اکنونکه الاکلنگ «مذاکرات صلح» با طالبان در زیر قرار دارد، آیا میتوان امیدوار بود که دونالد ترامپ پیش از حرکت مجدد آن بهسوی بالا، در شش ژانویه ۲۰۲۱، در سیاست خود در قبال افغانستان تجدیدنظر کند؟
مذاکرات با طالبان در چهارچوب برنامه گستردهتر ترامپ برای خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان، طرح شده است اما به گمان بسیاری از ناظران، ترک افغانستان در حال حاضر میتواند دستاوردهای دو دهه گذشته در آن کشور را به خطر افکند.
بهعبارتدیگر ترامپ برای اثبات اینکه به وعدههای انتخاباتیاش در ۲۰۱۶ وفادار است، میتواند تهدید درازمدتی را برای ثبات آسیای باختری و میانه رقم بزند.
نخستین مطلبی که در این زمینه قابلِ توجه است این است که مذاکرات اخیر را بههیچوجه نمیتوان با واژه صلح، توصیف کرد. آنچه طالبان میخواهند تغییر موازنه قوا در افغانستان است، به شکلی که به آنان امکان داده شود تا بار دیگر به سوی قدرت بتازند.
این مذاکرات با چند مانع بزرگ برخورد کرده است. نخستین مانع، جنبه مرامی و مسلکی دارد. افغانستان امروز علیرغم صفت اسلامی که به دنبال جمهوری گذاشتهاند، میکوشد تا یک جامعه درازمدت، متکی بر ارزشهای بینالمللی معاصر ایجاد کند. طالبان از سوی دیگر، دنیای امروز را دشمن اسلام موردنظر خود میدانند و همچنان در اندیشۀ قرار دادن «امارت» اسلامی بهجای «جمهوری» هستند.
بدینسان، طالبان حاضر نیستند که قانون اساسی کنونی افغانستان را بپذیرند؛ اقدامی که به معنای تسلیم مرامی بیقیدوشرط خواهد بود. در واپسین دورههای مذاکرات، مشاوران آمریکایی پیشنهاد کردند که طالبان با امضای یک سند، اصول اولیه قانون اساسی را بپذیرد؛ اما پذیرفتن چنین سندی به معنای ارائه یک قانون اساسی دوم برای افغانستان خواهد بود؛ کاری که میتواند سرآغاز مشکلات پیچیدهتری باشد.
در هر مذاکراتی میبایست اصول تغییرناپذیر را از آغاز مشخص کرد. در این مورد خاص، اصل تغییرناپذیر، قانون اساسی افغانستان است. تنها با پذیرفتن این قانون است که طالبان میتوانند به زندگی سیاسی در افغانستان برگردند.
البته آنان همواره خواهند توانست مبارزه کنند، البته بدون توسل به خشونت.
بهعبارتدیگر شما میتوانید عضویت یک باشگاه را بپذیرید و مقررات آن را رعایت کنید و در چهارچوب همان مقررات برای تغییرش بکوشید.
تا زمانی که طالبان این واقعیت را نپذیرفته است، میبایستی آنان را بهعنوان یک چالشگر، اگر نخواهیم بگوییم دشمن، تلقی کرد، نه یک شریک چه رسد به یک دوست.
مانع دوم، خواست هر دو طرف، یعنی دولت افغانستان و طالبان، برای نوعی پیشپرداخت است. دولت افغانستان خواستار خلع سلاح کامل طالبان است. اقدامی که به معنای پایان کار طالبان خواهد بود.
طالبان بدون سلاح و بدون جذابیت مسلکی به سطوح یک ائتلاف قبیلهای تنزل خواهد کرد. طبیعی است که رهبران کنونی طالبان، احتمالاً با مشورت نظامیان پاکستان، خلع سلاح کامل را نخواهند پذیرفت.
در این زمینه شاید بتوان به یک تفاهم سازشکارانه رسید که در چارچوب آن، طالبان تنها سلاحهای سنگین خود را در اختیار ناظران سازمان ملل متحد قرار خواهند داد. شبیه این فرمول را در دیگر سرزمینهای جنگزده مثلاً بالکان دیدیم.
پیشپرداختی که طالبان میخواهند، آزادی بیقید و شرط هزاران طالب زندانی است. پذیرفتن این خواست نیز آسان نیست. رها کردن هزاران طالب جنگدیده و سرشار از کینخواهی، میتواند کل طالبان را بهسوی مواضعی شدیدتر سوق دهد.
در این زمینه نیز شاید بتوان بهنوعی سازش رسید که اساس آن آزادی زندانیان در چند مرحله، در طی مثلاً سه تا چهار سال صورت میگیرد.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
طالبان خواستار پیشپرداخت دیگری نیز هستند. آنها توقع دارند که استانداران و فرمانداران مناطقی که آن حضور دارند، با نظر طالبان، انتخاب و منصوب شوند.
البته ادعای طالبان مبنی بر کنترل بیش از ۷۰ بعد از خاک افغانستان، بیشتر یک بلوف تبلیغاتی است تا واقعیت سیاسی.
