اگر جنگ خلیج فارس در سال ۱۹۹۰ را طلوع دوران تکقطبی بودن آمریکا بدانیم، تجاوز هفته پیش روسیه به خاک اوکراین را شاید بتوان پایان این دوران، و اعلام وجود جهانی چندقطبی دانست.
هنوز تنها حدود یک هفته از اقدام باورنکردنی ولادیمیر پوتین برای حمله به بزرگترین کشور قاره اروپا میگذرد و اینکه ادامه این ماجرا و تاثیر آن بر نظم جهانی چه خواهد بود، هنوز معلوم نیست. با این همه، اینکه پوتین توانست دست به چنین حرکتی بزند و آمریکا نیز اذعان دارد که قصد مقابله نظامی با نیروهای روسیه در اوکراین را ندارد، یادآور آن است که دیگر در جهان کوتاهعمر تکقطبی بودن آمریکا، جهانی که اوجش را در دوران بیل کلینتون و دو بوش دیدیم، زندگی نمیکنیم.
این واقعیت که کشورهایی همچون هند و امارات متحده عربی حاضر به محکوم کردن روسیه در شورای امنیت سازمان ملل نشدند، نیز خبر از این میدهد که جهان دیگر دو قطبی نیست و در آن نیروهای مستقلی همچون ابوظبی و دهلی نو، بر اساس منافع خود و نه همرای بودن با بلوکهای بزرگ، تصمیم میگیرند (البته در قطعنامه مجمع عمومی سازمان ملل، هند رای ممتنع خود را تکرار کرد، اما امارات علیه روسیه رای داد.)
اما آیا چند قطبی بودن جهان خبر خوبی برای جمهوری اسلامی ایران است که بیش از ۴۰ سال است خود را در دشمنی با آمریکا و غرب مطرح کرده است؟ لزوما چنین نیست. چرا که طی هفته گذشته شاهد ترسیم خطوط روندهای مهمی بودیم که در سالهای پیش رو در شکلگیری نظم جهانی نقش خواهند داشت؛ روندهایی که خبر خوبی برای جمهوری اسلامی ایران و تداوم آن نیستند.
نخست، افسار گسیختن پوتین انگار شلاقی بر کشورهای دموکراتیک جهان بوده است که با آن به یاد آوردهاند که بر خلاف رویاهای فرانسیس فوکویاما در سالهای پایانی قرن بیستم، تاریخ «به پایان نرسیده است» و مبارزه بر سر آینده بشریت همچنان ادامه دارد.
بیش از ۲۰ سال است که اروپاییها که در همسایگی پوتین زندگی میکنند و متکی به گاز طبیعی روسیه هستند، کوشیدهاند از در مسامحه با او وارد شوند. رئیسجمهوری روسیه اما در سالهای اخیر هر آنچه در توان داشته، برای اختلال نظم جهان لیبرال دموکراتیک انجام داده است: از تامین سیاسی و مالی نیروهای سیاسی افراطی، تا تبدیل رسانههای دولتی روسیه همچون «آر تی» به بلندگوهای نیروهای ضدسیستماتیک برای ایجاد بیثباتی در اروپا و آمریکا، تا دخالت نظامی در سوریه و نشان دادن اینکه مسکو هنوز میتواند ابرقدرتی در سطح خاورمیانه باشد.
حمله بیمبالات روسیه به خاک اوکراین اما انگار دو موضوع را به یاد اروپاییها و سایر کشورهای دموکراتیک جهان آورده است: یک، اینکه دوران جنگ تمام نشده است و باید با نیرو به سراغ نیرو بروند و آماده مقابله با لشکرکشیهای امثال پوتین باشند، و دو، اینکه تفاوتی ماهوی بین دنیای پوتین و دنیای لیبرال اتحادیه اروپا وجود دارد و اگر خواهان دفاع از ارزشهای آزادی و دموکراسی باشیم، نمیتوانیم پوتین و پوتینیسم، یا نسخه استبداد چینیِ پکن و اسلامگراییِ تهران را نادیده بگیریم.
