طبع و سرشت کمالجوی آدمی به مقایسه عادت کرده؛ چرا که او را بین وضعیت و واقعیتی که در آن است، با یک وضعیت مطلوب یا ایدئالل قرار میدهد. اگر این مقایسه میان گذشته و حال باشد، او با یک حساب سرانگشتی میتواند به درکی از موقعیت خود برسد و دریابد که تا چه اندازه با وضعیت مطلوب و مورد نظرش فاصله دارد و چه اندازه از آن موقعیت دور یا به آن نزدیک شده، یا حتی از آن جلو زده است. چنین مقایسهای اگر به جای موقعیت یک فرد به موقعیت یک شهر یا کشور تسری یابد، شیوه محاسبه و ارزیابی باز هم همان است؛ این مقایسهها قاعدتا در مواقعی که حادثهای عموما تلخ رخ دهد، به اوج میرسند و دوباره جان میگیرند و سربرمیآورند و قصه خود را بازمیگویند.
حادثه تلخ متروپل که تعداد کشتهشدگان آن از ۱۶ تن شروع شد و اکنون نزدیک به ۵۰ تن رسیده است، نمونهای از این دست حوادث است که ساکنان آبادان و البته ایرانیانی که آبادان قدیم را به یاد دارند، به سمت چنین مقایسهای سوق میدهد.
جدا از سوءمدیریتها و فقدان نظارت و حتی همدستی برخی نهادهای ناظر بهعنوان مسببان این فاجعه اندوهناک، وضعیت اسفبار این سالهای آبادان و شرایط جوی و زیست محیطی و طبیعی که جنگهای منطقهای در چهار دهه گذشته آن را تشدید کرد، مصیبتهاییاند که همانند آواری از بلاها، اوضاع را چنان طاقتفرسا کردهاند که تحمل آن برای مردم هر روز دشوارتر میشود.
شهری که در سالهای دهه ۳۰ و ۴۰ و ۵۰، دومین شهر توریستی ایران بود و آوای طرب و شادی و سرزندگی از اطراف و اکناف آن به هوا بلند میشد و در کوچهپسکوچههایش عطر زندگی و حیات به مشام میرسید، اکنون تنها نهیب و هیابانگهای مرگ و نیستی از آن به گوش میرسد.
از آبادان دهه ۴۰ و ۵۰
آبادان از روزی که یکی از بزرگترین پالایشگاههای دنیا در آن احداث شد، به قطبی در اقتصاد منطقه تبدیل شد و طبیعی بود که بخشی مهم از نیروهای متخصص در همه زمینهها به این شهر هجوم آوردند، نیروهایی که در دنیای مدرن داخل و خارج از ایران زندگی کرده بودند و برای زندگی در این شهر، به خدمات عمومی متناسب با تخصص خود نیاز داشتند؛. این خدمات به دلیل بالا رفتن قیمت نفت در سالهای پایانی دهه ۴۰ شدت یافت و سبب شد حتی برخی از ایرانیان که در کشورهای توسعهیافتهای چون آمریکا، کانادا یا در اروپا زندگی میکردند، بهرغم آفتاب و گرمای طاقتسوز تابستانهای آبادان، به هوای دستمزد بالا و امکانات رفاهی و خدمات عمومی مناسب، به این شهر بیایند و آنجا را برای زندگی و کار برگزینند.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
اگر رمان «چراغها را من خاموش میکنم» اثر زویا پیرزاد را که اکنون به چاپ صدودهم رسیده است، خوانده باشید، میتوانید دغدغههای یک خانواده و زن برخوردار از رفاه متوسط در منطقه «بوارده» آبادان در دهه ۴۰ را حس کنید، زنی که دغدغههایش از سطوح اولیه زندگی همانند فقر و فاقه و نبود امکانات و ایمنی و امنیت عبور کرده و به مسائلی دیگر رسیده است.
اگرچه در آبادان آن سالها هم اقشار فقیر و کمدرآمد حضور داشتند، اما افقی فراروی آنها قرار داشت که بتوانند در یک فرایند چندساله، احتیاجهای اولیه زندگی همانند کار و مسکن و یک رفاه نسبی را برای خود و خانواده فراهم کنند؛ برخلاف امروز که تورم و گرانی و بی افقی، نهتنها آبادان، که کل ایران را فراگرفته و امیدی هم به تحول و گشایش نیست.
آن وضعیت متناسب رفاهی و معیشتی و سرسبزی و طراوتی که در نتیجه سرمایهگذاریها، آبادان را به شهری مدرن تبدیل کرده بود، شرایط را برای حضور هنرمندان و نیز اهل فرهنگ و سینما و تئاتر و موسیقی فراهم کرد. البته این طبیعی است که وقتی امکانات اولیه زندگی از یک در وارد و فراهم شود، هنر و فرهنگ نیز از پنجره خود را به داخل خواهند کشاند.
