاطرنشان کرده بود، هنگامی که واگنر کار بر روی حلقه نیبلونگ را برای ده سال کنار گذاشت و توانش را صرف خلق مایسترزینگر و تریستان کرد، هیچ گونه نگرانی از بابت اینکه کسی اثر آیندهاش یعنی گوتردامرونگ را از وی بقاپد، نداشت.
ردی که اینشتین بر تاریخ علم در سده بیستم نهاد، از هر فردی بزرگتر و شاخصتر بود. اما اگر او هیچگاه پا به جهان نمیگذاشت، تمام نگرشها و نقشآفرینیاش در پهنه علم تاکنون به همت دیگرانی پدیدار شده بود.
نامآوری اینشتین به قلمروی بس فراتر از علم کشیده شده است. او در زمره انگشتشمار دانشمندانی است که به شهرتی عمومی دست یافتهاند. تصویر او در قامت فرزانهای خوشطینت و ژولیده بدل به شمایلی از نابغهای خلاق همچون بتهوون شده است. راستش را بخواهید، تأثیر او بر فرهنگ عمومی، گاهی موجب آشفتگی درباره معنای دستاوردهای علمی او هم شده است. به تعبیری، افسوس که او نام نظریهاش را «نسبیت» نامید؛ نظریهای که جوهر آن یکسانی قوانین فیزیک در دستگاههای مرجع گوناگون است. «نظریه ناوردایی» میتوانست گزینه شایستهتری باشد و از قیاسهای فریبندهای که با نسبیگرایی در علوم انسانی و اجتماعی میشود پیشگیری کند. اما از حیث پیآمدهای فرهنگی، وضعیت او بدتر از دیگران نبود. اصل عدمقطعیت هایزنبرگ، که یک مفهوم دقیق ریاضی و سنگبنای مکانیک کوانتومی است، از سوی هواداران عرفان شرقی ربوده شد. داروین نیز از کژاندیشیهای مغرضانه رنج بسیار برده است؛ خاصه در پیوند با تمایزهای نژادی و بِهْنژادی، و این دعوی نادرست که نظریهاش مبنایی را برای اخلاق پیش مینهد.
علم جلوه نمایانی در فرهنگ هر فرد دارد، و چنین نیست که تنها برای دانشمندان بالقوه آمده باشد؛ به دو دلیل. نخست اینکه امروزه نفهمیدن جهان و طبیعت پیرامونمان، بهواقع محرومیتی معرفتی است. موجب دریغ است که بیبهره از بینش شگفتآوری باشیم که نظریه داروین و کیهانشناسی نوین عرضه داشتهاند؛ زنجیرهای از پیچیدگیهای پیاپی که از «مِهبانگ» تا پیدایش ستارگان، سیارهها، زیستسپهر و مغز انسان که توان اندیشه در شگفتی و راز این همه دارد، کشیده میشود. سزاوار است که مسحور ظرافت تاروپود حیاتی شویم که بودن همه بر آن استوار است و همزمان آسیبپذیریهای آن را نیز بشناسیم.
دوم اینکه ما در جهانی زندگی میکنیم که بخش فزایندهای از تصمیمهایی که دولتها اتخاذ میکنند با دانشهای روز درهمتنیده است. روشن است که کوید-۱۹ پیشاروی همه ماست. اما سیاستهای عرصه سلامت، انرژی، آبوهوا، و محیطزیست نیز همگی یک بعد علمی دارند. البته جنبههای اقتصادی، اجتماعی و اخلاقی هم دارند و درخصوص این جنبهها، دانشمندان (علوم بنیادی و طبیعی) تنها در کسوت یک شهروند سخن میرانند. البته لازم است همه شهروندان در انتخابهای دموکراتیک دخیل و نقشآفرین باشند.
