«خوب! چه فکر میکنید؟» این پرسشی بود که پیتر گالینو، مدیر وقت انستیتوی بینالمللی مطبوعات (IPI) در فوریه ۱۹۸۸، پس از یک ملاقات تشریفاتی با میخاییل گورباچف، رهبر وقت اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، در کرملین از ما پرسید. منظور از «ما» در اینجا پنج تن از اعضای هیئت اجرایی انستیتو است که برای اجرای یک برنامه آموزشی مطبوعاتی به مسکو رفته بودیم.
پاسخ من در آن زمان این بود: یک مرد خوب، در یک نظام بد.
سیوچهار سال بعد، با مرگ گورباچف در محاق سیاسی، آیا نباید آن اظهارنظر را بازبینی کرد؟
به گمان من، پاسخ یک آری محتاطانه است. گورباچف به آن خوبی که فکر میکردیم نبود و اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی نیز بیتردید بدتر از آن بود که میپنداشتیم.
در دیدار کرملین، گورباچف از «ارزشهای انسانی جهانی» سخن میگفت و مدعی بود سیاست «شفافسازی» (گلاسنوست) او راه را برای آزادی مطبوعات باز کرده است. این واقعیت که شوروی در آن زمان اجازه داده بود که آیپیآی دورههای آموزشی برای روزنامهنگاران شوروی و کشورهای وابستهاش ترتیب دهد، نشانهای از موفقیت «شفافسازی» قلمداد میشد.
در روزهای اخیر، رسانههای غربی کوشیدهاند تا تصویری رمانتیک از گورباچف عرضه کنند: مردی که عاشق همسرش رایسا بود، نکتورنهای شوپن را دوست داشت و فرق ویسکی گراوس و ویسکی شیواس ریگال را میشناخت. گورباچف مانند یوری آندروپف، مردی که میخاییل را بهسرعت از پلکان حزب و دولت بالا برد، خوشتیپ، شیکپوش و خوشذوق بود. لباسهای او را یک خیاط ایتالیایی میدوخت و کفشهای دستدوز او از شهرکی نزدیک میلان میآمد.
برای ترسیم یک تصویر کمتر رمانتیک از گورباچف باید دو پرسش را مطرح کنیم. نخست، هدف او چه بود؟ و دوم، وسایلی که برای رسیدن به این هدف به کار گرفت کدام بودند؟
هدف گورباچف بیتردید حفظ اتحاد شوروی و انحصار قدرت در دست حزب کمونیست بود. او، به گمان من، همراه با آندروپف، به این نتیجه رسیده بود که اتحاد شوروی در مسیر یک بحران بزرگ تاریخی قرار گرفته است و حزب کمونیست چارهای جز تغییر بعضی روشهای خود ندارد. در همان حال، گورباچف برخلاف نظر حامیان تئوری توطئه، به دنبال انحلال اتحاد شوروی و حزب کمونیست نبود. در دیدار در کرملین، روی این نکته تکیه میکرد که همه برنامههای او «در چارچوب سوسیالیسم» و «برای حفظ دستاوردهای سوسیالیسم» تنظیم شده است.
بدینسان، او مانند بسیاری از «اصلاحطلبان» در دیگر نظامهای اصلاحناپذیر، نمیخواست یا نمیتوانست بپذیرد که اگر بحرانی در پیش است، علت اصلی آن را میبایستی در طبیعت نظام تمامیتخواه (توتالیتر) جستوجو کرد. او متوجه نبود این کمونیسم است، همانطور که دو سال بعد بوریس یلتسین پذیرفت، که اتحاد شوروی را به بنبست کشانده است.
واقعیت این بود که نظام شوروی مکانیسمی برای اصلاح خود نداشتــ این واقعیت در برنامه «اصلاحات» گورباچف بهخوبی منعکس بود. گورباچف، مانند همه کمونیستها، برنامهای فکر میکرد و سیاستگذاری را مسیری بالا به پایین میپنداشت. همانطور که حزب برنامهریزی میکرد که مثلا تولید زغالسنگ را افزایش دهد، حزب میتوانست برنامهریزی کند که فضای سیاسی بسته کشور اندکی باز شود.
اما در همه موارد، خط قرمز حفظ نظام و قبضه انحصاری قدرت در دست حزب کمونیست بود. این برنامه شباهت دارد به برنامه یک پزشک برای رساندن ویتامین به بیماری که سرطان مهلک او را به مراحل نهایی نزدیک میکند.
