تصور رایجی که نزد بسیاری وجود دارد این است که فیلمها را میتوان به طور کلی به فیلمهای هالیوودی «عامه پسند» و فیلمهای هنری «جشنواره پسند» یا «منتقد پسند» تقسیم کرد؛ اما واقعیت اینجا است که بیشتر منتقدان ارزش فیلمهای خوب هالیوودی را هم میشناسند و بزرگترین جشنوارههای دنیا مثل کن و ونیز عاشق فیلمهای بزرگ هالیوودیاند تا ستارهها و مخاطبانشان را به فرش قرمزها بکشانند.
«ماسه»، ساخته دنیس ویلینوو، کارگردان کبکی-کانادایی، روز جمعه در بخش خارج از مسابقه جشنواره ونیز به نمایش درآمد و به نظر میرسد بیش از یک ماه پیش از آنکه فرصت دلربایی از مخاطبان عام را داشته باشد، دل منتقدان را برده است. دیوید ارلیش در «ایندی وایر» و دیوید رونی در «هالیوود ریپورتر» از معدود منتقدانیاند که از فیلم استقبال نکردهاند. زان بروکس در روزنامه «گاردین» به فیلم پنج از پنج ستاره داده و بیمحابا آن را ستوده است. رابی کالین در دیگر روزنامه لندنی، «دیلی تلگراف»، بن تراویس در مجله «امپایر» و کلاریس لافری در روزنامه «ایندیپندنت» لندن هم به آن پنج از پنج دادند و نظر رافائل آبراهام در روزنامه «فایننشال تایمزِ» لندن چهار از پنج بوده است.
از صفحه روزنامهها که بیرون بیاییم، کافی است در چند روز گذشته در اطراف جزیره لیدوی ونیز (که جشنواره آنجا برگزار میشود) قدم بزنید تا پچپچها در مورد «ماسه» و تحسینها از آن را بشنوید؛ معلوم است که حرفهایهای سینما و منتقدان مسحور «ماسه» شدهاند.
فیلم بر اساس رمان علمی-تخیلی مشهوری به قلم فرانک هربرت آمریکایی ساخته شده است. کتاب اول این مجموعه در سال ۱۹۶۴ منتشر شد و در طول سالها میلیونها هوادار در سراسر دنیا پیدا کرد، اما اقتباس سینمایی آن دشوار بوده است. الخاندرو خودرووسکی، کارگردان صاحب سبک شیلیایی-فرانسوی، بارها در این زمینه تلاش کرد و به جایی نرسید. دیوید لینچِ آمریکایی در سال ۱۹۸۴ پس از سالها موفق به این کار شد اما «ماسه» او هم نزد منتقدان و هم در گیشه شکست خورد. به قول دوستی، از آن فیلم اکنون چیزی به یاد نمانده است مگر تصویر استینگ در لباس زیر. در آن زمان بیش از ۴۰ میلیون دلار برای فیلم خرج شده بود اما فروش آن پس از سالها هم هرگز به آن میزان نرسید. در سال ۲۰۰۰ یک مجموعه تلویزیونی هم بر اساس رمان «ماسه» ساخته شد که انگار در شن و ماسه فرو رفت و گم شد و اصلا کسی آن را به خاطر ندارد.
فیلم ماسه ساخته دنیس ویلینوو، کارگردان کبکی-کانادایی
در اولین نگاه به نظر میرسد ویلینوو موفق شده باشد با فیلم خوشساخت و پرستاره خود طلسم اقتباس از «ماسه» را شکسته باشد.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
داستان «ماسه» در دنیایی از سیارهها میگذرد که تحت هدایت امپراتوری عمومیاند و اما خود بین قبایل و مردمان مختلف جنگ و نزاع دارند. قهرمان اصلی جوانی به نام پل اترایدس است که نقش او را بازیگر محبوب این روزهای دنیا، تیموتی شالامه، بازی میکند؛ قهرمانی که مثل «سیمبا» در «شیرشاه» باید از پدرش، دوک بزرگ با بازی اسکار آیزاکِ گواتمالاییتبار، بیاموزد که وظیفه سنگین رهبری را چطور به عهده بگیرد.