با این همه، اگر بناست گفتوگویی شایسته داشته باشیم و فراتر از شعاردهی صرف بایستیم، همهمان نیازمند قدری «رغبت» به علمایم تا فریب هیاهو و آمارها بد و گمراهگر را نخوریم. با شدت گرفتن فشارها بر محیطزیست و گسترش و گونهگونی خطرات فناوریهای فریبنده، ضرورت داشتن گفتوگوهایی پرمایه در آینده مبرمتر نیز خواهد شد. ممکن است چند آدم خوره مثل من در این مسیر بیفتند تا حالا چه پیش بیاید، اما یک کشور نمیتواند به صرف داشتن اقلیتی شیفته و خوره به پیش رود.
ضمناً ما دانشمندان عادت داریم که از فهم ناچیز عموم از موضوعاتِ پژوهشیمان شِکوه سر دهیم. البته همیشه پارهای شهروندان دریافت بالایی دارند و سری در سرها میآورند، اما سرجمع مباحثات سیاستگذاری چندان از شعارپردازیهای روزنامهای فراتر نمیرود. شاید ما دانشمندان هم زیادی معترضایم. درست برعکس، شاید باید از اقبال گسترده عمومی به مباحث مهمی چون دایناسورها، برخورددهنده هادرونی بزرگ و حیات ورازمینی خرسند و شگفتزده باشیم. اما خب، حقیقتاً غمانگیز است که برخی شهروندان نمیتوانند پروتون را از پروتئین بازشناسند، و مشابه آن مایه دلسردی است که بسیاری از تاریخ ملتشان بیخبر باشند، یا نتوانند کشور کره یا سوریه را در نقشه نشان دهند.
آموزشوپرورش مدارس
عموم کودکان، آشکارا برخوردار از کنجکاوی درونی و شگفتگیجوییاند. از این رو خطاست اگر بپنداریم که معلمان برای جلب توجه دانشآموزانشان باید موضوعات علمی را مرتبط و عینی بسازند. آنچه دانشآموزان را بیش از هرچیز به شوق میآورد، دایناسورها و فضا است؛ دو موضوعی که بسی نامرتبط با زندگی هرروزهشان است. غمانگیز است که با رسیدن به سالیان نوجوانی، بیشتر دانشآموزان آن اشتیاق آغازین خود را از دست میدهند بیآنکه رغبتی هم به مباحث کاربردی داشته باشند.
جای انکار نیست که فناوریها، بهویژه رایانهها و جهان وب، بهرههای فراوانی را به نسل جوان امروز عرضه میکند و در زندگیشان حضوری پررنگ دارد. اما به دید من، محیط آکنده از فناوریهای برتر ما به طرز تناقضآمیزی بدل به مانعی برای تداوم رغبت جوانان به علوم (بنیادی و طبیعی) شده است.
مردمانی کهن مانند من از یک مزیت برخوردار بودند. زمانی که ما جوان بودیم، شما میتوانستید یک ساعت، رادیو یا حتی موتورسیکلتی را پایین بریزید، طرز کارش را دریابید و سپس از نو سرهمبندیاش کنید. و اینچنین بود که بسیاری از ما دلبسته علوم و مهندسی میشدیم. امروز اما وضعیت متفاوتی است.
اگر به پیشترها بنگریم، نیوتونِ جوان نمونههای ساعتدیواری و آسیاببادی ساخت؛ فراوردههایی که فناوریهای برتر آنزمان بودند. داروین به گردآوری سنگوارهها و سوسکها میپرداخت، و اینشتین نیز مسحور موتورهای برقی در کارخانه پدرش بود.
اما امروز اوضاع دیگری است. ابزارکها و برنامکهایی که اکنون زندگیمان را در سیطره خویش دارند، گوشیهای هوشمند و مانندشان، همگی برای ما بدل به جعبههای سیاهی شدهاند و برای بیشتر مردم نیز جز یک جادوی محض نیستند. حتی اگر آنها را جدا سازید، شما سرنخی از سازوکارهای ریزنگاشته و پنهان آن نخواهید یافت؛ حتی نمیتوانید آنها را دوباره سر جایشان بگذارید. پس پیچیدگی سرسامآور فناوریهای نوین، به رغم بهرههای شگفتآوری که دارند، بدل به مانعی برای کشاندن جوانان به یادگیری چگونگی کار کردن چیزها شده است.
