درگذشت پروفسور هاید ماری کخ، بیتردید آسیبی بزرگ برای جریان ایرانشناسی باستان خواهد بود؛ بانویی که نزدیک به پنج دهه با انرژی و تلاشی ستودنی و دانش و بینشی منحصربهفرد، همتی جانانه صرف کرد تا بخشی از مجهولات تاریخ ایران باستان را با تکیه بر اسناد و سنگنبشتهها و لوحهای گلین همان دوران، برای نسل امروز رمزگشایی کند. باوجود تلاشهای سترگ او، مرگ او در کلافی از اخبار دیگر تقریبا گم شد.
درگذشت او که ۲۶ ژانویه رخ داد، دو روز بعد از آن اعلام شد. رسانههای فارسیزبان نیز به فاصله یک روز بعد از اعلام خبر، آن را در نهم بهمنماه منتشر کردند. به نوشته ایسنا خانم کخ بیمار شده بود وگرنه بهقاعده باید حداقل یک دهه دیگر هم زنده میماند و تجارب خود را همانند استادش، والتر هینتس در اختیار علاقهمندان و مشتاقان این شاخه مهم از باستانشناسی قرار میداد.
آنگونه که خانم کخ درباره زندگی شخصی و کاری خود در مجله بخارا (هشتم خرداد ۱۳۹۳) گفته است، او در دسامبر ۱۹۴۳ در آخرین سال جنگ جهانی دوم به دنیا آمد و پس از پایان جنگ به دلیل سلطه جریان چپ و اتحاد شوروی تا اوایل دهه ۵۰ در برلین شرقی درس خواند، اما وقتی پدرش را که در جنگ پایش را از دست داده بود مجبور کردند تا به عضویت حزب کمونیست درآید و تهدیدش کردند که اگر اینگونه نشود و تمکین نکند، دخترش از ادامه تحصیل در مقطع دبیرستان بازخواهد ماند، خانوادهاش به فکر مهاجرت و فرار از آلمان شرقی افتادند و درنهایت موفق شدند با ترفندهایی به آلمان غربی فرار کنند.
در آنجا بود که او به توصیه یکی از دوستان پدرش به یکی از مدارس خوب هانوفر رفت و استعداد شگفتی که در یادگیری زبان داشت سبب شد تا در فرصتی کوتاه زبانهای انگلیسی، لاتین و یونانی را بیاموزد. بااینکه برای آینده شغلی خود معلمی ریاضی را در نظر گرفته بود و چند سالی هم با این شغل معیشت خود را تامین میکرد، اما ازدواج با یک استاد باستانشناسی (گونتم کُخ) زندگی و آیندهاش را دگرگون کرد.
او با همسرش به مناطق باستانی آسیای صغیر و یونان سفر میکرد و به دلیل علاقه شخصی به دستیاری مطمئن برای همسرش تبدیل شد و در سال ۱۹۷۲ که گونتام پایاننامه دکتری خود را نوشت و به مرتبه دانشیاری رسید، ماری دریافت که دانش و علاقهمندی و استعداد در آموختن زبانهای کهن میتواند دستمایه مناسبی باشد تا این رشته را شاخه اصلی فعالیتهایش قرار دهد. سپس نزد دکتر والتر هینتس، استاد برجسته ایرانشناسی و متخصص زبانهای عیلامی در دانشگاه گوتینگن رفت.
آنجا با توصیه دکتر هینتس، رشته اصلی خود را باستانشناسی کلاسیک و رشته فرعی را باستانشناسی دوره بیزانس انتخاب کرد. بعد از شش ماه به جمعبندی رسید که باید زبان فارسی دورههای مختلف را بیاموزد و نزد آموزگاری شیفته و عاشق ایران به نام «نبیپور» آموختن زبان فارسی را آغاز کرد. در همین سخنرانی هم او بهخوبی و روان، اما با لهجهای غلیظ، فارسی صحبت کرد و نشان داد که آموزههای استاد زبان فارسیاش را خوب به کار گرفته است.
زبانهای سغدی، پهلوی و ایران میانه و حتی اوستایی را نیز در همین دوره با عشق و شورمندی ویژهای آموخت تا به یکی از پنج متخصص این زبانها در جهان باستانشناسی شهره شود. نبیپور او را واداشت تا گرایش خود در دوره دکتری را به ایرانشناسی تغییر دهد. او برای پایاننامه دکتری خود، کار روی لوحهای عیلامی تخت جمشید را به توصیه پروفسور هینتس انتخاب کرد.