بر همین اساس، در سالهای دهه ۵۰، به گواه برخی از فیلمها یا مجموعههای تلویزیونی که در این شهر و منطقه ساخته شد، آبادان بهعنوان لوکیشن این آثار انتخاب و بارها و بارها دیده میشد. چندین سالن سینما و تالار تئاتر مدرن هم در این شهر ساخته شد و بسیاری از اجراهای موسیقی در آبادان روی صحنه رفت.
نمایشگاه مد لباس در باشگاه نفت آبادان- تصویر از abadan.wiki
ترانه آبادانیهای ویگن
جدا از ترانهها و آثاری که به آبادان و حالوهوای آن اشاره دارند، ترانههایی هم هستند که به نام آبادان ساخته شدند؛ ترانه «آبادان» محمود جهان در سالهای دهه ۷۰ و پیش از آن «آبادان» با صدای ویگن دردریان از جمله معروفترین آنها است.
ترانه آبادان ویگن را عطاءالله خرم روی شعری از کریم فکور ساخت. در این ترانه، معشوق بهقدری مجذوب آبادان شده است که به خاطر آبادان، عاشق را ترک میکند و در آن دیار سکنی میگزیند، به نحوی که شنونده گمان میکند او به جای عاشق، دلباخته این شهر شده است. شعر آغازین ترانه خود توصیفی مناسب از آن روزهای آبادان است:
آبادان! ای سرزمین شادی و رویا!
سر بردهای در آغوش دریا
ویگن دردریان، خواننده طبقه متوسط روبهرشد و توسعه بود و رمانتیسمی پاکیزه و بی حاشیه در صدایش موج میزد؛ آثار او در میان جوانان طرفداران بسیاری داشت. اگرچه در این ترانه نکته خاص و ویژهای وجود ندارد، خواندهشدنش با صدای ویگن آن را به نشان و نمادی ویژه تبدیل کرد که دیگران را جذب میکرد تا به ترانه «آبادان» گوش بسپارند. ترانه ویگن شعری بسیار ساده و روان دارد و در فضای آواز همایون و شوشتری ساخته شده است، دستگاهی که اهالی موسیقی از آن به دستگاه شادی و غم یاد میکنند و در آن، هم شادی و هم غم و اندوه و فراق را میتوان تصویر و تصور کرد؛ اما این غم و اندوه از آن نوعی نیست که آدمی را زمینگیر کند و از حرکت باز بدارد، بلکه غمی است که باری بزرگ را از دوشت برمیدارد و سبکبالت میکند و به آدمی رهایی میبخشد. نوعی غم که از دل آن شادی برمیخیزد و آبادان آن سالها چنین بود؛ شهری که تنها بوی نفت نمیداد، بلکه بوی فرهنگ و هنر، موسیقی و تئاتر و سینما سرتاسر آن را فرا گرفته بود و مرکزی برای بسیاری از کنسرتهای هنرمندان برجسته موسیقی بود؛ هفتهای نبود که هنرمندان از تهران به آن دیار سرازیر نشوند.
دوک الينگتون در سفر به آبادان (۱۹۶۳ میلادی)- تصویر از petromuseum.ir
نهتنها هنرمندان ایرانی که حتی هنرمندان بزرگ و معروف موسیقی غرب نیز در این شهر کنسرت دادهاند؛ از جمله آنها میتوان به ادوارد کندی الینگتون (۱۸۹۹-۱۹۷۴) معروف به «دوک الينگتون» یکی از بزرگترین آهنگسازان و نوازندگان تاريخ موسيقی جاز، اشاره کرد كه در سال ۱۹۶۳ (۱۳۴۲ شمسی) به ايران سفر كرد و در شهرهای تهران، اصفهان و البته آبادان به اجرای موسيقی پرداخت. بر اساس اسنادی که موزه نفت در وبسایت خود قرار داده است، این کنسرت در ساعت ۱۷ روز ۱۷ آبان ۱۳۴۲ در استادیوم ورزشی آبادان برگزار شد و عکسها هم از استقبال مردم از این کنسرت حکایت دارد.
تصویر از petromuseum.ir
عکسی هم از اجرای گوگوش در این شهر وجود دارد که بیننده را به یاد کافه معروف فیلم کازابلانکای مایکل کورتیس بازی همفری بوگارت و اینگرید برگمن میاندازد.
اکنون که نزدیک به ۵۰ سال از آن دوران میگذرد، آبادانیهای سابقا مقیم و حتی آنهایی که بهصورت توریستی به این شهر میآمدند، کمتر بهصرافت دیدار از آن میافتند و چراغهای این شهر بسیار کمفروغ شده است.