دوباره تصریح میکنم: آموزش علم تنها برای شهروندانی که میخواهند آن را به گونهای حرفهای به کار ببندند نیست. ما نیازمند متخصصان و خبرگان علوم هستیم: اگر انگلستان و نیز اروپا، میخواهند رقابتپذیری اقتصادیشان پایدار بماند، شمار بسندهای از جوانانشان باید تخصصهایی در سطح حرفهای کسب کنند، همانگونه که میلیونها نفر سالانه در خاور دور چنین میکنند.
علوم باید بتوانند سهم درخوری از جوانان جاهطلب و برخوردار از استعدادی منعطف را به خود جذب کند؛ آنانی که مسیرهای حرفهای را فراروی خود گشوده میبینند و نیک از حقوقهای نجومی شغلهای مالی باخبرند. بسیار مهم است که تیزهوشترین جوانان، همانهایی که از روندها آگاهند و مشتاقانه حرفهشان را برمیگزینند، همچنان انگلستان را کشوری بدانند که در آن علوم و مهندسی پیشرفته و پیشتاز باشد. جوانان نیاز دارند از ماندن انگلستان در جرگه برترینها خاطرجمع باشند.
و البته چنین امری دربردارنده زنان است. در اخترشناسی، تنها علمی که بسیار خوب میدانمش، تا همین پایان سده بیستم، برای زنان «میدان بازی هموار نبود.» انجمن سلطنتی درهای خود را تا سال ۱۹۴۵ به سوی زنان نگشوده بود. نمونههای تاریخی مشهوری از ناشناس یا کمشناس ماندن زنان در علوم هست. ویلیام هِرشِل، که در سده هجدهم نقشه راه شیری را کشید و اورانوس را کشف کرد، کمک فراوان خواهرش کارولین را با خود داشت. یک سده بعد، ویلیام هاگینز که پی به همسانی عناصر شیمیایی ستارگان با زمین بُرد و در سالمندی نیز به ریاست انجمن سلطنتی رسید، دههها از دستیاری همسرش بهرهمند بود.
در سالیان دهه بیست میلادی، سیسیلیا پِینی یکی از مهمترین رسالههای دکتری را در اخترشناسی نوشت و نشان داد که خورشید و دیگر ستارگان عمدتاً از هیدروژن ساخته شدهاند. کارهای او با تردیدافکنیهای ناشایستی روبهرو شد، اما سرانجام نخستین زنی شد (که در میان همه علوم) به مقام «استاد تمام» در دانشگاه هاروارد رسید. در نزدیکی روزگار ما، من جئوفری و مارگارت بوربیج را میشناسم که هر دو از اخترشناسان پرآوازهاند. جئوفری نظریهپرداز و مارگارت رصدگر بود. اما در دهه پنجاه میلادی، زنان راهی به تلسکوپهای عظیم کالیفرنیا نداشتند؛ لذا زمانِ استفاده به جئوفری تخصیص مییافت و مارگارت او را دستیاری میکرد. اما مارگارت، حرفهای شگفتآور را پیش گرفت، ستایش همگان را برانگیخت و سرانجام شش ماه پیش در سن یکصد سالگی درگذشت. خوشحالم که بگویم در میان نسل جوانتر، نسبت زنان در اخترشناسی بیشتر از دیگر شاخههای علوم فیزیکی است.
