اگر نسخه بازسازی شده دیزنی از شیرشاه را از وسط آن ببینید، ممکن است فکر کنید که این فیلم یکی دیگر از مستندهای نشنال جئوگرافیک درباره دشت سرنگتی است. البته تا زمانی که یکی از شیرها دهانش را باز کند و با صدای بیانسه نولز-کارتر آواز بخواند.
جان فاورو، کارگردان این فیلم، به تکنیکی که در سال ۲۰۱۶ برای ساختن فیلم کتاب جنگل استفاده کرده بود بازگشته و آن را بهبود بخشیده تا نمونهای بیسابقه از فرا واقع نمایی خلق کند. در جاهایی از فیلم سخت است باور کنیم آنچه روی پرده میبینیم ساختههایی مصنوعی است. تمام ساقههای علف، تمام ترکهای روی صخره افتخار. بیشک باید گفت شیرشاه معجزهای در عرصه فنآوری است، چیزی شبیه آواتار، و در تاریخ سینما به عنوان نقطه عطفی در جلوههای ویژه تلقی خواهد شد. دریافتن این که چگونه تمامی این نوآوریها در فیلم به کار برده شدهاند باید خیلی جالب باشد.
جای شگفتی نیست که شیرشاه مانند بقیه بازسازیهای والت دیزنی از کارهای کلاسیک دهه ۹۰ (که به شکلی زیبا دوران رنسانس خوانده شده) به اصل اثر وفادار است. داستان را میدانیم: چرخه زندگی که در آن همه موجودات زنده با تعادل و هماهنگی زندگی میکنند، به خاطر زیاده خواهیهای اسکار (چیویتل اجیوفور) برادر شاه موفاسا (جیمز ارل جونز) که حاکم سرزمینهای افتخار است، به خطر افتاده. او نه تنها میخواهد حکومت شاه موفاسا را سرنگون کند، بلکه قصد دارد که از شرّ پسر جوان شاه سیمبا (جی دی مککرکی) نیز خلاص شود، کسی که وارث تاج و تخت است. اما آنچه شیرشاه را از بازسازیهای تقریبا مکانیکی از فیلمهای علاء الدین و دیو و دلبر جدا میکند، شیوهای است که فاورو با آن بازسازیاش را به زبان سینمایی کاملا متفاوتی ترجمه کرده - زبان مستندهای طبیعی. این به ما امکان میدهد که چیزی به این آشنایی را به شکلی جدید تجربه کنیم.
در جایی از فیلم صحنهای با فیلمبرداری زمان فشرده (تایم لپس) از آسمان در شب میبینیم. در صحنهای دیگر یک بچه میمون شبزی را میبینیم که در حرکتی صحنه آهسته در هوا میجهد یک پروانه را میگیرد. در نقطه اوج احساسی «آیا امشب عشق را حس میکنی؟» دوربین بالای سر دو شیر عاشق بالا میرود، گویی که با یک پهپاد فیلمبرداری شده است. تماشاگر حتی نیمه انتظاری هم دارد که دیوید آتن بورو وارد صحنه شود و راجع به مراسم جفتگیری گربههای بزرگ حرف بزند. و در حالی که سیمبای فراواقعی سازی شده هیچگاه نمیتواند حالات صورت کارتون اصلیاش را تقلید کند، میزان احساسی که با رفتارهای ساده حیوانی میتواند منتقل شود قابل تحسین است. در غرش حاکی از بیزاریِ اسکار یا در شیوهای که یک بچه شیر با پنجه کوچکش به لاشه رئیس قبیلهشان ضربه میزند (نگران نباشید این صحنه هنوز همانقدر ناراحت کننده است)، این احساسات دیده میشوند.
قصد اصلی شیرشاه فاورو، انسان نمایی شیرها نیست. قصد اصلیاش نشان دادن میل ما به تصویر کردن احساسات انسانی در رفتارهای جانوران است. این همان اتفاق روانی است که پشت هر فیلم حیوان ناطقی وجود دارد. همانی که در طی سالیان ما را به اشک ریختن واداشته. از «بِیب» تا «به سوی خانه».
بیشک این که موسیقی شیرشاه با هنرنمایی هانس زیمر مانند همیشه بینظیر است، به امتیازات این فیلم میافزاید. زیمر در همکاری دیگری با لبو ام، آهنگساز آفریقای جنوبی، موسیقی این فیلم را ساختهاست. موسیقی فیلم عظمت آن را کمی بیشتر هم میکند و در حد و اندازه حماسی فیلم (و در حد و اندازه بودجه فیلم) نیز هست.
شگفتی آور این است که حتی بدون صحنههای فانتزی نسخه سال ۱۹۹۴ قطعات موسیقی فیلم همان حس سابق را دارند. روشهای هوشمندانهای به کار برده شده اند: طی آهنگ «بیصبرانه منتظر شاه شدن هستم» نالا و سیمبا زیر گردن یک زرافه میروند و برای آب خوردن از یک برکه خم میشوند. درست مانند این است که از بین پاهای گروه رقاصان بازبی برکلی رد میشوند.
صداپیشگان جدید فیلم هم به همان میزان بینظیرند. ستارگان جوانتر فیلم (مک کرکی و شاهدی رایت جوزف در نقش سیمبا و نالا) تحسین برانگیز ظاهر شدند. حتی در مقابل همبازیهای مسنترشان دونالد گلاور و نولز-کارتر. هر چند سخت است به صدای بزرگسال نالا گوش کرد و به چیزی غیر از شخصیتی جهانی که صدای آن را بازی میکند فکر کرد، فیلم طوری این کاراکتر را جا انداخته که با چهرهای که از بیانسه داریم - قوی و با صدایی که گویی از اعماق بهشت میآید – همخوان است. با این همه، نقشهای برجسته واقعی فیلم بیلی ایکنر و ست روگن در نقشهای تیمون و پامبا هستند. تضادی بینقص: تیمون با صدای ایکنر گویی در صف استارباکس پنج دقیقه بیشتر از آنچه باید علاف شده و پومبا با صدای روگن (مثل همیشه) انگار به چلیم پک میزند.
مانند دیگر بازسازیهای دیزنی تلاش برای اصلاح چند مشکل همیشگی دیده میشود. توجهی بیشتر از گذشته به شخصیتهای زن شده است. اسکار دیگر مانند گذشته زن بودن را با بدجنسی یکی نمیکند (با یادآوری بینظیر بودن همیشگی اجرای اصلی جرمی آیرنز) و حتی شخصیت کفتارها جزئیات بیشتری دارند، به خصوص به لطف بازی قدرتمند فلورنس کازومبا در نقش رهبر کفتارها، شنزی.
این فیلم بدون شک در حد و اندازههای شیرشاه اصلی نمیتواند باشد و چنین ادعایی نیز ندارد. شیرشاه اگر ادعای کار جدید داشته باشد استفاده از نوستالژی به عنوانی تخته پرشی تجربی برای یافتن راههای جدید روایت داستانهای قدیمی است. همزمان، فیلم به ما یادآوری میکند چرا این داستانهای قدیمی به درستی پایانناپذیر و فرازمانی هستند.
© The Independent