ریچارد رتکلیف به پایان سومین هفته اعتصاب غذای خود در روبهروی وزارت امور خارجه نزدیک میشود که تلاشی است از سر استیصال برای واداشتن دولت بریتانیا به انجام کاری عینی و عملی، بلکه همسرش نازنین از زندان ایران رهایی یابد و من حیران بودهام که داشتن گذرنامه بریتانیایی برای نازنین چه فایدهای داشته است.
در واقع باید گفت گذرنامه بریتانیایی هر یک از ما که در بریتانیا به دنیا نیامدهایم یا پدر و مادری داریم که در این جا متولد نشدهاند، واقعاً چه فایدهای دارد؟
بگذارید دو پهلو حرف زدن را بگذارم کنار و یک راست سر اصل مطلب بروم. گذرنامه بریتانیایی برای ما که اسامی خارجی داریم و سفیدپوست نیستیم، چه فایدهای دارد؟ آیا همچنان بریتانیایی به شمار میآییم؟
نازنین، مدت مدیدی است که در وضعیتی هولناکی قرار دارد و دست روی دست گذاشتن و بیاعتنایی این دولت به وضعیت خانواده وی باعث میشود هر چه بیشتر احساس کنیم لابد از نظر آنها «آن قدرها» بریتانیایی نیست که آزادی وی در اولویت قرار گیرد.
در این موضوع حرف یا بحثی نیست که دولت ما پولی به دولت ایران بدهکار است. پس چرا این بدهی را نمیدهند تا او خلاص شود؟
مدتهاست که "دو تابعیتی" بودن او را دستاویزی کردهاند تا شجاعت نداشتن و مبارزه نکردن برای آزادی او را توجیه کنند، اما بسیاری از بریتانیاییها دو تابعیتی هستند. حتی خود بوریس جانسون متولد ایالات متحده است و تا سال ۲۰۱۶ تابعیت آمریکایی و انگلیسی را با هم داشته است. تابعیت دوگانه از بریتانیایی بودن کسی نمیکاهد یا حداقل نباید این طور باشد.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
آیا تا به حال نوشته پشت جلد گذرنامه بریتانیا را خواندهاید؟ خودم گذرنامه بریتانیاییام را در ۲۶ سالگی گرفتم و واقعه مهمی برایم بود. اولین کاری که کردم خواندن همان نوشته بود. پشت گذرنامه من نوشته: «وزیر امور خارجه علیاحضرت ملکه بریتانیا به نام علیا حضرت تمام دستاندرکاران را مقتضی و ملزم میداند که به دارنده این گذرنامه اجازه عبور آزادانه بدون مجوز یا مانع را بدهند و در زمان لزوم کمک و حمایت لازم را از دارنده این گذرنامه به عمل آورند.»
چرا نازنین زاغری-رتکلیف، انوشه عاشوری و مهران رئوف و تمام دیگر اتباع ایرانی- بریتانیایی که خودسرانه توسط دولت ایران بازداشت شدهاند شامل این تذکر نمیشوند؟
من در حضور وکیل خطاب به ملکه سوگند یاد کردم تا گذرنامه بریتانیا را بگیرم. اگر انجام این کار به معنی برخورداریام از «مساعدت و حمایت» وی بود خیلی هم خوشحال بودم. پیش از آن، رسماً وضعیتم نامعلوم بود. در کشوری که تبدیل به خانهام شده بود ابتدا به لحاظ قانونی پناهنده بودم و سپس «دارای مجوز ماندن» در بریتانیا. خود این «دارای مجوز ماندن» برای هرکس پناهنده باشد بسیار موجب راحتی خیال است. یک بار وقتی وضعیت دوستان خانوادگی به «دارای مجوز ماندن» تغییر کرد، شخصاً آنجا حضور داشتم و خوشحالی ما بیحد و حصر بود. معنیاش این است که میتوانی اینجا را خانه خود بدانی.
گرفتن گذرنامه بریتانیایی مرا با حس کاملاً جدید آسودهخاطری و تعلق داشتن آشنا کرد، چون فقط مدرک شناسایی آدم نیست بلکه کلید خانه است، خانهای که نامت در قبالهاش آمده است.
یک بار از اردوگاه پناهندگان کلیس بازدید کردم و با پسر ۱۵ سالهای اهل افغانستان صحبت کردم. هرگز در عمرم آنقدر شکرگزار اصرار والدینم بر فارسی یاد دادن به من و دوزبانه بودنم پس از استقرار در بریتانیا نبودهام. چون فارسی بلد بودم میتوانستم با آن جوانک به زبان مادریاش دری (که با تفاوتهایی جزئی بسیار شبیه فارسی است) صحبت کنم. مثل این است که یکی از اهالی لندن با کسی از تاینساید (در شمال شرقی بریتانیا) صحبت کند.
آن جوانک گفت: «به من گفتهاند تو هم پناهنده بودهای.»
گفتم «آره.»
چشمانش چنان گرد شد که انگار به او گفته بودم از مریخ برای تعطیلات آمدهام و گفت: «یعنی گذرنامه بریتانیایی داری؟»
گفتم: «بله»
و او پاسخ داد: «وای خدا.»
هرگز در تنگنایی که او قرار داشت نبودهام، یعنی در اردوگاهی با لباسهای خیریه به تن و دور از خانواده. اما فهمیدم چقدر دلش میخواهد گذرنامه بریتانیایی داشته باشد. همیشه وقتی در فرودگاه با گذرنامه آبیرنگ مخصوص پناهندهها در دست در صف غیراروپاییها ایستاده بودم با حسرت به صف شهروندان بریتانیا نگاه میکردم.
یک بار در ۱۵ سالگی مرا به فرانسه راه ندادند، زیرا هنگام وارسی گذرنامه، مدارک سفرم را تأیید نکردند. با دوستی برای تعطیلات به آنجا رفته بودم و اولین تعطیلاتی بود که بدون والدینم میرفتم. بسیار هیجانزده بودم اما لحظهای که مأمور مرز فرانسه در فرودگاه نیس گذرنامهام را دید، مرا کتبسته به اتاقی برد که روی درش نوشته بود «پلیس». مدتی چند مرد ترسناک با لباس فرم و اسلحه به فرانسوی سرم داد کشیدند، بعد برچسب بزرگی روی چمدانم چسباندند که رویش نوشته بود «پناهنده» و مرا سوار همان هواپیمایی کردند که با آن آمده بودم.
البته این تجربه با تجربهای که آن جوانک در اردوگاه کلیس داشت قابل مقایسه نیست، اما به هر حال به من ضربه روحی وارد کرد. وقتی گذرنامه بریتانیاییام را گرفتم، بار بعدی که به فرانسه رفتم فوراً پیروزمندانه گذرنامه را جلو بینوایی که مسئول وارسی مدارک بود گذاشتم، انگار میخواستم بگویم «حالا بفرما، بفرما مدارک بریتانیاییام را امتحان کن!»
تبلیغات خامم کرد و باور کردم که تحت حمایتم، ولی وقتی آخر هفتههای سرد و نمناک باز چهره ریچارد رتکلیف را میبینم، با خود میگویم نکند من زیادی سادهام و در صورت نیاز من، خبری از «مساعدت و حمایت» نخواهد بود.
© The Independent