چرا ملانیا به بایدن رأی می‌دهد؟

اشتباه تاکتیکی ترامپ در داغاداغ انتخابات

احتمال دارد ملانیا به سبک حاج خانوم رأی داده باشد

قدری حرف توی حرف آمد البته

از ۲۳۰ سال پیش، از زمان جرج واشینگتن تا به حال، هرگز انتخابات آمریکا این‌طور شش‌دانگ حواس ما ایرانی‌ها را به خود مشغول نداشته بوده. حالا پرسشی که هم‌وطنی برای من واتساپ کرده‌ این است:

«همان‌طور که ما با حضور گسترده در جلو صندوق‌های رای ، مشت محکمی به دهان آمریکا می‌زنیم ، آیا آمریکایی‌ها هم الان دارند مشت محکمی تو دهن ما می‌زنند؟»

مشاور مطبوعاتی من می‌گوید «شمارش آرا حالا حالا ها تمام نمی‌شود، بفرست مقاله صابمرده را». از آن‌طرف یک تلگرام برایم آمده که:

«جانشان بالا می‌آید تا شمارش آرا را تمام کنند. در سال ۸۸، تا این موقع ما کتکمان را هم خورده بودیم!»

دوست من که «کنشگر سیاسی» معروفی شده، می‌گوید «قول می‌دهم آقای ترامپ موضوع را به دادگاه عالی بکشد و چنان الم‌شنگه‌ای راه بیندازد که برای اولین بار ریاست‌جمهوری در آمریکا نوبتی شود، یک روز در میان.»

اصرار دارد که این را عیناً بنویس. می‌گویم نمی‌نویسم، چون‌که نمی‌دانم «علم شنگه» را با الف بنویسم یا با عین؟ می‌گوید با لغت‌نامه دهخدا چک کن. می‌گویم نمی‌شود. این لغت‌نامه هم ما را گرفته. الم‌شنگه را می‌پرسم می‌گوید به علم شنگه رجوع کن. به علم شنگه رجوع می‌کنم باز می‌گوید به الم‌شنگه رجوع کن. ما ملتی هستیم که هنوز تکلیفمان با الفبایمان معلوم نیست، آن‌وقت می‌خواهیم با رأیمان تکلیف آمریکا را معلوم کنیم. دوستم می‌گوید خوبی تلویزیون این است که  سواد کتبی آدم معلوم نمی‌شود.

این دوست ما، تازگی فهمیده که «کنشگر سیاسی» است، قبلاً خبر نداشت! توی یکی از تلویزیون‌ها که تصویرش افتاده بود روی پرده و داشت به سؤالات خانم استودیوئی جواب می‌داد، اسمش گوشه صفحه آمد، زیرش نوشته بود کنشگر سیاسی. بازپخش مصاحبه را که دیده بود، همان موقع زنگ زد به من: «میدانی من کنشگر سیاسی هستم؟... آره جان تو، تلویزیون نوشته بود.»

قدیم‌ها، وقتی می‌خواستند وحی مُنزَلی را جا بیندازند می‌گفتند «روزنامه نوشته بود». بعدها با پیشرفت تکنولوژی، برهان قاطع این بود که «رادیو گفت». بعد می‌گفتند «تلویزیون نشان داد». اما «تلویزیون نوشته بود»، اول بار بود که می‌شنیدم.

در این یکی دو دهه گذشته «اینترنت» شده بود کتاب آسمانی. یکی از دوستان ما سه تا دبلیو را جای خدا و پیغمبر و ائمه و چهارده معصوم قبول کرده بود. یک‌بار خواسته بود بلیت ارزان هواپیما بخرد، آن‌قدر او را پیچانده بودند و از این صفحه به آن صفحه پاس داده بودند و هی کلیک کن و هی قبول کن، سرانجام با وسواس و احتیاط زیاد مشخصات کارت اعتباری‌اش را وارد کرده بود. پنج دقیقه نکشیده بود که ایمیل تبریک برایش آمد که کیف سامسونتی را که خواسته بودی، قبول افتاد، تا یک هفته دیگر برایت می‌فرستیم. ضمناً پنجاه دلار هم پول پستش را –‌که موافقت کرده بودی‌– به هزینه قبلی اضافه کردیم.

طفلک هرچه ایمیل را زیر و رو کرده بود، نشانی از بلیت هواپیما پیدا نکرده بود. ایمیلی هم که برایش آمده بود، یک‌طرفه بود و جواب‌بردار نبود. دوستان دلداری‌اش می‌دادند که کیف سامسونت که آمد، خوب تویش را بگرد، شاید بلیت‌ات را گذاشته باشند توی کیف!

فرصت معطلی نبود. فردایش رفت فرودگاه با گران‌ترین بلیت سوار شد که به قرارش برسد. عوضش همیشه خوشحال بود که مثل آقا کمال ما فریب اینترنت را نخورده. یک نفر به آقا کمال تلفن کرده بود که شما یک تصادف اتومبیل کرده‌ای که تقصیر خودت نبوده. الان دو هزار پوند می‌خواهیم بریزیم به حسابت. آقا کمال تصادفی یادش نمی‌آمد. بالأخره به خاطر آورد که چند سال پیش یکی مالیده بود به گلگیرش. بنابراین یارو را راه داده بود توی کامپیوتر خودش، حساب بانکی‌اش را باز کرده بود. ۲۳۰ پوند در حسابش داشت. بعدش خدا را شکر می‌کرد که بیشتر نداشت! و هنوز غرق تعجب است که چرا یارو فقط ۲۰۰ پوند برداشته بود و ۳۰ پوند ته حسابش باقی گذاشته بود. آن رفیق ما همیشه سرکوفتش می‌زد که اقلاً من یک سامسونت گرفتم! کمال آقا هم جواب می‌داد ۳۰ پوند را گذاشته که بروم کامپیوتر را نقد بخرم!

