سال گذشته وقتی نقاشی سارا اشرفی، نقاش مستقل در «گالا آرت هاروارد» بهعنوان اثر برجسته انتخاب شد، او خودش را برای یک سال پرکار آماده میکرد اما به فاصله چند ماه بعد از آن، تمام نمایشگاهها و سفرها به علت همهگیری جهانی کرونا لغو شد.
فضای خلوت پیشآمده برای اشرفی این امکان را به وجود آورد که پس از سالها سفر و نقاشی، ماههای اخیر را در روستایی در استان مرکزی تنها به نقاشی بگذراند.
نتیجه همکاری قبلی او با دانشگاه ایموری و هاروارد، تصویرسازی یک کتاب درسی درباره اختلالات روانپزشکی برای دانشگاه ایموری بود. دومین همکاری او با این دانشگاه، نقاشی درباره آلزایمر بود که در مراسم گالا آرت که هرسال از سوی دانشگاه هاروارد و بیمارستان ماساچوست در آمریکا برگزار میشود، که نقاشی او بهعنوان اثر برگزیده شناخته شد.
در این روزها فرصتی پیش آمد تا گفتوگویی با سارا اشرفی داشته باشم.
وقتی به گزارشهای خبری درباره نمایشگاهها و کارهای هنری شما نگاه میکنم به نظرم میآید که در یک جایی یک حفره خالی است. من غیبت نگاه نقاد و کارشناسانه را به کارهایت احساس کردم. گویی همه دارند درباره نقاش حرف میزنند نه درباره نقاشی.
برای خود من همیشه این سؤال پیش آمده که چرا من را بهعنوان «زن جوان ایرانی» که «نقاشی هم میکند» معرفی میکنند و هیچوقت با عنوان نقاش معرفی نمیشوم. گویا «زن جوان ایرانی» بودن بر نقاش بودن پیشی گرفته است.
من یک نقاش هستم و بعد نقشهای دیگر را میگیرم. نمیگویم نقاش خیلی خوبی هستم اما احساس میکنم تنها قالبی که بهطور کامل در آن جای گرفتهام نقاشی است.
من یک زن و یک مادر هستم اما جدا از ملیت و جنسیت، من یک نقاش هستم. نقاشی که روزی دوازده ساعت کار میکند!
نقاشی میکنم چون دوستش دارم. چون اگر نقاشی نکنم حالم خوب نیست و این که هیچ موقعیتی کارم را محدود نکرده است. من همهجا میتوانم کارکنم؛ حتی در بدترین شرایط، حتی در وسط بیابان. نقاشی را به شرایط مکانی یا جغرافیایی و یا محیط استودیو محدود نکردهام.
فقط کار کردن برایم مهم است. برای همین هم میگویم تنها نقشی که در آن قرارگرفتهام، با آن آرامش میگیرم و برایم لذتبخش است «نقاش» بودن است. خب درباره نقشهای دیگر مثل فرزند، همسر یا مادر بودن نمیتوانم با قطعیت اظهارنظر یا ادعایی کنم؛ اما در مورد نقاش بودن اینطور نیست.
این نقاشی کردن چطور اتفاق میافتد؟
بیشتر ساعت بیداریام را نقاشی میکنم. بوم نقاشی من داخل محیط زندگیام است. روی زمین در خانهای که زندگی میکنم، غذا میخورم و فیلم میبینم. تمام اتفاقات روزمره من روی همین بومها اتفاق میافتد.
ارتباطات محدودی دارم. آدمهای کمی را در زندگیام میشناسم. دائم سفر میکنم اما تا زمانی که نیاز به خرید خوراکی نداشته باشم، نقاشی کردن را متوقف نمیکنم. گاهی با شنیدن صدای حرف زدن مردم به زبان بیگانه به خودم میآیم که الآن در کشور دیگری دارم نقاشی میکشم. مثلاً الآن در کویر هستم. اطرافم چیزی جز بیابان نیست؛ اما زمانی که کار میکنم به این موارد توجه ندارم که در جهان پیرامون من چه میگذرد. احساس میکنم در کپسول شخصی خودم هستم اما پنجرههایی هم به جهان بیرون دارم.
موضوعی در نقاشیهایت توجه من را جلب کرد. پالت رنگی تو در جاهایی ایرانی میشود. رنگهایی مثل نیل و اخرا و فیروزهای که بعضیاوقات رنگ غالب تابلو شدهاند. آمدن این رنگهای ایرانی در فضای نقاشیهایت که شبیه جن و پریهای اروپایی است، آگاهانه بوده؟
این فکر کنم از جابهجا شدن زیاد من در فضاهای جغرافیایی متفاوت آمده باشد. زمانی که در ایران نقاشی میکشم حس شرقی بودن کارهایم بیشتر میشود. همیشه گفتهام در ذهن من یک ماشین ترکیب هست. چیزی مثل مخلوطکن. اتفاقات خیلی ساده وارد آن میشود. چیزی که شاید تنها برای من جالب بوده و ذهنم شروع به تحلیل آن میکند. بعد این ایده با محیطی که هستم مخلوط میشود. گاهی یک حس شخصی، گاهی یک نشانه فرهنگی و گاهی روابط آدمها در اروپا. بهطور مثال یکی از جذابیتهای اروپا برای من گوناگونی نژادهاست. چیزی که در ایران با آن مواجه نشده بودم. اما در کل باید بگویم خودم برای خیلی از کارهایم جوابی ندارم. نمیدانم چرا این فضاها و رنگها در کارم دیده میشود.