در دوران رمانتیک گورباچف، هرگاه ناراضیان از نظام به خط قرمز نزدیک میشدند، دستگاه سرکوب که از زمان لنین شکل گرفته بود با بیرحمی به کار میافتاد. کشتار معترضان و ناراضیان در قزاقستان در سال ۱۹۸۶، حمله هوایی و دریایی به تظاهراتکنندگان در باکو در سال ۱۹۸۷،دستگیریهای گسترده در لتونی و لیتوانی در تمامی دهه ۱۹۸۰ نمونههایی از به کار گرفتن ماشین سرکوب به شمار میروند.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
«شفافسازی» یا گلاسنوست یکی از دو همزاد دوقلوی گورباچف بود. همزاد دیگر پروسترویکا (بازسازی) نام داشت. اما در اینجا نیز هدف اعلامشده یعنی امروزیسازی اقتصاد اتحاد شوروی، با هدف حفظ کنترل نظام بر مجموعه زندگی امپراتوری در تضاد بود. در عمل، پروسترویکا به گرفتن وامهای سرسامآور از قدرتهای غربی، بهویژه ایالات متحده و آلمان فدرال، و تسلط بیشتر چهرههای حزبی بر واحدهای تولیدی دولتی، بهصورت پیشقراولان آنچه بعد «الیگارشی» خوانده شد، انجامید. در همان حال، گورباچف با پذیرفتن وحدت دو آلمان، در ازای چکهای چند رقمی که هلموت کوهل برای مسکو امضا میکرد، امیدوار بود که با رها کردن تکههایی از امپراتوری، مانند کشورهای بالتیک، و پس از آن لهستان، مجارستان و چکسلواکی، خواهد توانست امالقرای کمونیسم جهانی را نجات دهد.
این سیاست گورباچف همان سیاستی بود که لنین در جریان جنگ جهانی اول با امضای قرارداد برستـلیتوفسک با آلمان به اجرا گذاشت: خندقها را رها کن تا قلعه را حفظ کنی!
در چارچوب همین سیاست بود که گورباچف با خروج شتابزده از افغانستان، الگویی به وجود آورد که سال گذشته جو بایدن، رئیسجمهوری ایالات متحده، از آن برای فرار مالایطاق از کابل به کار گرفت. البته تصمیم به خروج از افغانستان ظاهرا در آغاز متعلق به آندری گرومیکو، دیپلمات کهنهکار و رئیسجمهوری کوتاهمدت اتحاد شوروی، خوانده شده است. با این حال، تصمیم به خروج در زمان گورباچف رسما به محمد نجیبالله، رئیسجمهوری وقت افغانستان، ابلاغ شد و بهسرعت به اجرا درآمد. جالب اینجا است که خروج شوروی از افغانستان پس از تحمل تلفات نزدیک به ۱۵ هزار کشته و دهها هزار زخمی، زمانی گرفته شد که دولت بهاصطلاح کمونیستی در کابل با کمک میلیشیای (شبهنظامیان) ازبک توانسته بود فرش را از زیر پای مجاهدین بکشد. بستن همه درها بر روی نجیبالله و قطع همه کمکهای نظامی، اقتصادی و دیپلماتیک سقوط نظام کمونیستی کابل را تسریع کرد.
یکی از امیدهای گورباچف این بود که دموکراسیهای غربی سرانجام اتحاد شوروی را بهعنوان عضوی از باشگاه بسته خود بپذیرند. مشاطهگران گورباچف میگویند غربیها، از خانم تاچر، نخستوزیر وقت بریتانیا، تا فرانسوا میتران، رئیسجمهوری وقت فرانسه، و جورج بوش پدر، رئیسجمهوری وقت آمریکا، رهبر شوروی را فریب دادند. اما واقعیت این است که هیچ فریبی بدون وجود طرفی که حاضر است فریب بخورد، رخ نخواهد داد.
گورباچف چنان اسیر اوهام خود بود، اوهامی که شاید با نیت خوب شکل گرفته بود، که نمیتوانست بفهمد که بلوک قدرتهای سرمایهداری هرگز اتحاد شوروی را بدون کمونیسمزدایی نخواهند پذیرفت. خانم تاچر پس از دیدار با گورباچف در سال ۱۹۸۴ گفته بود: «این مردی است که میتوانیم با او کار کنیم!» اما هیچگاه روشن نکرد منظورش چه کاری است. پس از کودتای یانائف علیه گورباچف، فقط شش ساعت طول کشید تا میتران در تلویزیون پاریس ظاهر شد و آمادگی خود را برای «ادامه همکاری» با دولت جدید، یعنی کودتاگران، اعلام کرد. همان میتران چند ماه پیش از آن، گورباچف را «دولتمردی بزرگ» و «اصلاحگری تاریخی» خوانده بود.
