به نظر شماری از نویسندگان، پاش مهمترین شاعر معاصر پنجاب است. او در زندگی کوتاهش مظهر کامل یک شاعر انقلابی بود. شعر او مانند شاعرانی چون، فیض احمد فیض، برتولت برشت، یانیس ریتسوس و محمود درویش سیاسی است. او از نخستین مجموعه شعریاش تا آخرین مجموعه شعریاش، همچنان به عنوان شاعری که شعرش معطوف به شرایط اجتماعی دورانش بود باقی ماند.
نام اصلی او اوتار سنگ ساندهو (Avtar Singh Sandhu) و لقب او پاش (Pash or Paash) است. او از نام اصلیاش به دلیل این که حامل هویتی قومی و دینی است راضی نبود، برای همین لقب پاش را که به زعم شماری از محققان کلمهای فارسی است، برگزید تا از قید و بند هویتهای ایدئولوژیک خود رها شود. عوامل زیادی چون زندگی روستایی، تجربه فقر، ماجراهای سیاسی و فعالیت های روزنامهنگاری او در شکل گیری جانمایه، تصویر و زبان شعر او نقش داشته اند.
در شعر «گلهای پژمرده» طبقات بالایی جامعه را از قیام گرسنگان و کارگران می هراساند:
حالا نگاه کن!
آنانی که نان خشک را با پیاز می جوند
آمدهاند تا میز غذا و بشقابهای شما را ببلعند
در شعر «زمانش فرارسیده است» از ایثار برسر آرمان سخن می گوید:
زمان آن فرارسیده است که عبور کنیم
از دریای خون خویشتن
تا خورشید را از پشیمانی برهانیم
گفته می شود که پاش پس از رهایی از زندانی که به اتهام قتل دوسال در آنجا بود، در شعر روش پابلو نرودا را برگزید. در این دوره شعر او شعر انقلابی است و در آن از تجربیات زیستش سخن می رود. با گزار به سبک پابلو نرودا، پاش شعرش را با زندگی و زبان مردمش نزدیکتر کرد.
او در شعر «دست ها» که واکنشی است به زمانهایی که در زندان به سر میبرده است و اعتراضی است در برابر استبداد سیاسی، می گوید:
هیچ کس نمیتواند
داخل یا بیرون جیبهایم
بازی دستانم را متوقف کند
یا آنگاه که در زنجیرند
یا آنگاه که ماشهای را می کشم
این آداب و قانون دستهاست
و این قانون ادامه خواهد یافت
در شعر «زخم خار» از ماندگاری رنج کارگران سخن می گوید:
از راهی که از خانه او تا چاه ادامه مییابد
هنوز مردم در رفت و آمدند
در نقش پایش
که زیر نقش پاهای بیشمار افتاده است
زخم یک خار حتا امروز هم میخندد
او در شعر «تعهد» رابطهاش با عقیده و راه و روش سیاسیاش را به پیوند جدایی ناپذیر عناصر طبیعت تشبیه میکند. او حتی میگوید که رابطه میان مردم و حاکمان نیز باید از نظمی طبیعی تبعیت کند، نظمی که در آن عناصر طبیعت لازم و ملزوم یکدیگرند. او می گوید:
دقیقاً مثل خورشید
باد و ابرها به ما نزدیکاند
در مزارع و در خانههای ما
میخواهیم
حاکمان ما، عقاید ما و شادیهای ما نیز
به همین پیمانه به ما نزدیک باشند
پاش از خانوادهای دهقان و فقیر روستایی در ایالت پنجاب بود؛ ایالتی که یکی از مراکز مهم تولید فرآوردههای کشاورزی هند است. پدر او سوهان سنگ سندهو به خاطر اینکه زمینهایش نمی توانست از عهده تامین معیشت خانوادهاش برآید به ارتش هند می پیوندد. غیبت طولانی پدر باعث می شود تا بار زندگی چهار فرزند خانواده بردوش مادر پاش بیافتد و پاش در غیاب پدر، پسری آزاده، سرکش و نافرمان بار بیاید.