به خواست امپراتور قرار است خاندان اترایدس بر سیاره آراکیس حکومت کنند؛ جزیرهای صحرایی و پر از ماسه که در ضمن کشتزار ادویهای گرانقیمت است که هم ارزش اقتصادی بالای آن را در پی داشته و هم باعث شده است که جزیره مدام طعمه سایر استعمارگران شود. مردمان بومی این سیاره «فِرهمن» نام دارند و برخلاف خارجیهایی مثل اترایدسها راه و چاهِ صحرا و زندگی در آن را خوب بلدند. کارگردان تصمیم گرفته است این بومیان را عموما سیهچرده تصویر کند. (از آنجا که به طور کلی در آمریکا و غرب بحثهای هویتی سالها است که در سینما داغ است، احتمالا بحثهای بسیار و عموما بیمعنی و بیهوده در مورد نژاد بازیگران «ماسه» و مقایسه بازیگران سفیدپوست آن و سایرین در خواهد گرفت؛ این هم پیشبینی منتقد ایندیپندنت فارسی!)
قصد ندارم داستان فیلم را زیادی لو بدهم اما همینقدر بدانید که زندایا، ستاره آمریکایی ۲۵ ساله که در ونیز با لباسها و وقارش کاری کرده بود که بیشتر توجهها در فرش قرمز به او جلب شود، نقش دختری از فرهمنها را بازی میکند که معلوم است قرار است در آینده این مجموعه نیز نقشی محوری داشته باشد.
هنر اصلی «ماسه» نه فقط در فضاسازی طبیعت بینظیر آراکیس (که مثل «جنگ ستارگان» و بسیاری از فیلمهای دیگر هالیوودی در صحرای وادی رَمِ اردن و برخی صحنههای آن نیز در ابوظبی فیلمبرداری شده است ) که در جهانسازی است؛ یعنی ایجاد جهان سینمایی داستانهای هربرت طوری که محو آنها شویم. این جهان از جمله در شخصیتهای قوی فیلم بروز پیدا میکند که به آن جان میدهند و در آن فضای عمل میکنند: مثلا شخصیت جیسون موموآ که رفیق شفیق خاندان آترایدس است و پیش از حکومت آنها بر آراکیس مدتی در آنجا زندگی میکند و سبک زندگی مردم صحرانشین را بهخوبی خودشان میآموزد (تصویری آشنا)؛ یا شخصیت شارلوت رمپلینگ، روحانی اعظم فرقهای درگیر نوعی جادوی سیاه که مادر پل به آن تعلق دارد.
نگارنده همچنان ترجیح میداد کمی از جلوههای ویژه و صحنههای نبرد کاسته و ابعاد ایدئولوژیک و سیاسی جهان سیارهها بیشتر تصویر میشد اما تا همینجا هم میتوان دید که «ماسه» انگار مخلوطی از «هری پاتر» و «بازی تاج و تخت» است و احتمالا مثل آنها نقشی بزرگ در فرهنگ عامه جهانی بازی خواهد کرد؛ البته به این شرط که مردم معمولی هم مثل منتقدان حاضر در ونیز به این فیلم آنقدر اقبال نشان دهند که بودجه ۱۶۵ میلیون دلاری آن را جبران و بودجه فیلمهای بعدی را تامین کنند. «ماسه» تنها بخش اول است و حدود نیمی از کتاب اول مجموعه را پوشش میدهد و در صورت موفقیت، حالا حالاها «ماسه» را روی پرده سینماها خواهیم داشت. آقای هربرت که در سال ۱۹۸۶ درگذشت، شش کتاب این مجموعه را نوشته بود. دو نویسنده بعدی ۱۷ کتاب دیگر نوشتهاند که آخرینشان هنوز منتشر نشده است و دو مورد قبلی در سالهای۲۰۲۰ و ۲۰۲۱ به بازار آمدند.