تنها سه روز پس از حمله مسکو بود که صحن پارلمان آلمان شاهد صحنهای بود که تا پیش از آن تصورش مشکل بود. اولاف شولتز، صدراعظم سوسیال دموکرات و تازهمنتخب برلین، با صدای بلند اعلام کرد که کشورش بودجه نظامی خود را به ۱۰۰ میلیارد یورو میرساند. آلمانی که سالها شرمنده از گذشته کریه نازی خود سر پایین میانداخت و خودداری نظامی میکرد، حالا آماده است تا به عنوان یکی از کشورهای کلیدی اتحادیه اروپا، از آرمانهای آن دفاع کند. آقای شولتز گفت قصد برلین «پاسداشت از آزادی ما و دموکراسی ما» است، و نیز اعلام کرد که به کشورهایی که از آلمان سلاح وارد میکنند (همچون هلند) اجازه ارسال آن تسلیحات به اوکراين داده خواهد شد. آلمان دیگر از فرمان آتش دادن نمیهراسد.
در همین میان بود که آنگرت کرامپ کارنبائر، وزیر دفاع دولت دموکرات مسیحی پیشین، در چند توییت مهم حرف دل بسیاری از سیاستمداران اروپایی را زد. او نوشت: «از خودم به دلیل ناکامی تاریخیمان خشمگینم. در پی گرجستان و کریمه و دونباس، چیزی تدارک ندیدهایم که بتواند واقعا پوتین را بازبدارد. درسهای اشمیت و کوهل (صدراعظمهای سابق آلمان غربی) را از یاد بردهایم که اولویت همیشه با مذاکره است، اما باید قدرت نظامی کافی داشته باشیم تا مذاکره نکردن، گزینهای انتخابشدنی برای طرف مقابل نباشد.»
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
بدین سان، گرچه آمریکا و اروپا بیشک از قدرت هستهای پوتین نگران هستند (بهخصوص که او اعلام آمادهباش هستهای داده است) و خواهند کوشید جهان را به جنگ جهانی و ویرانی نکشانند، حمله مخوف این دیکتاتور باعث شده است که بیش از پیش متوجه ضرورت دفاع از دموکراسی و آنچه در دوران جنگ سرد «جهان آزاد» خوانده میشد، باشند.
در واقع، اکنون این واقعیت آشکار شده است که کشورهای مستبد، حتی اگر بر خلاف شوروی سابق برنامه ایدئولوژیک مدونی برای جایگزینی سرمایهداری و بازار آزاد نداشته باشند، همچنان میتوانند تهدیدی برای قلب محتوای جهان غرب و متحدان دموکراتیکش باشند.
دیگرروندی که آغاز شده است، عیان شدن توخالی بودن ادعاهای پوتین و شکننده بودن موقعیت او است. مقاومت شگرف ولودیمیر زلنسکی، رئیسجمهوری اوکراین، و ایستادگی جانانه ارتش اوکراین، باعث شده است که پایتخت کشور پس از یک هفته حمله همسایه غولآسا، همچنان زنده بماند. پوتین اگر فکر میکرد با لشکرکشی به پیروزی راحتی میرسد، حالا خوب از اشتباه خود باخبر است. او حالا با اقتصادی بهشدت منزوی و تحریمهایی وسیع (از جمله ممنوعیت استفاده از حریم هوایی اتحادیه اروپا، کانادا، و چند کشور دیگر) روبهرو شده است و اگر هم موفق به ساقط کردن دولت مرکزی اوکراین شود، به این راحتیها قادر به سلطه بر مردمی که نشان دادهاند برای استقلال خود ارزش قائلند، نخواهد بود.
امروز بسیاری باور دارند که ۲۴ فوریه، آغاز پایان رژیم پوتین خواهد بود؛ با این ماجراجویی، یکی از بزرگترین مستبدان جهان سقوط میکند و مقاومت دموکراتیک مردم اوکراین میتواند الهامبخش برادران اسلاو آنها در روسیه و بلاروس برای حرکت به سوی دموکراسی و ارزشهایی باشد که در چند دهه گذشته در اتحادیه اروپا قوام یافتهاند.