توصیهای به دانشمندان آینده
زمانیکه پژوهشی را برمیگزینید، باید به تناسب آن با شخصیت، مهارتها و ذائقه خود نیک بیندیشید (برای نمونه به کار میدانی، مدلسازی رایانهای، آزمایشهای دقتبالا، پردازش کلاندادهها، و مانند آن). افزون بر این، مایه خوشدلی است که به عرصهای گام بگذاریم که پیشرفتهایی شتابناکی در آن رخ میدهد: جایی که به شیوهها و شگردهای نو، رایانههای توانمندتر و مجموعه دادههای کلانتری دسترسی دارید. اما، البته نیازی به چسبیدن به یک حیطه علمی برای تمام عمر حرفهای خود نیست، حتی اینکه برای همیشه بخواهید دانشمندی را حرفه خود بشمارید. پیشرفتهای علمی گاهی اوج میگیرند و گاه برای دورههایی کمابیش درجا میزنند. آنانی که در میانه مسیر حرفهایشان، توجهشان را عطف به حیطهای دیگری میکنند، اغلب دیدگاهها و دریافتهای نوینی را با خود به همراه میآورند. اساساً سرزندهترین حیطههای علمی اغلب از مرزهای سنتی رشتهها فراتر میروند.
و یک چیز دیگر: تنها نوابغند که سرراست سراغ بزرگترین و بنیادیترین مسایل میروند. شما باید اهمیت یک مسئله را در احتمال توفیقتان در حل آن ضرب کنید و محصول نهایی را بهینه کنید. دانشمندانِ مشتاق نباید همگی، برای نمونه، به یگانهسازی کیهان و کوآنتوم بپردازند، گرچه یکی از قلههای معرفتیای باشد که آروزمند نیل به آن باشیم؛ باید بدانیم که به چالشهای بزرگ در پژوهشهای سرطانشناسی و علوم مغزی، خُردخُرد و آرامآرام، و نه یکجا و یکباره میپردازند.
اما زمانی که دانشمندان پیر میشوند چه پیش میآید؟ خرد متعارف میگوید دستاوردهای دانشمندان (بهخصوص نظریهپردازان) با سالمندی رونقی نمیگیرند، بلکه از رمق میافتند. ولفگانگ پاولی، فیزیکدان نامدار، سرکوفت مشهوری به دانشمندانی که از ۳۰ سالگی رد شدهاند میزند: «هنوز بسی جواناند و همچنان بسی گمنام و ناشناس.» گرچه خودم دانشمندی رو به سالمندیام، امیدوارم تقدیرباوری کمترم حمل بر آرزواندیشی نشود. برخی دانشمندان سالمندتر همچنان بهرهور و پربار میمانند. اما به رغم برخی استثناهای «دیرشکوفا»، اندکشماری را میتوان یافت که کارهای متأخرشان، برجستهترینها باشد، گرچه برای بسیاری هنرمندان، نقاشان، و مؤلفان وضعیت اینگونه است.
به گمان من دلیل چنین تقابلی این است که هنرمندان گرچه در جوانی متأثر از فرهنگ و سبک فراگستر زمانه خویشاند، بعدها تنها از رهگذر بهسازی درونی میتوانند بهبود و ژرفا بیابند. دانشمندان، بالعکس، اگر خواهان ماندن بر لبههای علم هستند، نیازمند جذب پیوسته مفاهیم و شگردهای نوینند؛ و این انعطافپذیری و قابلیت با روند سالخوردگی رو به افول میگذارد. ما «سالمندان»، در بهترین حالت، احتمالا خواهان یکنواخت ماندنمان باشیم. و چه بهتر که این یکنواختی در اوج باشد تا بهرهوریمان تا دوران سالخوردگی دوام یابد. برای نمونه میتوان جان گودنو، مبدع باتری لیتیوم-یونی را در نظر آورد که در ۹۷ سالگی هنوز دست از کار نکشیده و سال پیش بدل به پیرترین برنده جایزه نوبل تاکنون شده است. کوتاه این که در آن چه کاربلد و توانمندیم میتوانیم نقشآفرینی کنیم، اما بپذیریم که در برخی شیوههای نو چه بسا جوانان تیزآموزتر از ما باشند.