به بخش مسابقه ونیز که بازگردیم، پرسروصداترین فیلم این روزها احتمالا «اسپنسر» ساخته پابلو لارائین شیلیایی است که به یک آخرهفته در زندگی شاهدخت دایانای فقید میپردازد. این اواخربازیگران بسیاری دایانا را به تصویر کشیدهاند؛ از جمله اما کورین در مجموعه «تاج» اما این بار کریستن استوارت آمریکایی در فیلمی ظاهرا شده است که مثل ساختههای قبلی لارائین درباره پابلو نرودا و ژاکلین کندی، بیش از آنکه روایتی تاریخی باشد، نوعی «ضد زندگینامه» است؛ به قول همان چیزی که در ابتدای فیلم آمده، این «حکایتی بر بنیان یک رویداد تراژیک» است.
فیلم «اسپنسر» ساخته پابلو لارائین شیلیایی
دایانایی که لارائین و استوارت با همکاری نزدیک ساختهاند، هم آنقدر به دایانای تاریخی شبیه است که قابل تشخیص باشد و هم آنقدر افسانهای است که فیلم رنگ قصههای پریان را به خود گرفته باشد. از اولین واکنشها برمیآید که استوارت یک پای ثابت جوایز مختلف در ماههای پیش رو خواهد بود و شاید به نامزدی یا فتح اسکار هم برسد؛ چیزی که این بازیگر ۳۱ ساله بدون شک لایق آن است. به خصوص که به یاد داشته باشیم که در سالهای اخیر در چه گستره چشمگیری بازی کرده است: از تریلر «خریدار خصوصی» (۲۰۱۶) ساخته الیور آسایاسِ مولف تا اکشن «قهرمانان چارلی» (۲۰۱۹).
دیگر فیلم چشمگیر بخش مسابقه «کارتشمار» ساخته پل شریدر است که نشان میدهد این کارگردان ۷۵ ساله چه قابلیت استادانهای در ساخت فیلم نوآر (سیاه) و تطبیق این ژانر با آمریکای معاصر دارد. شخصیت اصلی این فیلم را بار دیگر آیزاک بازی میکند که پرفیلمترین ستاره امسال ونیز است؛ او علاوه بر «ماسه» و «کارتشمار»، در «صحنههایی از زناشویی» نیز شرکت دارد و با فشردن بازوی جسیکا چستین،همبازیاش در آن فیلم، یکی از صحنههای به یادماندنی فرش قرمز را خلق کرد.
آیزاک در «کارتشمار» نقش سربازی را بازی میکند که به دلیل شرکت در جنایات زندان ابوغریبِ عراق خود سالها زندانی نظامی بوده، در حالی که فرمانده اصلی که نقش سازماندهی جنایات ابوغریب را داشته است، به علت انتقال به بخش خصوصی نه تنها زندان نرفته است که به حرفه موفق خود در کارشناسی نظامی ادامه میدهد. آیزاک حالا قماربازی حرفهای شده است و کاری ندارد مگر سفر به گوشه گوشه آمریکا و بازی قمار که به علت مهارت خود میتواند آن را بهصورت حرفهای ادامه دهد.
او در این مسیر با چهرهای دیگر در عرصه قمار آشنا میشود: زنی که مدیر یک به اصلاح «اسطبل» است؛ یعنی مجموعهای از قماربازها که با حمایت مالی ثروتمندان در سطح کلان فعالیت میکنند. نقش این زن را تیفانی هدیش بازی کرده است تا نشان دهد لیاقتش بسیار بیشتر از نقشهای تکبعدی کمدی است و بازیگری با گسترهای قابل احترام است. بازیهای مثالزدنی آیزاک و هدیش، کارگردانی سلیس شرایدر و فیلمنامه قوی باعث شده است تا «کارتشمار» فیلمی باشد که بتوانیم بگویم نشان میدهد فیلم نوآر هنوز میتواند در قرن بیست و یکم موضوعیت داشته باشد.
