۵۰ سال پیش در روز ۲۱ اوت سال ۱۹۶۸، شهروندان پراگ روز خود را با حرکت تانکهای ارتشهای پیمان ورشو در خیابانهای شهر آغاز کردند. برای برخی از آنها، ورود این تانکها به پایتخت جای شگفتی نداشت. پاوِل کامِنیچکی، فعال دانشجویی، در آن لحظات در خواب بود. او میگوید: «در ابتدا فکر کردم صدا از اتوبوس دانشگاه میآید که میخواهد دنده عوض کند اما بعد متوجه شدم صدا بیشازحد بلند است. از جایم جهیدم و فکر کردم: آنها آمدن د.»
از اوایل سال که الکساندر دوبچک، دبیر اول کمیته مرکزی حزب کمونیست چکسلواکی و در عمل، رهبر این کشور از سال ۱۹۶۸، برنامه اصلاحات در دولت را آغاز کرده بود، چکسلواکی در تمام طول تابستان در صدر خبرها بود. اما اکنون طرح «سوسیالیسم با چهره انسانی» دوبچک که به «بهار پراگ» معروف شد، میرفت که زیر زنجیر چرخ تانکها در میدان «وِنچِسلاس» خُرد شود.
اتحاد جماهیر شوروی، نگران از دست دادن تسلط خود بر اقمار این کشور در اروپای شرقی، سرانجام کاسه صبرش لبریز شد. چکسلواکی و دوبچک از ایدئولوژی مشابه با لئونید برژنف، رهبر شوروی، روی برگردانده بودند. برژنف تنها یک ماه پس از ورود افراد پیمان ورشو به خیابانهای پراگ، در توجیه این عمل گفت: «هنگامیکه نیروهای مخالف سوسیالیسم درصدد برمیآیند یک کشور سوسیالیستی را بهسوی کاپیتالیسم بکشانند، این امر نه تنها برای آن کشور به یک معضل نیست، بلکه برای همه کشورهای سوسیالیستی یک مشکل مشترک محسوب میشود.»
نیروهای شوروی همراه با ارتش لهستان، مجارستان و بلغارستان، در ساعت ۱۱ شب ۲۰ اوت از مرز چکسلواکی عبور کردند. آلمان شرقی در آخرین لحظات، با آگاهی از این که حضور نیروهای آلمانی تنها دو دهه پس از پایان جنگ جهانی دوم میتواند عواقبی ناخواسته به بار آورد، از شرکت در این عملیات خودداری کرد. بامداد روز بعد، سربازان خارجی با اعلام حمایت برادرانه خود از رفقای (کمونیست) وفادارشان در این کشور، در پایتخت چکسلواکی مستقر شدند.
تانکهای شوروی پیشتر و در دوران پس از جنگ هم به کشورهای اروپای شرقی وارد شده بودند. در اواخر اکتبر سال ۱۹۵۶ مردم مجارستان علیه دولت مارکسیستی-لنینیستی خود قیام کردند و با اعلام یک دستگاه رهبری جدید، از پیمان ورشو خارج شدند و دستگاه امنیت کمونیستی را از هم پاشیدند؛ اما از مقابله با نیروهای شوروی که وارد بوداپست شدند و حکومت تکحزبی کمونیستی را بار دیگر بر سر کار آوردند، ناتوان ماندند.
با این وجود، واقعا این امید وجود داشت که مورد چکسلواکی متفاوت باشد. البته سال ۱۹۶۸، سال انقلاب و اعتراضهای سیاسی در سراسر جهان بود اما اعتراضهای چکسلواکی به نوعی ملایمتر بودند. دوبچک هرگز قصد نداشت حزب کمونیست را سرنگون کند بلکه تنها در پی اصلاحات بود.
اقتصاد برنامهریزیشده این کشور در سراسر دهه ۱۹۶۰ در حال پسرفت بود. دوبچک، آنتونین نوُوُتنی، دبیر اول سابق کمیته مرکزی حزب کمونیست را از سمت خود برکنار کرده بود و قصد داشت با تحمل نهادهای سیاسی و سازمانهایی که مستقیما از سوی حزب کنترل نمیشدند، حکومت (مطلقه) حزب کمونیست را قدری آزاد کند. او حتی یک دولت چندحزبی را هم مدنظر قرار داد. قوانین مترقیتری وضع شدند. آزادی بیان بیشتر بهویژه در رسانهها پذیرفته و کسب مجوز سفر برای شهروندان چکسلواکی آسان شد.