دانشمندان سالمندتر میتوانند دیدگاههای میانرشتهای و اجتماعی ژرفتری را پیش بنهند. برای نمونه، فریمن دایسون در دوران بیستسالگیاش فیزیکدان نظری پیشتازی در سطح جهان بود، اما تا همین چندی پیش که در ۹۶ سالگی درگذشت، با جریان مقالاتش خلاف انتظارات ظاهر میشد.
در این میان، کورهراهی هم هست که باید از آن اجتناب ورزید، گرچه برخی از بزرگترین دانشمندان آن را پی گرفته باشند: تنوعبخشی کاری ناپخته و نابهجا در دیگر حوزهها. آنانی که چنین راهی را برمیگزینند، به چشم خود، دارند «کار علمی» میکنند. میخواهند جهان و کیهان را بفهمند، اما دیگر دلی در گروی شیوه پژوهش خُردخُرد و رفتهرفتهی معمول ندارند: اینها زمینه خود را زیادی گسترش میبخشند و گاه موجب شرمساری ستایشگران خود میشوند. فِرِد هویلی که در ۲۵ سال گذشته پربارترین اخترفیزیکدان بوده، در سالیان اخیر نظریه داروین را خوار شمرد و فروکوفت و حتی مدعی شد ویروس آنفولانزا را شهابسنگها به زمین آوردهاند. بیل شاکلی، مخترع ترانزیستور، در واپسین سالیان زندگی درخصوص تفاوتهای نژادی نظریهپردازی کرد که همدلی و احترام اندکی را برانگیخت.
احتمالاً داروین واپسین دانشمندی بود که توانست بینشهای نو و بزرگی را در کتابی آسانیاب برای خوانندگان عمومی بنگارد؛ کتابی که مسلماً اثر ادبی برازندهای نیز است. شکاف میان آنچه برای متخصصان نگاشته میشود و آنچه برای خواننده معمولی آسانفهم است رو به فزونی است. سالیانه میلیونها مقاله علمی در سراسر جهان به چاپ میرسند. این ادبیات ابتدایی پهناور نیازمند سرند و همآمیزی مدام است، وگرنه حتی متخصصان امر از آنها جا میمانند. حتی نقش نشریهها در ارجاعدهی شاید روزی با سامانههای نمرهدهی کمتر رسمی و بهتری از میدان به در شود. بلاگها و ویکیها نقش بارزتری در سنجشگری و ساماندهی علوم بازی خواهند کرد. میراث گوتنبرگ و اولدنبرگ در عصر زاکربرگ چندان بهینه نمینماید.
بهعلاوه، دانشمندان حرفهای به طور ناامیدکنندهای خارج از حیطه تخصصیشان عامی میمانند؛ دانش من در زیستشناسی نوین چنین است و عمدتاً برگرفته از کتابهای عالیِ عامهپسند و روزنامهنگاری است. نویسندگان، برنامهسازان و سخنپراکنانِ علم، شغلی مهم و البته دشوار دارند. بهدرستی میدانم که چقدر سخت است حتی آن چیزی را که گمان میکنیم خوب میدانیم، به زبانی روان و رسا توضیح دهیم. روزنامهنگاران اما با چالشی بس بزرگتر دست به گریباناند و آن هضم و ارائه مباحثی یکسره نو و آن هم در مهلتی کوتاه است؛ برخیشان در اندکزمانی ملزمند که در برابر دوربین تلویزیون یا در رادیو ظاهر شوند و در موضوعی علمی و آنهم بدون مکث، انحراف از بحث، و تکرار، سخن بگویند.
اما زمانی که پیر میشویم چه پیش میآید؟ خرد متعارف میگوید کار دانشمندان (بهویژه نظریهپردازان) با سالمند شدن رونقی نمیگیرند، بلکه از رمق میافتند.