فیلم «کارتشمار» ساخته پل شریدر
دو فیلم قوی دیگر نیز در بخش مسابقه نمایش داده شدند؛ «غروب» ساخته میشل فرانکو مکزیکی نشان میدهد که این کارگردان در اوج است و حرفه خود را خوب میداند. این فیلم خوشساخت با بازی تیم رات بریتانیایی و شارلوت گینزبورگ فرانسوی در نقش اعضای خانوادهای ثروتمند است که تعطیلات خود را در ساحل آکاپولکو مکزیک میگذرانند؛ اما شخصیت رات به نوعی پوچی میرسد و با کنار گذاشتن تمام ثروت و مکنت خود انگار میخواهد تمام اوقات خود را در سواحل زیبای مکزیک بگذراند و گذران عمر کند. تنها چیزی که فیلم را خراب میکند، پایان کلیشهای آن است که پاسخی بسیار متداول و تکراری برای دلیل به پوچی رسیدن رات پیدا میکند. با وجود این، هم فرانکو و هم رات در این فیلم از قابلیتهای بالای خود خبر میدهند.
دیگر فیلم آمریکای لاتینی امسال «مسابقه رسمی» ساخته زوج هنری آرژانتینی، گاستون دوپرات و ماریانو کوهن، با بازی پنهلوپه کروز و آنتونیو باندراس است. کروز و باندراس از بزرگترین بازیگران اسپانیا و از چهرههای محبوب پدرو آلمودووار، مهمترین کارگردان این کشورند اما هرگز در مقابل هم حضوری جدی نداشتهاند و حالا این جای خالی سینمای اسپانیاییزبان پر شده است.
فیلم «مسابقه رسمی» ساخته گاستون دوپرات و ماریانو کوهن
داستان فیلم از میلیاردری آغاز میشود که پس از رسیدن به ۸۰ سالگی میخواهد برای باقی ماندن نام خود فیلمی با «بهترینها» بسازد؛ با اینکه خود اصلا اهل هنر نیست و حتی کتاب برنده جایزه نوبلی را که حق اقتباسش را با قیمت بسیار بالا خریداری میکند، تا آخر نخوانده است. کار ساختن فیلم بر عهده لولا کوئرواس (پنهلوپه کروز) گذاشته میشود؛ کارگردانی صاحب سبک با دیوانگیهای خاص این حرفه. لولا برای بازیگران فیلم دو شخصیت خیلی متفاوت را انتخاب میکند: یکی ایوانِ آرژانتینی تبار (اسکار مارتینز) که از استادان بزرگ صحنه تئاتر اسپانیا است و دیگری فلیکس (باندراس)، بازیگری که هم جوایز هنری برده و هم در فیلمهای گیشهپسند بازی کرده است.
لطف و هنر «مسابقه رسمی» در نشان دادن طنازانه اداها و بیصداقتیها و بالا و پایینهای هر یک از این شخصیتها است؛ از جمله همان استاد تئاتری که جلوی آینه تمرین میکند که اگر اسکار گرفت چطور آن را رد کند اما معلوم است که در حسرت گرفتن همین جایزه است. طرفه آنکه مارتینز در زندگی واقعی دقیقا همان بازیگری است که هرگز مثل امثال باندراس شناخته نشده است. پنج سال قبل او چهره اصلی فیلم «شهروند نخبه» ساخته همین دو کارگردان آرژانتینی بود که در ونیز بسیار موفق شد اما هرگز بیرون از جهان اسپانیاییزبان مطرح نشد؛ سرنوشتی که احتمالا با توجه به شهرت کروز و باندراس برای «مسابقه رسمی» رقم نخواهد خورد.
