اگر به «جشنواره ادینبرا فرینج» (Edinburgh Festival Fringe) رفته باشید، میدانید که امکان ندارد بتوانید در آنجا قدم بزنید، بیآنکه بروشور مراسم و برنامههای متفاوت توسط هنرمندانی در لباس و گریم کامل (که میخواهند برنامه خود را در مصاف هزاران هنرمند دیگر که دقیقا چنین هدفی دارند، تبلیغ کنند) به شما داده شود. شما میمانید و مشتی پر از برگههای تبلیغاتی که نمیدانید با آن چه کنید. یک مشت برگه تبیلغاتی برای برنامههایی که به هیچوجه قصد دیدنشان را ندارید، بعضی اوقات صرفا به خاطر کمبود وقت، بعضی اوقات هم به خاطر این که تماشای سه دانشجو در لباس اردکهای سکسی، خیلی به چشمتان جذاب نمیآید.
شخصا من هیچ وقت دلش را نداشتهام که ابرو بالا بیندازم و راه خود را کج کنم، بنابراین از صمیم قلب به بروشوردهنده اطمینان میدهم که به برنامه آنها (که دقیقا همزمان با برنامه خود من شروع میشود) خواهم رفت. بعد، همه این بروشورها را در کیف خود میگذارم و وقتی به خانه برگشتم، از بهترین آنها برای تزیین دیوارهای خانه استفاده میکنم تا در سراسر سال، ذرهای از این جشنواره در زندگی من باشد.
امسال تعداد بیسابقهای از زنان گزارش دادند که هنگام پخش بروشور، هدف آزار جنسی قرار گرفتهاند. تلاش برای درک طرز فکر کسی که لمس نامناسب خانمی را که اثر هنری خودش را تبلیغ میکند، واکنش مناسبی به شمار میآورد، خیلی سخت است. اما دوست دارم فکر کنم این افزایش گزارش آزار جنسی توسط دختران جوان، به خاطر این است که آنان برای صحبت کردن درباره سوءاستفاده و آزار (در مقایسه با نسلهای قبلی که چنین رفتارهایی را نادیده میگرفتند و آن را بخشی از «کسب تجربه در زندگی» بهشمار میآورند)، خیلی بیشتر اعتماد به نفس دارند.
به یاد دارم وقتی ۱۳ سال داشتم، هنگام عبور از کنار یک ساختمان در حال ساخت، یک مرد بزرگسال مرا هدف آزار جنسی کلامی قرار داد و وقتی سعی کردم او را نادیده بگیرم، واقعا داشت از داربست محل کارش پایین میآمد تا مرا به خاطر بیادبیام سرزنش کند. لرزان و گریان بقیه راه تا مدرسه را دویدم. در مدرسه مرا به اتاقی بردند تا آرام شوم. یک خانم معلم برای این که خوشحالم کند، گفت: «اوه، نمیدانی من برای این که دوباره توجه یک مرد جوان را جلب کنم چه کارها که نخواهم کرد! شاپرک، بعد از یک روز، دیگر نگاهت هم نخواهند کرد و این از همه چیز بدتر خواهد بود.»
خیلی آسان میشد آن مرد را پیدا کرد. محل کارش را میدانستم. خیلی آسان میشد به پلیس زنگ زد و او را گزارش کرد. ولی در سال ۱۹۸۶، این که یک مرد غریبه با دختری در حال بلوغ با ادبیاتی جنسی صحبت کند و از نظر فیزیکی او را تهدید کند، به نظر هیچکس امری قابل شکایت و رسیدگی نبود.
بنابراین، با این حد از آگاهی و اهمیت دادن، عجیب نیست که ما اینقدر در قبال چنین رفتارهای زشتی مدارا میکنیم. ما شرطی شدهایم که جیکمان درنیاید.
وقتی ۱۶ سال داشتم، در یک مهمانی وارد اتاقی شدم و دختر نوجوانی را مست و ازهوشرفته روی تخت دیدم. کنارش پسری ایستاده بود که داشت شلوارش را درمیآورد. سرش جیغ کشیدم که از اتاق بیرون رود، و از همان زمان به بعد حضور من در آن گروه به پایان رسید. آنها مرا «شاپی نگهبان» لقب نهادند، ملازم دخترانی احمق و ضدحال.