در انگلستان سنت روزنامهنگاری علمی نیرومندی وجود دارد. اما علم معمولاً تنها در سرخط روزنامهها و یا گوشهای در خبرنامههای تلویزیونی مانند پسزمینه بلایای طبیعی یا یک نگرانی پزشکی نمودار میشود، عوض آن که به عنوان یک داستان آن چنان که شایسته آن است نمود یابد. دانشمندان هم همپای رماننویسان و آهنگسازانی که کارهای جدیدشان در گزارش خبری جایی ندارد از این اوضاع گلهمندند. در عمل، پوشش موارد شایان خبری، یعنی مرور نتایج تازهدرآمده که طربی در مخاطب برمیانگیزد و پیامهای کوتاه، تنها به کژنمایی و تیرهسازی شیوه توسعه علم میانجامد.
در میان علوم، اخترشناسی و زیستشناسیِ فرگشتی یا تکاملی برای مخاطبان رغبتانگیزند، چرا که هم دربردارنده تصاویری جذاباند و هم حامل ایدههای دلکش. جذبهشان نیز بیشتر برآمده از برخی تصویرهای عمومی مثبت و غیرتهدیدآمیز است. در مقابل، گرچه ژنتیک و فیزیک هستهای که به گونه مشابهی جالباند، اما به سبب معضلاتی که در کنار مزایاشان دارند، عموم مردم دربارهشان دودل و مرددند.
اگر قرار باشد پژوهشهای اخترشناختیام را تنها با همکاران حرفهای خودم در میان گذارم، چندان خرسند نخواهم بود. من از همرسانی اندیشهها و در میان گذاشتن رازها و شگفتیهای گیتی با نامتخصصان هم لذت فراوان میبرم. بهعلاوه، حتی زمانی که در این امر توفیقی نیابیم، کوششها در این گونه گفتوشنیدها برای خود دانشمندان سودمند است و ما را یاری میکند تا کارهای خود را از دیگر منظرها ببینیم. آن گونه که پیشتر نیز ذکر کردم، پژوهشگران معمولاً برای هدفی بلندخیز برنمیدارند: آنان بر مسائلی بهنگام و خُردْاندازه کانونی میشوند، چرا که اینگونه روششناسی همیشه جواب میدهد. چنین رویکردی البته یک خطر شغلی نیز به همراه دارد و آن این که شاید فراموش کنیم که در گذر این فرایند کوتهاندیش و خردهبین شویم و ندانیم که تلاشهای تکهتکهمان تنها تا آنجا ارزشمند است که گامی در راستای برخی پرسشهای بنیادینتر بردارد.
در سال ۱۹۶۴، آرنو پنزیاس و روبرت ویلسون، مهندسان رادیو در آزمایشگاه تلفن بِل، به گونهای بسیار نامنتظره یکی از بزرگترین کشفیات سده بیستم را رقم زدند: آنها ریزموجهای ضعیفی را شناسایی کردند که همه فضا را پر کردهاند و بازماندهای از انفجار مِهبانگ به شمار میروند. اما ویلسون بعدتر اشاره کرد که چنان غرق در جنبههای فنی کارش بوده که خودش بهدرستی معنای آن چه را کرده بود درنیافته بود، تا آن که سرانجام توصیفی «عامهپسند» از آن را در نیویورکتایمز میخواند که در آن، نوفه پسزمینه در آنتن رادیو با تعبیر «پستاب آفرینش» توصیف شده بود.
بدفهمیها درباره نظریه داروین یا دایناسورها زیانهایی معرفتیاند، نه چیزی بیشتر. در قلمرو پزشکی اما بدفهمیها میتواند مسئله مرگ و زندگی باشد. ادعاها درخصوص یافتن درمانی معجزهآسا میتواند امیدها را بیرحمانه افزایش دهد؛ هراسآفرینی اغراضآمیز میتواند انتخابها را در حوزه سلامت معوج کند؛ آن گونه که برای واکسن سرخک، سرخچه، و اوریون رخ داد. هنگام گزارش دیدگاهی مشخص، روزنامهنگار موظف است روشن کند که آیا این دیدگاه قبول عام دارد، یا این که از سوی ۹۹٪ متخصصان محل مناقشه است—آن گونه که برای واکسن یادشده پیش آمد. مناقشههای پُرسروصدا خبر از استدلالهای همسنگ و متوازن نمیدهد. برترین روزنامهنگاران و بلاگنویسان به شبکه گستردهای متصلاند که آنان را قادر میسازد عیار درستی ادعاهای تازه را بسنجند و اعتبار منابع را ارزیابی کنند.