پاش نه سپتامبر سال 1950 در روستای تولندی جالندر ایالت پنجاب به دنیا آمد و در جریان خیزشهای جریان معروف به ناکسالیت (چپ های مائوئیست) بزرگ شد. دلیل اصلی آن خیزشها اعتراض علیه فیودالیسم و نابرابری اجتماعی بود. در هندوستان در آن زمان ناکسال (Naxal) یا ناکسالیت (Naxalite) به عضو هر سازمان سیاسیای گفته میشد که خود را میراثدار حزب کمونیست هند می دانست، حزبی که در سال ۱۹۶۹ در شهر کلکته ایجاد شد.
ناکسال از نام روستای ناکسالبری در بنگال غربی گرفته شده است. در سال ۱۹۶۷ دهقانان این ناحیه علیه زمین داران شورش کردند. ناکسالیستها رادیکال ترین جریان کمونیست چپ در هند شمرده میشوند که از ایدئولوژی مائو تسه دون پیروی می کنند.
اندیشه قیام مسلحانه، قیام شهر در برابر روستا و انقلابیگری آنها بر اندیشه پاش اثر گذاشت. او در دوران جوانی تحت تاثیر اندیشههای چپ قرار گرفت و به جبهه مائوئیستهای پنجاب پیوست. نخستین مجموعه شعری او که شعرهای انقلابیاند در سال 1970 با عنوان «قصه آهن» به چاپ رسید. او در همین دوران به اتهام قتل دستگیر شد و دوسال را در زندان سپری کرد. پس از رهایی از زندان در سن 22 سالگی به عنوان ویراستار مجلههای ادبی «صفیر تیرها» و «شیار» آغاز به کار کرد. او مخالف تعصب مذهبی و ایدئولوژیهای جداییطلب بود؛ ایدئولوژیهایی که به نظر او میخواستند یک بار دیگر بخشی از هند را جدا کنند.
در سال 1986 به علت تهدید به مرگ از جانب شبهنظامیان طرفدار خالصتان، پاش به آمریکا کوچ کرد. در زمان اقامتش در آمریکا مجلهای به نام «علیه ۱۹۴۷» تاسیس کرد و در این مجله، که نام آن دوران استقلال و تجزیه هند را نشانه رفته بود، بر جدایی طلبی سیکها، که خواهان کشور مستقلی به نام «خالصتان» بودند تاخت و هرگونه ناسیونالیسمی را خوار شمرد.
او پس از آن که برای مدت کوتاهی برای تمدید ویزایش به پنجاب آمد، به تاریخ 23 مارس 1988 در مسیر میان پنجاب و دهلی توسط جدایی طلبان خالصتان ترور شد.
امروز که نزدیک به سه دهه از مرگ شاعر میگذرد، شعر «خطرناکترین چیز» او همچنان به عنوان شعر مقاومت و اعتراض بازخوانی میشود و به یاد آورده میشود؛ شعری که زندگی را همچون قرار گرفتن در معرض رخداد میداند و سکون و بیطرف بودن را معادل مرگ و خطرناکترین حقیقت زندگی میداند. در بخشی از این شعر میخوانیم:
غارت مزد کار طاقت فرسا خطرناک نیست
حتی شکنجه پلیس
حتی فسادی که ریشه در خیانت و حرص دارد
کتاب خواندن در نور کمرنگ کرم شبتاب
خطرناک نیست
خاموش ماندن در هیاهوی خدعه و نیرنگ بد است
خطرناک نیست
خطرناک اما
پر شدن از حس آرامش مرگ است
تحمل بی حد و حصر غم
خطرناک، خالی شدن از رویاست
خطرناک، مهتاب است؛
که پس از هر کشتار
بر میدانچه بیحس میتابد
و نورش چشمانت را چون مرچ نمیسوزاند
از این شاعر انقلابی چهار مجموعه شعری، قصه آهن (1970)، به دنبال بازهای در پرواز (1973)، در زمانه ما (1978) و برگ های پراکنده (1989) برجای مانده است.