سرعت او در یادگیری زبان و نیز عشقی که به کشف رمز و رازهای سنگنوشتهها و لوحهای گلین داشت، سبب شد تا استادش شغلی به او پیشنهاد دهد و کخ هم برای رسیدن به این شغل دوره دکتری خود را بسیار کوتاهتر از حد معمول و با فشاری شبانهروزی به پایان رساند. در آن ایام او همدرس میخواند، هم بچهداری و خانهداری میکرد و در کنار آن تا دیروقت روی پایاننامهاش وقت و انرژی صرف میکرد تا بتواند آن را سریعتر به پایان برساند.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
او از روزی یاد میکند که پایاننامهاش را پس از بیخوابیهای فراوان و طاقتفرسا به پروفسور هینتس داد و خود خستهوکوفته به منزل برگشت. روز بعد زنگ در خانه به صدا درآمد. پروفسور هینتس در آستانه در راضی و خرسند با تبسمی بر لب و رضایت از تلاش دانشجویش ایستاده بود. عنوان پایاننامه او «روابط مساوی در دوران داریوش هخامنشی؛ بر مبنای گلنوشتههای عیلامی تخت جمشید» بود. شغل پیشنهادی اما ازدست رفته بود، در عوض استادش به او پیشنهاد داد تا با یکدیگر روی تدوین فرهنگ عیلامی کار کنند. فرهنگی که بیش از ۹ سال زمان برد، اما در نوع خود کاری منحصربهفرد و بیهمتا شد.
پس از آن و در سال ۱۹۹۲ او به آمریکا دعوت شد و از آن به بعد پژوهشهایش در حیطه ایرانشناسی و با تمرکز بر جزئیات روابط اداری دوره هخامنشی منتشر میشود. از جمله مقالههای او که در سال ۱۹۹۳ نوشته شد تردید او را درباره اصل وجود روایت گیلگمش نشان میدهد: به گفته دکتر مهرداد ملکزاده،باستانشناس، در نشست تجلیل از مقام علمی خانم کخ، او مقاله دیاکُنُف دراینباره را مورد نقد قرار داد و «مدعی شد که در این گلنبشتهها ابدا نشانی از حماسه گیلگمش باز یافته نمیشود.»
نخستین سفر به ایران و رونمایی از برگردان فارسی کتاب
از حسرتهای هاید ماریکخ، سفر نکردن به ایران بود. انقلاب ایران سبب شد تا عملا او نتواند برای سالیان سال به ایران سفر کند و از نزدیک کشور محبوبش را ببیند. او میگوید چگونه تصورش را با عکسها و فیلمهایی که از تخت جمشید میدید، هماهنگ میکرد و بر همان اساس به تجزیهوتحلیل ساختار اداری تخت جمشید میپرداخت.
این حسرت اما چندان به درازا نکشید و درنهایت و همزمان با سالهای پایانی دولت هاشمی رفسنجانی (۱۹۹۶برابر با ۱۳۷۴) او این فرصت را یافت تا بعد از دو دهه تحقیق درباره ایران به کشوری که سخت دلبسته آن بود سفر کند و از نزدیک با سنگنوشتهها و لوحها آشنا شود. در همین سفر بود که در هماهنگی مجریان فرهنگی در شیراز، کتاب مهم او که دکتر پرویز رجبی برگردان فارسی کرده بود، رونمایی شد و خود او در سخنرانیاش در شب بخارا بر این نکته تاکید کرد که این اتفاق تا چه اندازه خرسندش کرد.
از زبان داریوش؛ در تشریح مناسبات اداری و اقتصادی امپراتوری هخامنشی
«از زبان داریوش» از جهاتی مهمترین کتاب خانم کخ است که ترجمه کامل عنوان آن «داریوش گزارش میکند: شاه شاهان، زندگی در امپراتوری ایران» است که ناشر اثر انتشارات کارنگ و ویراستار فارسی آن، ناصر پورپیرار است. پورپیرار در زمره منتقدان شناخته شده تاریخ ایران باستان است و این نام کوتاه را برای کتاب انتخاب کرد. بهرغم آنکه نویسنده یا مترجم بر کتاب مقدمه مینویسد، اما این بار ویراستار کتاب هم بر اثر مقدمهای نوشت که تقریبا در بخشهایی از آن برداشتهایی متفاوت از متن کتاب را نشان میداد.