هرگاه پژوهشهای دانشمندان اثراتی بر جامعه دارد، دست کم برخی از ایشان باید بیرون از آزمایشگاه به مدد گروههای پویشگر، به میانجی بلاگنویسی و روزنامهنگاری، یا به یاری سازمانهای مردمنهاد و کنشهای سیاسی، گفتوگوهای آگاهیبخش و پختهای را به جریان اندازند.
باید پدر و مادری بینوا بود اگر نسبت به آنچه بر سر کودکانتان در بزرگسالی آمده بیاعتناییم؛ حتی اگر کنترل چندانی بر آنها نداشته باشیم. در عین حال، هیچ دانشمندی نباید نسبت به ثمرات و اثرات ایدههای خود که آفرینش اویند بیتفاوت باشد. دانشمندان باید بکوشند تا محصولات، تبلیغات و سایر فراوردههایی که ایدههای آنان میپرورد خوشخیم و شایسته باشند. آنها باید تا جایی که میتوانند در برابر کاربردهای شبههناک و زیانرسان کارشان مقاومت کنند، و عموم مردم و سیاستمداران را از خطرهای پنداشته آگاه سازند.
مثالهای شایانی را از گذشته میتوانیم یاد کنیم. دانشمندان اتمیای را که نخستین سلاحهای هستهای را در خلال جنگ جهانی دوم توسعه دادند در نظر بگیرید. تقدیر نقشی محوری را در تاریخ به آنان واگذارده بود. گرچه بسیاری از ایشان بعدها به آرامش جاری در مشغولیتهای دانشگاهی دوران صلح بازگشتند، اما چنین برج عاجی پناهگاه ایشان نشد. آنها در کنار جایگاه دانشگاهیشان، فعالانه و در قامت شهروندانی مسؤول، تلاشهایی را برای مهار قدرتی که به رهاشدناش یاری رسانده بود سامان دادند. بخشی از این تلاشها مسیر را برای نیل به معاهدههای کنترل تسلیحات در دهه شصت میلادی هموار کرد.
مثال دیگر مربوط به انگلستان است، آنزمان که گفتوگوهای میان دانشمندان و نمایندگان مجلس—که بهویژه به همت فیلسوف ماری وارنوک در دهه هشتاد آغاز شده بود—به پیدایش چارچوب حقوقی ستایشبرانگیزی برای قاعدهمند کردن بهکارگیری جنینها انجامید. گفتوگوهای مشابهی نیز به تدوین رهنمودهایی برای پژوهش بر یاختههای بنیادی منجر شد. اما در انگلستان و اروپا ناکامیهایی نیز بوده است. برای نمونه، مباحثات درباره محصولات تراریخته چنان دیرهنگام شد که دیگر میان بومپویشگران از یک سو و منافع تجاری از دیگرسو دودستگی بزرگی پدید آمد. این امر موجب احتیاطهای فراوانی در اروپا شد—به رغم اینکه شواهدی در دست نیست که بیش از سیصد میلیون آمریکایی که دههها محصولات تراریخته خوردهاند، زیانی دیده باشند.