اما دوبچک بدون آن که متوجه باشد، یک دور باطل -یا بسته به دید سیاسی ناظران- چرخشی به وجود آورد که هر حرکت آن، تسریعکننده حرکت بعدی بود. اصلاحات، به حرکتهای ترقیخواهانه جسارت بیشتری بخشید و به تقاضا برای آزادیهای بیشتری منجر شد. ناراضیان، بهویژه دانشجویان و نیز شهروندان اقمار متعدد شوروی، خواهان آزادیهایی مشابه شدند.
در مقابل، عناصر افراطی چکسلواکی و دیگر اقمار شوروی با نگرانی از دست دادن قدرت خود، از دوبچک خواستند اصلاحاتش را متوقف کند. در این میان توجه برژنف و پولیتبوروی شوروی به تحولات چکسلواکی جلب شد. با وجود این، دوبچک پس ملاقات با رهبران شوروی، بر این تصور بود که آنها را در مورد وفاداریاش به آرمان کمونیسم و این که اصلاحات داخلی کشور چالشی برای توافق آنها نیست، متقاعد کرده است؛ اما او اشتباه کرد. دو هزار تانک و ۲۵۰ هزار سرباز تحت فرمان شوروی به دستور برژنف به چکسلواکی حمله کردند. ۱۳۷ غیرنظامی چک در مقاومت علیه تانکهای ارتشهای مهاجم کشته شدند و دوبچک پس از تقاضا از مردم چکسلواکی برای مقاومت (مسلحانه) نکردن، با هواپیما به مسکو منتقل شد.
برخی از شهروندان چکسلواکی درصدد برآمدند با توسل به قدرت منطق، با مهاجمان بحث کنند اما شوروی از تصاویر گفتوگوی آنها با سربازان بیگانه بهعنوان ابزار تبلیغاتی استفاده و وانمود کرد که مردم محلی در تلاش برای دوستی با مهاجمان برآمدهاند. دوبچک بار دیگر در جایگاهی نه بیشتر از دستنشانده رژيم شوروی، به کشورش بازگشت و در اوایل سال ۱۹۶۹ نیز از سمت خود برکنار شد. همراه با او، ۵۰۰ هزار تن از هوادارانش نیز از عضویت در حزب کمونیست اخراج شدند.
اعضای ناتو (پیمان آتلانتیک شمالی) و به ویژه ایالاتمتحده که در آن هنگام درگیر جنگ ویتنام و درصدد امضای یک پیمان خلع سلاح با اتحاد جماهیر شوروی بودند، این تهاجم را تقبیح کردند اما به هیچوجه قصد نداشتند در آن دخالت کنند. در پایان ماجرا، حدود ۳۰۰ هزار شهروند اکثرا تحصیلکرده چکسلواکی به غرب مهاجرت کردند؛ هرچند بهزودی پس از آن، دولت خروج از کشور را ممنوع اعلام کرد.
سالهای میان ۱۹۶۹ و ۱۹۷۱ در تاریخ چکسلواکی به نام «عصر عادیسازی» شناخته شده است. این کشور به دامان شوروی بازگشت، جنبشهای مخالف در داخل و خارج کشور کمرنگ شدند و حزب کمونیست بار دیگر به موضع سختگیرانهای که در آغاز «بهار پراگ» داشت، بازگشت.
نیمقرن پس از همه اینها، پنجاهمین سالگرد بهار پراگ به اروپاییهایی که امروز همچنان با یک بحران سیاسی دستبهگریبان هستند و به ویژه در شرق اروپا، در چنگال دولتهای سرکوبگر و ناسیونالیست گرفتارند، چه ارمغانی میآورد؟ از احساس شهروندان چک و اسلواکی نسبت به خیانتی که هم از طرف دولت و هم متحدانشان به آنها شد که بگذریم و نیز این که خودکامگی رژیمها راهی برای ابراز نارضایتی باز نمیگذارد، آیا میتوان از «بهار پراگ» و آنچه بر معمار آن، دوبچک، گذشت، درسی آموخت؟ پیچیدگی میراثها جای شگفتی ندارد، همه میراثها پیچیدهاند.
