واصف باختری، به باور همه شاعران همدوره او و پس از او، از برجستهترین شاعران معاصر و استاد مسلم شعر معاصر فارسی در افغانستان است. آشنایی گسترده او با ادبیات کلاسیک فارسی، مکتب نیما، فلسفه و عرفان و ادبیات جهان، شعر او را از لحاظ زبان و مضمون در جایگاه ویژهای قرارداده است. زبان فاخر شعرهای او، با بهرهگیری از واژگان و گاهی ساختهای دستوری کهن فارسی، به لحن و طنینی رسیده است که شعر او را واجد سبک ویژهای ساخته است. شعر واصف باختری نه تنها به لحاظ دایره واژگان کهن و تصویر و ترکیب، بلکه به لحاظ موسیقی کلام نیز دارای ویژگی منحصربهفرد است. او شاید بیش از هر شاعر دیگری پژواک واژگان را شنیده باشد، چنان که مخاطب شعر او، صرفنظر از تصاویر و بار عاطفی شعر، میتواند از موسیقی کلام او که به فراخور مضمون شعرهایش با تکنیکهای ویژهای اجرا میشود، نیز لذت ببرد.
اگر سخن درباره ویژگیهای فرمی شعر باختری را به زمان دیگر بگذاریم، از رهگذر مضمون و محتوا، واصف باختری شاعری است مردمی و گستره شعر او جلوهگاه اندیشههای اجتماعی و سیاسی، و اوضاع و احوال او و نسل او است.
واصف باختری و نسل او در یکی از تاریکترین برهههای تاریخ سرزمین افغانستان وارد عرصه ادبیات و سیاست شدند؛ در دوران به قول خودش«بردن و بستنها». این دوره مانند سیاهچالهای، نسلی از ستارگان فرهنگ و سیاست این سرزمین را به قعر خود فروکشید.
واصف باختری مربوط به نسلی از فعالان سیاسی و فرهنگی است که بسیاری از آنها در زندانها شکنجه شدند و جانهاشان را برسر آرمانهای سیاسی و اجتماعیشان باختند.
وی به دلیل گرایشها و فعالیتهای سیاسیاش با پیروزی حزب دموکراتیک خلق در سال ۵۷ به زندان مخوف پلچرخی افتاد و شاهد دست اول شکنجهها و بیدادگریهایی بود که رژیم وقت بر او و همرزمان او روا میداشت. پس از رهایی از زندان، دیگر هرگز دنبال سیاست نرفت.
برای همین، شعر واصف باختری به لحاظ فضاهای شعری و گزینش و نمادها، شعر یاس و شکست است. میتوان روایت اندوهناک و یاس ژرف و فراگیر شعر او را یکی از روایتهای شکست پروژه روشنفکری در افغانستان دانست، چرا که او خود عضو و یکی از بنیانگذاران حزب «شعله جاوید» بوده است و با شماری از رهبران احزاب مخالف حکومت وقت، دوستی عمیق داشته است. او مربوط به آن گروه از جنبشهای چپ بود که رهبران و کادرهای برجسته آن احزاب، پس از پیروزی کودتای هفت ثور، بهتمامی کشته شدند. حتا شماری از شعرهای او،به روایت این رخدادها اختصاص یافتهاند.
شب برجهان شعر او چیره است و سپیدهها نیز منبع شک و تردیدند. در واقع، محور اساسی سمبلیسم اجتماعی و سیاسی باختری، شب است و نمادهایی چون صبح، یا چریک شب، یا فانوس، یا قراولان، از توابع شب بهشمار میروند و برای بسط این سمبل مرکزی به کار میروند. در شعر او حتی مناظر طبیعی بر زمینه شب دیده میشوند. اگر از جنگل سخن میگوید، جنگلی در شب است، یا جنگلی فرورفته در زیر ابری گرانبار از رگبار و تندر. شاید یکی از پربسامدترین واژهها در شعرهای او واژه شب باشد. حتا شماری از شعرهای او با توصیف شب آغاز میشوند:
شبی که قصه فانوس و باد میگفتند
چراغها همگی زندهباد میگفتند
یا
... اما شبانگاهی که بستردند دریاهای مغرب
بار دگر زهدان خویش از تخمههای سرخ مرجانها
یا
شهرزاد قصهگوی من
از هزار و دومین شب داستان دیگری سرکن
شعر باختری، سمبلیکترین شعر فارسی معاصر افغانستان است. شعر او اشیا و پدیدهها و رخدادهای تاریخی و اساطیری را به دنیای رازآلود نمادها مبدل میکند، و در آن، واقعیت از این رو اهمیت دارد که به پدیدهای ذهنی و ابهامآمیز بدل شود. او همان گونه که سمبلیستهای فرانسوی در اواخر قرن نوزدهم در بیانیه خود گفته بودند، به شدت از «بیان عینی» پرهیز میکند و طرفدار «کاربرد افراطی استعاره و تشبیه» و ذهنیسازی تجربه حقیقت و واقعیت است. واصف باختری، واقعیت شاعرانه خودش را میآفریند و پروای آن را نیز ندارد که کسی به این جهان راه بیابد یا نیابد. اگر نهضت سمبلیستی فرانسه، خود را در برابر ناتورئالیسم ادبی عرضه کرد، سمبلیسم باختری، خود در برابر سرکوب و سانسور رژیمهای وقت خودش را عرضه میکند. سمبلیسم او اما با تاکید بر نمادهای خاص طبیعی، سمبلیسمی ناشاد است. توصیفهایی که او از شهر و دیارش به دست میدهد، امیدبخش نیستند، شهر او شهر «شبیخونیان»، «دژخیمان»، «کتابسوزان»، «کفنفروشان»، «قراولان» و شهر «بیشههای کبود» است.
با زمانهای که او در آن زیست و رخدادهایی که او دید، اگر شعرش مغلوب اندوه درونش نمیبود و به شعارهای غیرطبیعی انقلابی مد روز گریز میزد، موجب حیرت میشد. حتا نمادهای شادی در شعر او رنگ غم و اندوه دارند. در این بند از شعر «اندوه تلخ کوچ»، شاعر حس غم و اندوهش را بر منظرهای بهاری یا عناصری چون انگور و تاک تحمیل کرده است؛ عناصری که در شعر ما عمدتا دستمایه رخدادهای رمانتیک یا شاد شاعرانهاند:
خنیاگران ابرها با ارغوانهای شکسته
بر درگه رنگین کمان غمناک میگریند
با گریه آنها همآوا
گویی که از اندوه تلخ کوچ رزبانان
انگورها در شاخههای تاک میگریند
یکی از دلایل اندوه چیره بر شعر باختری، یادآوری خاطرات گذشته است. بسیاری از شعرهای او در اندوه ازدست رفتن شماری از همرزمانش سروده شدهاند. این یادآوریها، فضای شعر او را اندوهی مضاعف میبخشند.
شب از دیار شبیخونیان گذر میکرد
کنار ایوانی فانوس کوچکی میسوخت
و در هجوم هجاهای تازیانه باد
زنی به گریه سخن میگفت
از آن پرنده بیبازگشت جنگل رگبار