البته، قدرتهای غربی با دعوت از گورباچف برای شرکت در گروه هفت، چنان وانمود کردند که اتحاد شوروی را بهعنوان یک شریک قابل اعتماد میپذیرند. اما در عمل، هیچیک از هفت قدرت بزرگ صنعتیــ آمریکا، آلمان، فرانسه، بریتانیا، ژاپن، کانادا و ایتالیاــ قدمی برای بازسازی اقتصاد محتضر اتحاد شوروی برنداشتند. ارائه تسهیلات بیشتر برای گرفتن ویزا و سفر به جهان غرب در ظاهر نمونهای از موفقیتهای گورباچف بود. اما در واقع، نتیجهای عکس داشت: میلیونها تبعه اتحاد شوروی با سفر به کشورهای غربی متوجه شدند که جور دیگری هم میشود زندگی کرد. اینکه جور دیگری هم میشود زندگی کرد برای همه نظامهای استبدادی و انحصاری خطرناک است و برای شوروی گورباچف نیز خطرناک بود.
در سه سال آخر دولت گورباچف، من برای پژوهش برای کتابم درباره مسلمانان شوروی، سفرهای متعددی انجام دادم و در هر سفر دامنه نفوذ فرهنگ غرب را گستردهتر دیدم. تاشکند سال ۱۹۸۶، مثلا، با تاشکند ۱۹۷۲ در نخستین سفرم بهعنوان روزنامهنگار از تهران، قابل مقایسه نبود. ظهور کافههای شبهپاریسی در مسکو و سنپترزبورگ، رژه دوشیزگان و نوجوانان با شلوارهای جین و جلیقههای الویس پریسلی در محله آربات مسکو، ظهور مغازههایی که اجناس غربی را در برابر دلار یا مارک آلمان عرضه میکردند، حتی در آلماتی، نشانه گرایش طبقه متوسط شوروی به «جور دیگری زندگی کردن» بود.
گورباچف این نزدیکی با غرب را جزو موفقیتهای بزرگ خود میدانست زیرا تصور میکرد، یا چنین وانمود میکرد که سوسیالیسم در اتحاد شوروی چنان ریشه دارد که با وزش باد از غرب متزلزل نخواهد شد.
در دیدار کرملین، گورباچف از «جنبه علمی و منطقی سوسیالیسم» سخن میگفت. او متوجه نبود که سوسیالیسم، مانند هر ایدئولوژی دیگر، نه میتواند علمی باشد و نه منطقی. در علم، هدف همواره به چالش کشیدن دانستهها و روشهای کنونی است، در حالی که ایدئولوژی در پی چارچوبسازی و محصور کردن باورها و کردارها است. در منطق، همه پدیدهها منطق درونی خود را دارند و تا زمانی که از آن تخطی نکردهاند، به حیات خود ادامه میدهند. ایدئولوژی، از سوی دیگر، بر این فرض بنا شده است که یک منطق فراگیر و کائناتی وجود دارد به نام کمونیسم، سوسیالیسم، مسیحیت، اسلام، هندوییسم و ... همه این ایسمها و ادیان منطق درونی خود را دارند، اما بهمحض اصرار در حذف دیگر منطقها، بهویژه در چارچوب سیاسی، در موضع ضعف قرار میگیرند. گورباچف در پایان عمر خود یکی از منفورترین رجال روسیه شده بود.
بعضی دوستان گورباچف میگویند شکست او در ایجاد یک «سوسیالیسم با چهره انسانی» ناشی از عقبماندگی فرهنگی ملل اتحاد شوروی و دودوزهبازی قدرتهای سرمایهداری غرب بود.
از آنجا که تاریخ را با هزاران «اما» و «اگر» میتوان بازنویسی کرد، این ادعا را نیز نمیبایستی نادیده گرفت. با این حال، عبارت «مردی خوب در یک نظام بد» را امروز شاید بتوان اینطور بازنویسی کرد «مردی خودفریب در یک نظام فریبکار!» یا شاید، اگر اهل موسیقی باشیم، تقابل «روکوکو» با «باروک».