نقاش جوانی هستی. سالهای زیادی پیش رو داری. همینطور دیدهام در کارهایت علاقهمند به استفاده از مواد و مصالح جدید و ابزارهای نو در نقاشی هستی. اندازه کارهایت برایت مهم است. نقاشیهایی با ابعاد بزرگ نقاشی کردی. فکر میکنی در آینده چالش ذهنی و کاری خودت را با ایدههایت داشته باشی یا با تکنیکهای نقاشی؟ کدام بیشتر تو را به سمت خودش میکشد؟
من در زندگی هدفی ندارم. به آینده هم فکر نمیکنم. من فقط نقاشی میکنم. همیشه در فضای شخصی خودم نقاشی میکشم. حتی گالریگردی هم نمیکنم. فقط دلم میخواهد سالهای بیشتری نقاشی بکشم. تا جایی که میتوانم از خودم نقاشی به یادگار بگذارم. شاید بتوانم قسمتی از آن چیزی را که در ذهن دارم روی بوم پیاده کنم.
اگر بشود اسم این را هدف گذاشت باید بگویم هدفم زیاد کار کردن است، حالا به هر سمت و سویی که بخواهد برود، برود.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
اشاره کردی نقاشی برای تو یک کار تماموقت است. آغاز این راه از کجا بود؟
من از کودکی این کار را شروع کردم و از نوجوانی بهصورت حرفهای از کار تصویرسازی درآمد داشتم. تجربه درآمد داشتن از راه هنر زیر دندانم رفته است. در هجدهسالگی مدیر هنری روزنامه «ابرار» شدم. اینطور شد که با فضای کاری آشنا شدم. عادات شخصی دارم مانند سختکوشی و وقتشناس بودن که برایم در کار مهم است. مجموع اینها باعث شد حتی پس از این که مسیر شغلیام از تصویرپردازی به نقاشی تغییر کرد، ازنظر درآمد وضعیت خوبی داشته باشم.
هنرهای تجسمی در ایران همیشه تحتفشار بوده از طرف عوامل مختلف سیاسی، مذهبی یا اجتماعی. آیا چشمانداز هنرهای تجسمی در ایران را روشن میبینید؟ آیا فکر میکنید نقاشی در ایران ممکن است بهعنوان کالای سرمایهای وارد بازار شود و باعث تمرکز بیشتر روی آموزش نقاشی در ایران بشود؟
بهطورکلی هر جای جهان که باشیم، امرارمعاش صرفاً از راه تولید اثر هنری برای خیلی از هنرمندان میسر نیست. در ایران شرایط خوبی پیش آمده بود و حتی خرید آثار هنری اصل، از انحصار قشر ثروتمند خارج شده بود و طبقه متوسط هم شروع به خرید از این بازار کرده بود. متأسفانه با پیش آمدن شرایط تحریم و انزوای ایران، این فرصت از دست رفت.
متأسفانه هنرمندان ایرانی ازنظر درآمد شرایط بدی دارند و قیمت کارها را ناچار پایین آوردهاند. خیلی از مواد اولیه کار ما دیگر در ایران موجود نیست. برای نقاشی کردن رنگ مناسب نداریم. در همین حال خیلی از هنرمندانی که با تمام این شرایط نقاشی را ادامه دادهاند، مجبورند کارهای منحصربهفردی را باقیمتهای غیرمنصفانه و پایین به دلالهای هنری بفروشند که نهتنها تحریمها ضرری برایشان نداشته بلکه باعث سود بیشترشان هم شده است. متأسفانه در حال حاضر چشمانداز مثبتی نمیبینم.
من نقاشی میکنم و دوست دارم کارم دیده بشود. مهمترین قسمت کار برای من آن لحظهای است که مخاطب ربهروی تابلو میایستد و آن را تماشا میکند؛ اما در ایران این امکان برایم فراهم نیست. خیلی از تابلوهای من امکان این را که در ایران روی دیوار گالری یا نمایشگاه برود، ندارند. ناچارم در کشورهای دیگر کارهایم را نمایش دهم. مثلاً در ایران به دلیل نوع پوشش زنان در تابلوهایم، سازمان هنرهای تجسمی به من گواهی هنرمند بودن نداد.
الآن یک چمدان بزرگ دارم و کارهایم را با خودم به جاهای مختلف دنیا میبرم. هر جا میروم سریع قطعات چوب لازم را میخرم و نقاشیهای لوله شده را دوباره روی بوم سرپا میکنم.