یکی از چشمگیرترین فیلمهای چند روز اخیر در بخش «افق»های جشنواره، «امیره» ساخته محمد دیاب است؛ کارگردان موفق مصری که این بار دوربینش را به فلسطین برده است تا داستانی بر پایه یکی از واقعیتهای غمانگیز اشغال فلسطین بازگو کند: این واقعیت که هزاران نفر از زندانیان فلسطینیِ زندانهای اسرائیل که اجازه نزدیکی با همسرانشان را ندارند اسپرم خود را قاچاقی به خارج از زندان میفرستند تا همسرانشان اینگونه باردار شوند.
فیلم «امیره» ساخته محمد دیاب است
دیاب داستانی قوی و چند لایه را تعریف میکند و موفق میشود سوالهایی جدی در مورد معنا و جایگاه وراثت در فلسطین معاصر بپرسد؛ بی اینکه رشته کلام داستان از دستش خارج و به کلیشهگویی وارد شود. تارا عبود در نقش امیره در اولین حضور سینمایی خود خوش درخشیده است. او پیش از این تنها در سریال تلویزیونی «عبور» در اردن حضور داشت. تارا از دستپروردههای موسسه هنرهای سینمایی دریای سرخ است که نشان میدهد محور دو سوی «دریای سرخ» با همکاری مصر و عربستان سعودی میتواند آیندهای قابل توجه برای سینمای جهان عرب داشته باشد. (اولین جشنواره دریای سرخ قرار بود بهار ۲۰۲۰ در جده برگزار شود که به دلیل کرونا لغو شد و به دسامبر ۲۰۲۱ موکول شده است)
چند چهره شناختهشده سینمای عرب در فیلم شرکت دارند؛ از جمله علی سلیمانِ فلسطینی-اسرائیلی که شاید بیشتر از همه با «حمله» (۲۰۱۲) شناخته میشود؛ فیلم ساخته زیاد دویری لبنانی درباره جراحی فلسطینی که در تلآویو زندگی میکند. سلیمان برای این فیلم نامزد جایزه بهترین بازیگر در جشنوارههای همچون سن سباستین، سیاتل و مراکش شده بود. «امیره» هم از پتانسیل بالای سینمای عرب خبر میدهد و هم از مهجور ماندن آن؛ چرا که با گذشت چند روز از نمایش فیلم هنوز توجه چندانی به آن نشده است.
با پخش بیشتر فیلمهای بزرگ بخش مسابقه باید دید آیا از فیلمهای باقیمانده هیچ کدام غافلگیری بزرگی خواهند داشت یا نه؟ شنبه هفته آینده معلوم میشود شیر طلا و شیرهای نقرهای ۲۰۲۱ به چه فیلمها و هنرمندانی میرسد.
از فیلمهای دو کارگردان ایرانی-آمریکایی (شیرین نشاط و آنا لیلی امیرپور) که بگذریم، امسال (۲۰۲۱) فیلم ایرانی در بخشهای اصلی جشنواره حضور ندارد اما «زالاوا» ساخته ارسلان امیری در بخش هفته منتقدان به نمایش درمیآید. این فیلم با بازی نوید پورفرج، پوریا رحیمیسام و هدی زینالعابدین پیش از این، حضور بسیار موفقی در سی و نهمین دوره جشنواره فجر داشت؛ جایی که برای ۱۰ سیمرغ بلورین از جمله در رشته بهترین فیلم و بهترین کارگردانی نامزد شد و در نهایت سه سیمرغ در رشتههای بهترین بازیگر نقش مکمل مرد (رحیمیسام)، بهترین کارگردان اول و بهترین فیلمنامه را از آن خود کرد. فیلم به دو زبان کردی و فارسی است و در دهه ۱۳۵۰ رخ میدهد؛ زمانی که رئیس پاسگاه بیباور دینی یک روستا تلاش میکند معضلی را که ترس مردم روستا و روی آوردنشان به خرافات را سبب شده است، حل کند.