شاید کلید درک چکسلواکی سال ۱۹۶۸ در این باشد که در تضاد با قیامهای مشابه آن علیه دستگاه رهبری -چه در اروپای کمونیست و چه در هر نقطه دیگر جهان مثل «بهار عربی» در سالهای ۲۰۱۰ و ۲۰۱۱-، «بهار پراگ» جنبشی محدود به آزادیخواهان، دانشجویان (در میان سایر جوانان) و روشنفکران سیاسی نبود که علیه دستگاه رهبری محافظهکار به پا خاسته بودند. «بهار پراگ»، نسلهای مختلف و اقشاری را به خود جذب کرد که قویا به سنت دموکراسی که پس از ایجاد این کشور در سال ۱۹۱۸ در میان دو جنگ جهانی در چکسلواکی نضج گرفته بود، معتقد بودند.
میلان کوندرا، نویسنده اهل چک و مولف کتاب «بار تحملناپذیر هستی» که از سال ۱۹۷۵ در فرانسه در تبعید زندگی کرده، میگوید که «بهار پراگ» جنبشی با قوه پیشران آن، «نابترین سنن» تاریخ کوتاه چکسلواکی، بود: یک «قابلیت برتر دموکراسی که به معضلات کاپیتالیسم مرتبط نبود.» برعکس انقلابهایی که در نهایت در پایان سالهای ۱۹۸۰ کمونیسم را در اروپا سرنگون کردند، به همان میزان که با نیروی «پیروزی» ریگانیسم، اقتصاد بازار آزاد و پولگرایی به جلو رانده میشدند، به همان اندازه هم در پی حق رای آزاد و حق آزادی بیان بودند.
با نگاه به گذشته، میتوان گناه سرکوبی «بهار پارگ» را متوجه «کمونیسم» دانست اما نباید فراموش کرد که این کمونیستهای دوآتشه بودند که اصلاحات را در چکسلواکی ترتیب دادند. این که آیا «بهار پراگ» انقلابی بهمراتب «پاکتر» از انقلابهای پس از آن بود، خود موضوع بحث میان نظریهپردازان سیاسی است اما تنها یک نگاه به آنسوی مرز و مجارستانِ ویکتور اوربان، نمایانگر آن است که همواره در پس غنیمت «آزادیهایی» که در سال ۱۹۸۹ به دست آمدند، حسن نیت وجود نداشته است.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
دو دهه پس از تلاش دوبچک برای اصلاح کمونیسم از درون، میخائیل گورباچف از جانب کلیه کشورهای عضو پیمان ورشو از چکسلواکی پوزش طلبید و گفت تهاجم به این کشور یک اشتباه بوده است و شوروی هرگز نمیبایست در امور داخلی یک کشور مستقل دخالت میکرد.(لازم به یادآوری است که رومانی و آلبانی از شرکت در حمله سال ۱۹۶۸ خودداری کردند و آلبانی پس این واقعه، از پیمان ورشو خارج شد)
موارد این عذرخواهیها از کشورهای عضو پیمان ناتو در سراسر سال ۱۹۸۹ افزایش یافت و در نتیجه منطقی است که بگوییم میان پذیرش تقصیر (از جانب شوروی) و در همان سال سقوط دولتهای کمونیستی آلمان شرقی، لهستان، رومانی و بیش از همه چکسلواکی، ارتباطی مستقیم وجود داشته است. معترضان متوجه شدند که اقداماتشان دیگر با دخالتهای ارتش سرخ روبهرو نخواهد شد و به دنبال آن، کشورهای اروپای شرقی به فاصله تنها چند ماه از یکدیگر، حکام کمونیست خود را ساقط کردند.
