طنز تلخ خوزستان

داغ علی و قتل مصطفی و شب تاریک کارون

رهبر معظم دستور رسیدگی فوری به بی‌آبی خوزستان را صادر فرمودند

هفته تلخ و داغ و تشنه. غمبارتر از همه روزها و هفته‌ها و سال‌های این چهار دهه. کارهای این هفته‌ام را که می‌خوانم از خودم باورم نمی‌شود که چگونه نوشتم‌شان. حیرت. من که هرگز قلم به غمسرائی نزدم و مرثیه ننوشتم. من چهره غمگین خود را همیشه پنهان می‌کنم تا باور شکست را به رخ نکشم. پس این‌ها چیست؟ خوزستان!. خوزستان، غم پنهان در کارهای مرا، رو کرده است.

روایت یک حادثه

روایت علی را دوست عزیزی فرستاد پریشب. وقتی خواندم، اول، بیت آخر آمد. و تا پایان نگرفت، خواب نیامد.

نوجوان بود علی
اهل شهر بغلی
 
با دوچرخه به شتاب
آمد اینجا پی آب
 
بسته بر تَرک عقب
گالن و پیت حلب
 
مادرش گفت: پسر
این‌همه ظرف نبر
 
که شود کار تو زار
روی سنگینی بار
 
گفت: همسایه پیر
به عطش گشته اسیر
 
قرص دارویی او
گیردش راه گلو
 
پیت را می‌کنم آب
بهر آن پیر خراب

***

شب که از نیمه گذشت
نوجوان باز نگشت
 
مادرش صبح سحر
رفت دنبال پسر
 
یافتش ضَجّه زنان
بین خونین کفنان:
 
بر لبش حسرت آب
 بر تنش سرب مذاب

***

لوله داریم تا لوله

سفرنامه کوتاه

مصطفی نعیماوی اولین جوانی بود که در اعتراض به بی‌آبی، در شادگان کشته شد.

ز فلّاحیه می‌رفتم به اهواز
بدیدم مردمی با غصه دمساز
 
همه خشکیده لب، با دیده تر
فرود دست‌ها بر سینه و سر
 
جوانی دیدم آنجا تیر خورده
کلامی داشت بر لب تا نمرده:
 
چرا آبی نمی‌آمد ز لوله؟
ولی از لوله می‌آمد گلوله

(فلّاحیه نام قدیم «شادگان» است. به کار بردن آن، تنها به ضرورت شعری نیست. شادگان، به تلخی این سروده نمی‌آمد.)

***

لب کارون، شب کارون

رود کارون در شعر و ترانه معاصر، به زیبایی جاری است. «نعمت نفتی» جوان نفت‌فروش اهوازی که با نام «آغاسی» به اوج شهرت خوانندگی رسید، ترانه «لب کارون» را به تهران سوغات آورد و بعد «جومه نارنجی» و «آمنه»...

بعد از انقلاب شکوهمند! او را شلاق زدند که چرا خوانده «آمنه، چشم تو، جام شراب منه؟»، که این، نام مادر پیامبر اسلام است. هرچه گفت آمنه نام دختری بود در اهواز که دوستش می‌داشتم، تعداد ضربه‌های شلاق کم نشد. پس از آن هم، هروقت این ترانه را می‌خواند، به جای آمنه می‌گفت «آی ننه!».

آب کارون سرخ، نعمت نفتیا
های آغاسی اهوازی بیا
 
بر لب کارون ببین خون ریخته
خون مظلومان به کارون ریخته
 
از شب کارون و گلبارون مگو
غیر ظلمت از شب کارون مگو
 
دستمالت را بچرخان روی سر
بر لب کارون بخوان طرزی دگر:
 
آمنه چشم تو پر از خون شده
آه داغ از سینه‌ات بیرون شده
 
از سرشکت آب کارون شور شد
پاسدار آمد، بلمران دور شد
 
جومه نارنجی، چه خاموش آمدی
بر لب کارون سیه‌پوش آمدی
 
مصطفای تشنه‌لب تا گفت آ
ب نگفته تیر افکندش ز پا
 
قاسم از فرط عطش کردی فغان
بیش از آن اما ندادندش امان
 
خواست گوید آب، اما گفت آخ
نعش او افتاد روی سنگلاخ
 
رهبری فرمود با آقا وحید
باز کن یک بطری آب جدید

***

سفارش کتاب «تفریح المسائل» www.tafrihbook.com

دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

بیشتر از دیدگاه