خود من بلیت ارزان خریدم بروم به استکهلم. ایزی جت بود یا رایان ایر، یادم نیست. خیلی گشتم برای ارزان‌ترین بلیت که آدم را در شهری نزدیک استکهلم پیاده می‌کنند و از آنجا با اتوبوس به مقصد نهائی. من حواسم خیلی جمع است، اما نمی‌دانم دم آخر کجا را بله داده بودم و آن‌قدر هول بودم که بلیت از دستم نرود (غافل بشوی قیمت را توی کامپیوتر تو می‌برند بالا). بالاخره بلیت را ارزان خریدم اما نگو سه شب هتل هم در استکهلم برای خودم رزرو کرده بودم! این را توی فرودگاه وستُروس، در انتظار اتوبوس بعدی به استکهلم دریافتم که وای-فای مجانی داشت و لپ‌تاپ من هم معتاد اینترنت.

 در ایستگاه مرکزی که اسفندیار منفردزاده عزیز آمده بود دنبالم گفتم اول مرا ببر به این هتل. رفتم آنجا داد بیداد کردم اما آن‌ها اصلاً سر از حرف من درنمی‌آوردند. به اسفند گفتم اقلاً من توی هتل می‌مانم که پولم هدر نرود. گفت همسرم شام درست کرده، اتاق برایت آماده کردیم. گفتم شام را فردا ظهر ناهارش می‌کنیم. عصبانی بودم. به زور اسفند را هم شب در هتل نگهداشتم که ضررم نصف شود. هنوز دو شب دیگر از آن هتل طلبکارم!

کجا بودیم؟ توی هتل؟ نه. توی انتخابات. توی شمارش آرا. دیشب داشتم یک جمله از قول سوموزا دیکتاتور سابق نیکاراگوئه می‌خواندم که گفته بود «در این انتخابات، آرا را شما بردید، شمارش آرا را من!». نتیجه نهائی انتخابات آمریکا هنوز معلوم نیست. به نظر من اشتباه تاکتیکی ترامپ اینجا بود که در همان داغاداغ این ایالت و آن ایالت و رأی الکترال و این چیزها، اقدام به سرنگونی ناگهانی جمهوری اسلامی نکرد وگرنه ایرانی‌های خوشدل ترامپی دوباره می‌رفتند به او رأی می‌دادند و با اکثریت قاطع برنده می‌شد.

ترامپزده‌های عزیز شاید خبر نداشتند که عمران خان، نخست‌وزیر پاکستان پریروزها گفت ترامپ از او خواسته است میان جمهوری اسلامی و آمریکا میانجیگری کند. پس ترامپ سر آشتی دارد. ولی بهتر است نشنیده بگیریم و رأی از ترامپ دریغ نکنیم.

این انتخاباتی است که می‌گویند حتی ممکن است رأی یک نفر نتیجه آن را و سرنوشت آمریکا و آینده دنیا را عوض کند. به همین جهت از سه‌شنبه گذشته که خبر شدم خانم ملانیا رأی خود را در یک مرکز تفریحی در فلوریدا به صندوق انداخته، این کنجکاوی دارد مرا می‌کشد که او به کی رأی داده است؟

البته اگر خانم‌ها را خوب نشناخته باشیم، کنجکاوی هم نداریم و در پاسخ چنین پرسشی فقط می‌خندیم. اما اگر اندکی حواسمان باشد که زورگویی و بدرفتاری شوهران قلدر همیشه بی‌پاسخ نمی‌ماند، این کنجکاوی ما را می‌کشد، چنانکه تا اینجا مرا نیمه‌جان کرده است.

شنیده‌اید حکایت آن حاج‌آقا را که به همسرش زور می‌گفت یا به او خیانت می‌کرد و یک روز مثل ارشمیدس از توالت زد بیرون و فریاد «سوختم، سوختم» اش به هوا رفت؟ البته ارشمیدس فریاد «یافتم، یافتم» سر داده بود چون وجود «وزن مخصوص» را پیدا کرده بود، نه اینکه حاج خانوم توی آفتابه پلاستیکی‌اش اسید ریخته باشد.

در این چند ساله رفتار آقا دونالد را با همسرش را که تعقیب کرده‌ام برایم راحت بود که او را مجسم کنم با شلوار پائین افتاده از مستراح زده بیرون و I burned , I burned می‌کند. حالا هم تعجب نمی‌کنم که ملانیا خانم یک تیک ضربدر قبولی گنده جلوی اسم بایدن گذاشته باشد و نفسی به راحت کشیده باشد و لبخندی به پیروزی زده باشد. همسر من که اگر جای او بود به آبراهام لینکلن رأی می‌داد نه به من!

***

دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

بیشتر از دیدگاه