امروز، ژنتیک و رباتیک همچنان به پیش میتازند و پیشرفتشان ما را با رشتهای از زمینههایی که نیاز به قاعدهمندی بر پایههای اخلاقی یا احتیاطیاند، روبهرو ساخته است. این تحولات بهدرستی به مباحثات وسیعی دامن زدهاند که در آن متخصصان مسؤولیت بارزی برای نقشآفرینی دارند. دانشگاهها میتوانند تخصص کارمندان و توان جمعیشان را به خدمت گیرند تا بهدقت سناریوهای شبههدار و خطرناک را ارزیابی کنند. از تهدیدهای زیستبومی تا کژکاربردهای ژنتیک، دانشگاهها میتوانند بهخوبی روشن سازند که کدام نگرانیها روا و سزاوارِ توجه جدیاند و کدامهاشان نابهجا و درخورِ داستانهای علمیتخیلیاند.
دانشمندانی که در دولت کار کردهاند، اغلبشان آخرسر سرخورده شدهاند. زمانی که دستورکاری فوری در کشور هست، خیلی دشوار خواهد بود که سیاستمداران را مجاب کنیم که موضوعات درازمدت را اولویت بخشند، یا از موازینی که به مردمانی در گوشهها دوردست جهان یاری میرساند پیروی کنند. حتی بهترین سیاستمداران هم غالباً بر موضوعات فوری و محلی و البته راههای انتخاب مجددشان تمرکز میکنند.
دانشمندان اغلب میتوانند به شیوههایی نامستقیم نقشآفرینی و زورآوری کنند. برای مثال، کارل زاگان، نمونه بسیار شایانی از یک دانشمند دغدغهمند بود که از رهگذر نوشتهها، برنامهها، سخنرانیها، و پویشهایش نفوذ سرشاری داشت. تازه این مربوط به دورهای پیش از پیدایش رسانههای اجتماعی و توییتنویسی بود. اگر امروز بود میتوانست در دوران ما که عصر کارزارها و راهپیماییها است بدل به رهبری شود که تودهها را با شورمندی و سخنپردازی خود به وجد و هیجان آورد.
دیوید آتِنبورو مثال اعلای آگاهیافزایی درباره موضوعات زیستمحیطی در روزگار ما است. اگر نمیبود تصاویر «سیاره آبی ۲» که مرغیدریایی را نشان دهد که از آلودگی خردهپلاستیکها رنج میبرد، مایل گوو، سیاستمدار انگلیسی، به صرافت تصویب قوانینی برای منع نیهای یکبارمصرف نمیافتاد. چنین تصاویری، بهمانند تصویر آن خرسقطبی که به سبب تغییرات اقلیمی بر تکه یخی سرگردان بود، آگاهیبخش و نمادیناند.
ما ناگزیر از تکثیر چنین تصاویری هستیم. اگر قرار است مردمان جهان از دانش امروز و دستاوردهایی که در این سده عرضه میشود بهرهمند شوند، نیاز داریم تا اولویتها و نظرگاههای خود را دگرگون کنیم. باید بیدرنگ فناوریهای نوین را بهینهوار به کار گیریم و از معضلات کابوسوارشان دوری جوییم: از فرسایش محیطزیست پیشگیری کنیم؛ انرژیهای پاک و کشاورزی پایدار را گسترش بخشیم؛ و اطمینان بیابیم که در سال ۲۰۵۰، دیگر میلیاردها نفر زیر خط فقر و کمنصیب از بهرههای جهانیشدن نخواهیم داشت.
برای جلب نظر و توجه سیاستمداران، این موضوعات درازمدت جهانی را باید در مطالباتمان و در مطبوعات برجسته و آشکار بگنجانیم. مایه دلگرمی خواهد بود اگر کنشگران بیشتری را در میان جوانان شاهد باشیم. البته حضور پررنگترشان تعجبی ندارد چرا که میتوانند امید به زندگی تا پایان این سده را داشته باشند. تعهد آنان زمینهساز امید خواهد بود. بگذارید به اینکه بسیاریشان دانشمند و شهروند راستین جهانی شوند امید بندیم.
مارتین ریس عضو مجلس اعیان و رئیس پیشین انجمن سلطنتی است.
© The Independent