بعدتر که به عنوان یک هنرمند حرفه خود را در بیست و چند سالگی آغاز کردم، دیگر شمار افراد مشمئزکننده، ناراحتکننده و بعضا وحشتناک و کارهای آنان را در قبال خود در طول جشنواره ادینبرا فرینج و ورای آن، از دست دادهام. اکنون که بیست و چند سال از آن دوران میگذرد، فهمیدهایم که نباید با چنین برخوردهایی مدارا کنیم. در یکی از اولین برنامههای خود که خیلی هم استرس داشتم و در آن زمان در حال یادگیری و پرورش سبک و سیاق خاص خود بودم، یک طنزپرداز مرد کشتهکار اینگونه به من خوشآمد گفت: «سلام! شاپی اینجاست! تا تو کفشهایت را در میآوری،من برم چسب نواری کلفت گیر بیاورم.» طنزپردازهای مرد دیگر از این طرز خوشآمدگویی نامناسب او وحشت کردند و آهسته حال مرا جویا شدند که خوب باشم، و البته که گفتم خوب هستم. در آن زمان هیچ کسی نبود که شکایت خود را به او ببرم. مردان هم - مردان شایسته، اکثریت مردان- در آن زمان قدرت خاصی نداشتند.
در اوایل فعالیت حرفهای خود، یکبار خانمی مسن تر در همین حرفه با من تماس گرفت و گفت: «فقط برای این که خودت هم بدانی، داری به این معروف میشوی که زنی هرزه هستی.» و نگرانی خود را از این ابراز کرد که میخواهد من بدانم چنین شایعاتی ممکن است به حرفه و شهرت من آسیب بزند.
اهمیتی ندارد که آن شایعات حقیقت نداشتند، ولی اگر جرات دارید چنان تماسی را امروز بگیرید. شخصی که این کار را انجام داده سرزنش خواهید کرد، و اگر خبرش به بیرون درز کند، توییتر در یک چشم بههم زدن جزای آن فرد را کف دستش میگذارد. ولی آن زمان، هیچ ایدهای نداشتم که چگونه به آن تماس واکنش نشان دهم. مرا پرکرد از بدبینی و بعد از قطع آن تماس تلفنی، دیگر تا سالها با هیچ مرد طنزپردازی دوست نشدم تا شایعه راه نیندازند که روسپیخانه بهپا کردهام.
بعید میدانم آن مردی که برای هنرمندان برنامه پیدا میکرد و همیشه «مامله»اش را درمیآورد که به من نشان دهد، هرگز حتی اخطاری دریافت کرده باشد، همینطور مدیربرنامهای که به من گفت از ماتیک قرمز استفاده کنم تا روی صحنه «از این هم کردنیتر» به نظر برسم. و بعد هم آن نقادان و تهیهکنندگان بیاخلاق که مرا برای «صحبت درباره امور» به شام یا نوشیدنی دعوت میکردند، ولی وقتی به آنجا میرسیدم، کاملا آشکار بود که قرار نیست صحبتی از «طنز» به میان آید.
به نظر میرسد که هنوز هم این عقیده کمابیش وجود دارد که رفتار نامناسب با هنرمندان زن، اشکالی ندارد. من همواره از فقدان هرگونه حد و مرزی در رفتار مردمی که پشت صحنه به دیدارم میآیند، بهتم میزند. شاید به خاطر این است که ما زنان هنرمند خیلی از موارد خصوصی درباره خود را در هنر خویش به نمایش میگذاریم. همین اواخر در یکی از تورهای خود، یک زوج کاملا غریبه از من خواستند تا با آنها همبستر شوم. شما از مدیر بانک خود نمیخواهید که با شما همبستر شود، پس چرا فکر میکنید چنین درخواستی از زن هنرمندی که پشت صحنه در حال تعویض کفش است، مناسب است؟
از نظر من، تمام زنانی که از آزار جنسی شکایت میکنند، قهرمان هستند. من این بار خودم لقب «شاپی نگهبان» را با افتخار بازپس میگیرم. این واقعیت که دیگر هنگام عبور در خیابان هدف آزار کلامی جمعی از مردان قرار نمیگیرم، آزادی شیرینی است که آرزو میکنم همه زنان و دختران از آن برخوردار شوند.
© The Independent