حضور گروههای مسلح طالب در یک منطقه، بههیچوجه به معنای کنترل به معنای سیاسی و مدیریتی آن با حضور مسلحانه برای اقدامات تروریستی موسمی نیست. مثلاً با قرار دادن بمبهای خانگی در کنار جادهها یا حمله به اتوبوسهای مسافری و عملیات انتحاری علیه ساختمانهای دولتی فرق دارد.
اما در این زمینه نیز شاید بتوان یکیک راهحل مرضیالطرفین پیدا کرد.
جنبش طالبان در مناطق پشتوننشین افغانستان، ریشه دارد و از حمایت نیم دوجین قبیله برخوردار است.
اما بههیچوجه نمیتوان گفت که طالبان تنها، چه رسد به بزرگترین، گروه نماینده قوم پشتون در افغانستان است. اگر حداقلی از حسن نیت وجود داشته باشد، همواره میتوان کسانی را یافت که موردقبول هر دو طرف، یعنی دولت کابل و طالبان باشند.
آیا میتوان تصور کرد که طالبان بهصورت یک حزب سیاسی بازسازی شود و در چارچوب قانون اساسی کنونی، احتمالاً با تغییراتی در آینده، سهمی از قدرت به دست آورد؟
تردید نیست که در میان طالبان هستند کسانی که خواستار حرکت در این مسیرند. آنان دیدهاند که دیگر احزاب و گروههای اسلامگرا، بازماندگان «مجاهدین» که غالباً پشتون هم بودند، در افغانستان امروز حضور دارند و از قدرت سهم میبرند.
در این زمینه دشواری طالبان، وابستگی آنان به پاکستان همسایه است.
بیش از دو دهه پیش، نصیرالله خان بابر، وزیر کشور وقت پاکستان، با غرور میگفت طالبان بچههای ما هستند. بدون حمایت نظامی پاکستان، از جمله حضور هزاران جنگجوی پشتون پاکستانی، همراه با کمکهای سخاوتمندانه چند کشور عرب، ممکن نبود طالبان بتوانند در افغانستانِ پساکمونیسم به قدرت برسند.
بدینسان اگر ترامپ خواستار راهحلی پایا در افغانستان است، میبایستی پاکستان را تشویق کند که سیاست ماجراجویانه در افغانستان را مورد تجدیدنظر قرار دهد.
در بیست سال گذشته افغانستان شاهد تغییرات و دستاوردهایی بوده است که هیچ نیرویی نمیتواند نادیده بگیرد.
در بسیار زمینهها، بهویژه آگاهی از حقوق شهروندی، غولی که از بطری بیرون آمده است به بطری بازنخواهد گشت.
این تصور که طالبان، حتی اگر به قدرت انحصاری برسند، خواهند توانست برنامه ارتجاعی و بیدادگرانه خود را از سر گیرند، تصوری است باطل.
در بهاصطلاح «مذاکرات صلح» کنونی، غایب بزرگ، سازمان ملل متحد است. فراموش نکنیم، ایالاتمتحده و متفقان آن در پیمان آتلانتیک شالی (ناتو)، با مأموریت از سازمان ملل وارد افغانستان شدند.
بدینسان هرگونه پایان این مأموریت باید با نظر آمر اولیه، یعنی سازمان ملل صورت گیرد. اگر آمریکا از این مأموریت کنار بکشد، دیگر اعضای «ناتو» نیز از افغانستان خارج خواهند شد. بدینسان خلائی ایجاد خواهد شد که دیگر بازیگران کوچک و بزرگ، خواهد کوشید پر کنند.
به گمان من، خروج آمریکا از افغانستان در حال حاضر یک خطای استراتژیک است. مأموریت بازسازی افغانستان، بهصورت یک عضو مسئول خانواده بینالمللی، هنوز کامل نشده است.
برای حفظ و پیشبرد جنبههای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی این مأموریت یک بازوی نظامی لازم است. بنا به دلایل تاریخی، مذهبی، سیاسی و فرهنگی این بازو را نمیتوان از قدرتهای محلی هند، پاکستان، چین، روسیه و ایران خواست.
ایالاتمتحده با مأموریتهای مشابه در کره جنوبی و تایوان دخالت کرد و در بازسازی هر دو بهصورت کشورهای همگن موفق شد. راز موفقیت، تأمین زمان کافی بود. در افغانستان نیز اگر شکیبایی لازم نشان داده شود میتوان موفق شد.
افغانستان امروز بههیچوجه، نمونهای درخشان از ملتسازی نیست. تنشهای درونی، فساد گسترده و ندانمکاریهای آشکار در دستگاههای حکومتی انکارناپذیرند. بااینحال، همین افغانستان پر عیب و نقص، پتانسیل لازم برای بهتر شدن را دارد و از هر زاویه که به آن بنگریم، بهتر از آنی است که طالبان عرضه میکنند. رها کردن افغانستان در این زمان، هم غیرعاقلانه است و هم ناعادلانه.