«این الواح عمدتا بهصورت خان نگهداری میشدند و در حمله اسکندر در سال ۳۳۰ پیش از میلاد و بعد از به آتش کشیدن تخت جمشید سوخت اما برحسبتصادف بخشی از آنها در لهیب آتش بزرگ پخته شد و برای ما محفوظ ماند» (از زبان داریوش- مقدمه کتاب)
مترجم این کتاب نیز از جمله چهرههای برجسته ایرانشناسی بهخصوص ایران باستان بود؛ پرویز رجبی که پنجگانه او درباره تاریخ ایران باستان جایزه کتاب سال را برای او به ارمغان آورد. دکتر رجبی مترجم عادی نبود،بلکه زمانی طولانی شاگرد هینتس بود و با آن دوران و زبانهای آن به شکل دقیق آشنا بود. کخ اما میگوید که او فرصت همکلاسی بودن با رجبی را نداشت. رجبی در فاصله سالهای ۶۷ تا ۷۳ خورشیدی (۱۹۸۸ تا ۱۹۹۳) در گوتینگن پژوهش میکرد. آقای رجبی در یک هماهنگی با مولف توانست اطلاعات دقیقی را در اختیار خواننده قرار دهد.
کتاب از یک منظر اثری کمنظیر در روایت تاریخ ایران باستان بر اساس لوحنوشتههای گلی آن دوره است و گاه در یک پاراگراف چندین بار به لوحهای گلی یافت شده در تخت جمشید و کتابهای تاریخی چون تاریخ هرودت و استرابون اشاره شده است. حقوق و دستمزد، پرستش خدایان و نذر، خوردوخوراک، برابری حقوق زن و مرد، روحانیون، لباسها، ارتش، معماری، هنر، پست و … از جمله مسائلی است که در این کتاب بهخوبی گزارش شده است و تصویری از نحوه حکومت داریوش را پیش چشم مخاطب قرار میدهد.
این لوحها میگوید که «در دوران داریوش حتی کودکان خردسال از پوشش خدمات حمایت اجتماعی بهره میگرفتهاند، دستمزد کارگران بر اساس نظام منضبط مهارت و سن طبقهبندی میشد، مادران از مرخصی حقوق زایمان و نیز حق اولاد استفاده میکردند و دستمزد کارگرانی که دریافت اندکی داشتند با جیرههای ویژه ترمیم و فوقالعاده سختی کار و بیماری پرداخت میشد.»(ص ۲۴۵)
نکته جالبتوجه اینکه این کتاب تاکنون نزدیک به ۲۰ بار تجدید چاپ شده است و از این منظر در زمره کتابهای پرفروش تاریخ ایران باستان قرار دارد.
کتاب دیگر ماری کُخ که بهنوعی میتواند آخرین کتاب او باشد که در حیاتش به زبان فارسی برگردان شده است، «زن و مار» نام دارد. این کتاب حاصل آموزشهای او نزد استادش، والتر هینتس، درزمینه فرهنگ و زبان عیلامی است. در گزارشی که او از آثارش در نشست ویژه بخارا ارائه داد، گفت که پژوهش تازهاش جستوجو و گردآوری مطالب درباره تخت جمشید است و اینکه میخواهد سرگذشت تخت جمشید را با تکیه بر لوحنوشتههایی که در این اثر باستانی وجود دارد، بنویسد. این کتاب با نام سرگذشت پرسپولیس منتشر شد.
نکته مهم و آخرین این نوشتار زاویه نگاه یک زن در پژوهشهای باستانشناسی ایران است که تقریبا کمتر رخ داده بود. نگاهی که در برابر سیطره پژوهشها و نگاه مردانه حاکم بر کلیت کار، بیتردید ظرافتهایی را دیده است که از نگاه تحلیلگران مرد پنهان مانده بود. نگاهی که در سالهای افول ایرانشناسی در آلمان با پژوهشهای خود جانی تازه به آن بخشید.