میزان منزوی بودن روسیه در سطح جهان را وقتی دیدیم که در قطعنامه مجمع عمومی سازمان ملل، ۱۴۱ کشور به محکومیت روسیه رای «مثبت» دادند و تنها چهار کشور کنار مسکو ایستادند: بلاروس، حکومت بشار اسد در سوریه (که حتی بر تمام خاک کشور خود هم حاکم نیست)، کره شمالی، و اریتره؛ باشگاه کوچک کشورهایی که شوربختانه به دست دیکتاتورهایی از جنس کیم جونگ اون و ایسایاس آفورکی افتادهاند. حتی جمهوری اسلامی ایران هم به قطعنامه رای ممتنع داد (در منطقه ما اما نه تنها متحدان آمریکا همچون عربستان سعودی، که حتی کشورهایی که سابقه روابط نزدیک نظامی با روسیه دارند، از جمله مصر، اسرائیل و امارات، به این قطعنامه رای مثبت دادند.)
این دو روند مهم چه معنایی برای جمهوری اسلامی ایران دارند؟
خامنهای در سخنرانی روز عید مبعث خود به اوکراین پرداخت، اما با آنکه مدعی خواست پایان جنگ شد، جرات نداشت حتی اسم روسیه را بر زبان آورد. بدان سان، دیکتاتورِ کهنسالِ تهران که روزگاری داعیه رهبری جهان اسلام و مخالفت با شرق و غرب را داشت، امروز حتی جرات ندارد حرفی بزند که به مذاق پوتین خوش نیاید.
اگر این واقعیت را با دو نامه تند آیتالله خمینی به میخائیل گورباچف، آخرین رهبر شوروی، مقایسه کنیم، موقعیت نازل خامنهای را بهتر درمییابیم. خامنهای با پایان دادن به سیاست «نه شرقی و نه غربی»، تمام کشور را به سوی «نگاه به شرق» برده است و به قول یک ضربالمثل انگلیسی، تمام تخممرغها را در سبد روسیه و چین قرار داده است؛ سبدی که امروز متزلزل بودن و انزوای آن آشکار است. وقتی این را کنار احساسات مردم ایران قرار دهیم که بسیاری از آنان خود را همراه اوکراینیها در مبارزه برای دموکراسی میدانند، بیشتر متوجه وخیم بودن اوضاع ائتلاف خامنهای و پوتین میشویم.
رهبر جمهوری اسلامی ایران در سخنانش بحران کنونی در اوکراین را نتیجه اعمال آمریکا دانست و مدعی شد که «رژیم مافیایی آمریکا… اساسا یک رژیم بحرانساز و بحرانزیست است». این حرفهای زنگزده اما دیگر پیش کمتر کسی خریدار دارد. جهانیان در همبستگی با اوکراینیها بهروشنی میبینند که این نه آمریکا، که روسیه است که با زور استبداد میخواهد آنها را سرکوب کند. مبارزه این مردم باعث شده است که بسیاری در سراسر جهان، بیش از پیش ارتباط بین استقلال و دموکراسی را ببینند.
خلاصه آنکه هر دو روند مهمی که در هفته گذشته دیدهایم، خبرهای بدی برای جمهوری اسلامی ایران هستند: از یک سو زنده شدن دوباره عزم به دموکراسی، هم در میان کشورهای دموکراتیک و هم در میان بسیاری از مردم جهان، و از سوی دیگر، عیان شدن این نکته که رژیم پوتین چقدر در سطح جهان منزوی و شکننده است. به بیان دیگر، دیکتاتوریِ خامنهای، هم با موج جدیدی از دموکراسیخواهی در جهان روبهرو خواهد بود، و هم باید با این واقعیت کنار بیاید که یکی از اصلیترین متحدانش در بحران و انزوا است.