پاسخ هوشنگ ابتهاج به ابراهیم رئیسی!

تو می‌دانی غزل یعنی چه اصلا؟

چطوری تو بخود دادی اجازه – که تحسین‌گوی من گردی جنازه؟

درگذشت یکی از غزل‌سرایان بزرگ زمان ما، فرصتی بود برای ارکان حکومت اسلامی که خودی نشان بدهند و افسوسی بخورند. از جمله غم‌نامه جگرسوز پرزیدنت رئیسی، با واژه‌هایی که احتمالاً خودش هم پیشتر نشنیده بوده!، در محافل ادبی دست به دست می‌گردد و موجب حیرت خاص و عام می‌شود. حق دارد آن بزرگ سراینده که در یک مثنوی سردستی، پاسخی به ابراز محبت ابراهیم رئیسی بدهد.

رئیسی می‌نویسد:

«بسم‌الله الرحمن الرحیم

درگذشت شاعر پرآوازه کشورمان، مرحوم امیر هوشنگ ابتهاج موجب تأسف و تألم خاطر شد.

این غزل‌سرا و پژوهشگر ادبی که فصل ماندگاری در غزل فارسی ایجاد کرد، با خلق آثار ادبی فراوان به ویژه با مضامین اجتماعی و حماسی، و ترویج روحیه آزادی‌خواهی و استکبارستیزی در کنار لطافت عاشقانه آثارش، نقش موثری در حفظ گنجینه غنی ادبیات فارسی و ترویج و گسترش فرهنگ ایران داشت و نام خود را در تاریخ ادبیات و هنر این مرز و بوم ماندگار کرد.

اینجانب فقدان این چهره فرهیخته را به خانواده محترم، جامعه فرهنگی و هنری و مردم ادب‌پرور ایران تسلیت عرض می‌کنم و از درگاه خداوند برای ایشان رحمت و رضوان الهی و برای بازماندگان صبر و سلامتی مسألت دارم.»

زنده یاد هوشنگ ابتهاج (ه – ا -سایه) پاسخ می‌دهد:

رئیسی‌ ای رئیسی‌ ای رئیسی
تو هم مرثیه بهرم می‌نویسی؟
 
همینم مانده بود ای شش کلاسی
که تو هم پشت سر با من بلاسی
 
تو اصلاً شعر می‌فهمی مزوّر؟
بدانی فرق کفترباز و شاعر؟
 
تو داری فی المثل یک بیت از بر؟
(ولی البته غیر از بیت رهبر!)
 
تو می‌دانی غزل یعنی چه اصلاْ؟
چه باشد فرق آن با دسته هاون؟
 
چه کس این را نوشت و دست تو داد؟
عطا از انگلیس آن را فرستاد؟
 
کسی که کرده بر تو این عنایت
نوشته معنی‌اش را هم برایت؟
 
چطوری تو بخود دادی اجازه
که تحسین گوی من گردی جنازه؟
 
اگر من عکس دارم با فلان کس
شدستم تا ابد کلّاً ملوث؟
 
تو هم حق داری و شرعاً مُجازی
که دمب شیر را گیری به بازی؟
 
اگر پرونده من هست مخدوش
تو باید یک ورق افزون کنی روش؟
 
نمی‌بینی که مشتی سلطنت خواه
به من کردند حمله گاه و بیگاه:
 
از این بابت که سوسیالیست بودم،
برای فحششان در لیست بودم
 
علی فرمود در نهج البلاغه
(که من خیلی به آن دارم علاقه*)
 
«چرا دشمن نمی‌داند که بودم؟»
«مبارزه، بهر که، بهر چه بودم»
 
«چرا دائم به کار اتهامند»
«چرا اینقدر نادانند و خامند**»
 
اگر من شعر آزادی سرودم،
صدای خلق بی فریاد بودم
 
جز آزادی مگر بوده شعارم؟
مگر شعری به ضد خلق دارم؟
 
گرفته شعر من از عشق مایه
طنین عشق دارد شعر سایه
 
میان این شلوغی‌ها، رئیسی
تو هم مرثیه بهرم می‌نویسی؟
 
برو این دام بر مرغ دگر نه
خلایق را از این مطلب خبر ده:
 
که سایه گر دو روزی این طرف بود
ولی کلاً به دنبال هدف بود
 
هدف، آزادی، آزادی گفتار
هدف خلق و هدف عشق و هدف یار
 
تو هم مستر پرزیدنت پررو
برو دنبال عشق خود، تتلو
 
برو بار دگر او را بغل کن
ولی ترک من صاحب غزل کن
 
برو که نام من دیگر نباید
ز حلقوم کثیفت دربیاید
 
ترا جان عزیز شیخ طوطی
سرت را درنیار از توی قوطی!
 
پروپاگانی خود را نکن فاش
ز آنگوزمان سایه برحذر باش
 
که آنگوزمان ما سازد پریشت
نخواهد کنده شد دیگر ز ریشت

***

*- سایه: اوه هزار بار! (نهج البلاغه را خوانده‌ام) با ترجمه‌های مختلف. خیلی کتاب عجیبیه. پره از حرف‌های درخشان عدالت‌خواهانه. چقدر هم مطالب شاعرانه توش هست.

**«آیا سوابق مبارزاتی من، نادانان رابر سر جای خود نمی‌نشاند، كه به من تهمت نزنند؟» - نهج البلاغه - ترجمه استاد محمد دشتی صفحه ۶۱

***

دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

بیشتر از دیدگاه