خبرش را دارید:
خبرش بود که ۷ هزار مدرسه در میهن اسلامی آب اشامیدنی و دستشویی و آبریزگاه ندارند اما عوضش در مدارس «از ما بهترون» در تهران، ظهرها منوی غذاهای چهارصد هزار تومنی به دانش آموزان میدهند که سفارش ششلیک و کنتاکی و جوجه کباب مراکشی و کباب برگ گوسفندی بدهند.
این هم انشای یکی از دانش آموزان خوش خوراک یکی از این مدارس:
بسم االه الرحمن الرحیم
خدا را شکر که همه ما به کلاس دوم آمدهایم. پارسال هم که در کلاس دوم بودیم کباب چنجه و باقالی پلو با ران بره و کنتاکی با سیب زمینی کلمبیائی خوردیم. امسال که دوباره به کلاس دوم آمدهایم خواهیم توانست چلو جوجه لاری و خوراک بره گوسفندی با قیمه و دوغ بخوریم. در کلاس پارسال حساب هم یاد گرفتیم و فهمیدیم کباب چنجه گوسفندی پنج تا صفر دارد و جوجه کباب لاری دو تا ممیز هم دارد.
ما در دبستان مدیر مکتبی نیز داشته که شاعر نیز میباشد و همیشه در شب شعر رهبری رفته و شعر خوانده و رهبر به او «آورین. آورین» و «فیض الله انفاسکم» نیز گفته و این شعر از مدیر ما میباشد:
ناظم مدرسه ما نیز یک خواهر مکتبی میباشد که شاعر نیز میباشد:
دیروز بعد از مدرسه که رانندهمان اینجانب را به خانه میبرد چند تا بچه دیدیم که در یک ظرف بزرگ زباله خم شده بودند و راننده گفت اینها دانش آموزان محلههای کم درآمد هستند که آمدهاند زبالههای اطراف مدرسه شما را بررسی میکنند شاید ته مانده ششلیک یا کباب برگ پیدا کنند. اینجانب به آنها نگاه کردیم. معلوم بود آقازاده نمیباشند.
آن بچهها در دست خود انبر و خاک انداز نیز داشتند. یک روز هم که عموی اینجانب، اینجانب را برده بود که عملیات دکل دزدی یاد بگیریم اینجانب با خودمان آچار و پیچگوشتی برداشته بودیم ولی عموی اینجانب گفت جعبه ابزار لازم نداریم فقط یک مهر لازم داریم. بعد اینجانب را به یک اداره برد و به یک اتاق رفت و یک کاغذ داد و آن شخص که در اتاق پشت آن میز بود از توی کشوی همان میز یک مهر درآورده و زیر کاغذ عموی اینجانب زد. بعد عموی اینجانب به اینجانب گفت دکل مال ما شد! اینجانب گفتیم که دکل که سرجایش میباشد و عمو گفت ولی قبالهاش در جیب من میباشد و فردا آن دکل را دوباره به دولت میفروشیم و میرویم کانادا.
اینجانب یک عموی دیگر هم داریم که بیسواد بوده و دبستان نرفته و دبیرستان نرفته. اما دو هفته پیش عموی خود را دیدیم که گفت دارم به دانشگاه میروم. اینجانب گفتیم شما که نه دبستان رفتی نه دبیرستان رفتی، چطوری به دانشگاه میروی؟ گفت با ماشین. راننده میآید میبردم. گفتم با نداشتن سابقه تحصیلی چطوری در دانشگاه درس میخوانی؟ گفت درس نمیخوانم، درس میدهم.
اینجانب تعجب کردیم و پرسیدیم چه کسی صلاحیت شما را برای درس دادن تصویب کرده؟ آن عمو گفت همین رانندهام که میآید دنبالم. اینجانب گفتیم آهان.
در خاتمه اینجانب شعر هادی خرسندی را برداشته تکمیل نیز نمودیم:
***