حتی اگر نه وقایع سال ۱۹۵۶ اما سال ۱۹۶۸ به ما نشان داد که پوسته کمونیستی اشتراک منافع، تفکر جهانی و اتحاد برادرانه که هرگز چیزی بیش از یک شیادی و دروغ نبود، شکسته شده است. اتحاد (میان کشورهای کمونیستی) روی پایههایی متزلزل بنا و با اقدامات سرکوبگرانه حفظ شد. ایوان کلیما، نویسنده داستانهای تاریخی گفته است که -چه خوب و چه بد- مهمترین میراث «بهار پراگ» با تاخیر به دست آمد اما در نهایت، به نابودی جنبش جهانی کمونیسم منجر شد.
اما همچنان باید به هوش بود. در جهانی که ناسیونالیسم تهییج شده در روسیه تحت رهبری ولادیمیر پوتین، بهگونهای فزاینده بهعنوان وزنهای علیه ناتو و اتحادیه اروپا، به خارج از مرزهای خود مینگرد، سقوط کمونیسم و پیمان ورشو، به معنی کاهش همزمان جنگ گرایی نیست. الحاق کریمه به روسیه این تفکر را به روشنی نشان داد. حتی اگر مباحثات مربوط به برگزیت را کنار بگذاریم، دولتهای غیرآزاد در اسلواکی، لهستان و مجارستان تهدیدی علیه بازار آزاد و مشترک اتحادیه اروپا هستند. این تهدید هرچند ماهیتش از نظر ایدئولوژیک، تغییر کرده اما همچنان در کمین است.
...و اما دوبچک چه شد؟
پس از اخراج از سمت دبیر اول کمیته مرکزی حزب کمونیست، او در یک اداره جنگلبانی در نزدیکی براتیسلاوا در زادگاهش اسلواکی مشغول به کار شد. به دنبال انقلاب مخملی سال ۱۹۸۹ و سرنگونی نهایی حکومت کمونیسم، برای مدتی کوتاه بهعنوان رئیس مجلس فدرال کشور و پس از آن رهبر حزب سوسیالدموکرات اسلواکی به صحنه سیاست بازگشت.
هموطنان او به دو دسته تقسیم شدهاند: یک گروه او را مردی محترم و درستکار میشناسند که در حقش اجحاف شده و گروه دیگر او را فردی سادهلوح قضاوت میکنند.
پاول کامنیچکی که اکنون ۷۰ سال دارد، میگوید: «ما ایدئالیست بودیم. اما دوبچک میبایست متوجه میشد قرار است چه اتفاقی بیفتد. آیا واقعا تصور میکرد برژنف شانههایش را بالا انداخته و خواهد گفت ادامه دهید.؟» از سوی دیگر، پاوُل، پسر دوبچک، زمانی در دفاع از موضع پدرش گفت: «نمیدانم مردم واقعا درک میکنند که مفهوم این که سرنوشتتان در دست برژنف باشد، چیست.»
چه درست چه غلط، تا هنگام انقلاب مخملی، دوبچک کمابیش وزن سیاسی خود را از دست داده بود. واسلاو هاول، شاعر و سیاستمداری که نقشی مهم در وقایع سال ۱۹۸۹ ایفا کرد، در جایگاه نخستین رئیسجمهور چکسلواکی در عصر پساشوروی قرار گرفت. او گفت: «دوبچک نمادی از خاطرات خوش ما است اما هیچکس باور ندارد که بتواند بر اوضاع کنونی نفوذی داشته باشد.» شخص دوبچک به ندرت به رویدادهای سال ۱۹۶۸ اشاره کرده است.
هرچند دوبچک خود اهل اسلواکی بود اما با جدایی آن از جمهوری چک در سال ۱۹۹۳ مخالف بود و به یک کشور واحد و متحد اعتقاد داشت. او در سال ۱۹۹۲ در یک تصادف اتومبیل که از طرف دولت سانحه اعلام شد، کشته شد. تئوریهای توطئه بهگونهای گسترده در آن زمان و حتی در این روزها و بهویژه در میان اهالی اسلواکی که او را میشناختند، حاکی از آن است که این واقعه قطعا تصادفی نبوده است.
انعکاس سرکوبی «بهار پراگ» در طول دههها تا امروز ادامه داشته اما میراث نهایی آن، هنوز در هالهای از ابهام است.
© The Independent