۲۱ آذر: آذربایجان دیروز و ماورای قفقاز امروز

در بسیار خانه‌ها، کافه‌ها و مغازه‌ها در لنکران، با‌کو، گنجه و شماخی، عکس‌های گوگوش، هایده، شهبانو فرح و از همه شگفتی‌آورتر، باباخان (فتحعلی شاه قاجار) با ریش دو شاخه‌اش دیده می‌شد

نخستین بار که برای یک انشای دبستانی جایزه گرفتم یازده ساله بودم. (به کسی نگویید: آخرین بار هم بود!) موضوع انشا یادم نیست، اما جایزه‌ای که گرفتم کتاب نجف قلی پسیان، روزنامه‌نگار برجسته آن سال‌ها بود درباره نجات آذربایجان از چنگال استالین و کارگزاران بومی او زیر عنوان «مرگ بود، بازگشت هم بود». تقریبا تمامی یک شب را بیدار ماندم تا سلسله گزارش‌های پسیان را یک‌جا بخوانم - یا بهتر بگویم، ببلعم.

خواندن آن کتاب، شاید، یکی از عواملی بود که شوق به خبرنگاری را در من برانگیخت: شوق آنجا بودن و شکل گرفتن تاریخ را از نزدیک دیدن. اما شوق دیگری نیز در من شکل گرفت: شوق دیدن آذربایجان، سرزمین قهرمانان، تنها سرزمینی که در جنگ جهانی دوم برای پایان دادن به اشغال ارتش سرخ، سلاح برگرفت و در کنار ارتش ملی خود به فرماندهی پادشاه جوان خود جنگید و پیروز شد.

از آن سال‌های دور به بعد، ۲۱ آذر روز نجات آذربایجان، همواره برای من یک جشن بزرگ بوده است. تا زمانی که در ایران بودم هر سال در آن روز، در لباس زائر، در تبریز بودم.

امسال نیز جایزه نامنتظر، اما مربوط به آذربایجان، از طریق پست به دست من رسید. دو جلد از گزارش‌های خبرنگار جوان‌تر ایرانی، جوان‌تر هم از نجف‌ قلی پسیان و هم از نویسنده‌ این سطور، که در چندین سفر به جمهوری آذربایجان (‌باکو) که در طی آن از سرنوشت عاملان محلی غائله آذربایجان نیز سخن می‌گوید.

در سال‌های پایانی اتحاد شوروی، من نیز در روند پژوهش برای کتابم «هلال در آسمان سرخ» درباره مسلمانان شوروی از آذربایجان (باکو) نیز دیدن کرده بودم و در گفت‌وگوهایی با بعضی بازماندگان فرقه دموکرات، حدیث پشیمانی آنان را از تجربه تجزیه‌طلبانه‌شان شنیده بودم.

اما ناصر همرنگ، نویسنده دو کتاب «از بادکوبه و چیزهای دیگر» و «بادکوبه روزگار نو»، دست‌کم یک دهه پس از سفرهای من همان حدیث را شنیده بود.

او می‌نویسد: از ایرانی‌های بی‌وطن اکنون توی وطن بی‌وطن باکو فراوان می‌شود یافت. بیشتر آن‌ها در کشمکش رخدادها پس از فرقه دموکرات آذربایجان به اینجا آمدند از سال ۱۳۲۵ به این سو.

باکو که تا چندی پیش از برآمدن بلای فرقه دموکرات خود به تنهایی تختگاه یکی از مهم‌ترین رخدادهای ایران در چند سال گذشته بوده، یعنی جنبش مشروطه، اکنون چگونه می‌تواند برای این دسته از ایرانیان بی‌وطنی نکند؟

همرنگ که خود اهل اردبیل است از بعضی «کله گنده‌های» فرقه یاد می‌کند - از‌جمله اکبر مسعود، میرزا پورعباس، محمد بی‌ریا، ایوب یمینی، مختار دیده کنان، جلال زاهدی،  بالاش آذراوغلو، امیرعلی لاهرودی، در این میان چه کسی مهم‌تر از سرکرده فرقه دموکرات یعنی جناب سید جعفر پیشه‌وری؟

همرنگ از منابع مربوط به فرقه نقل می‌کند که پیشه‌وری «در زمان‌های پایان عمرش با بسیج همه فدایی‌ها و فرقه‌های وفادار که همراه او از ایران گریخته و تا اینجا آمده بودند می‌خواست سناریویی را اجرا کند که بر اساس آن همه همبندان فرقه در یک زمان تعیین‌شده همراه پیشه‌وری به سمت مرز ایران حرکت کنند.»

او می‌افزاید: «ترجیع‌ بند همه گفتارهای پیشروی خطاب به آن‌ها این بود: ما به سوی وطنمان می‌رویم یا کشته می‌شویم یا از مرز می‌گذریم و می‌رسیم به وطنمان ایران.»

 همرنگ از قول میرزا پورعباس، مشاور فرهنگی پیشروی، می‌نویسد: «او ترجیح می‌داد به دست هموطنانش در اینجا شکنجه یا کشته شود، اما توسط بیگانگان نواخته نشود.»

همرنگ گزارش می‌دهد که مدرسه‌ای که «پیشه‌وری» نام دارد، هنوز در باکو به کارش ادامه می‌دهد، مدرسه‌ای که درس‌هایش در تمام سطوح به زبان فارسی است.

در آذربایجان شوروی سال‌های ۱۹۸۰ میلادی حضور تمدن و فرهنگ و تاریخ ایران، در رقابت با آنچه روسیه عرضه می‌کرد، به‌خوبی مشهود بود. در آن زمان بیش از ۴۰۰ مدرسه به زبان فارسی، به‌ویژه در لنکران که در واقع ادامه گیلان و تالش است، با مدارس به زبان روسی رقابت می‌کردند. در بسیار خانه‌ها، کافه‌ها و مغازه‌ها در لنکران، با‌کو، گنجه و شماخی، عکس‌های گوگوش، هایده، شهبانو فرح و از همه شگفتی‌آورتر، باباخان (فتحعلی شاه قاجار) با ریش دو شاخه‌اش دیده می‌شد. به گفته صاحب یک رستوران در باکو، «فتحعلی شاه آخرین پادشاه ما بود!» (ماورای قفقاز از جمله آنچه امروز جمهوری آذربایجان خوانده می‌شود در زمان فتحعلی شاه از ایران جدا شد.)

در سال‌های ۱۹۸۰ دیدار از ماورای قفقاز مرا به یاد سفرنامه اوسیپ مندلستام، شاعر روسی، می‌انداخت که نوشت: هرجا می‌رویم رنگ و بوی ایران دارد!

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

بدین سان، تصور یا شاید بهتر بگویم آرزوی شکل نگرفته من این بود که با سقوط اتحاد شوروی، سقوطی که در فصل پایان کتابم ضمنی تلقی شده بود، سرزمین‌هایی که رنگ و بوی ایران دارند به آغوش بزرگ تاریخی خود بازگردند.

اما کتاب دوم همرنگ یعنی «بادکوبه روزگار نو» آن تصور یا آرزو را به افقی دوردست یا حتی افق هرگزها پرتاب می‌کند. همرنگ، با دیدی ژرف و بر اساس دهه‌ها مصاحبه و مطالعه مقالات، کتاب‌ها و پایان‌نامه‌های بی‌شمار، به این نتیجه می‌رسد که «باکو» و به تبع آن کل جمهوری آذربایجان، اکنون می‌کوشد تا هویت ایرانی خود را به کلی ترک کند و «تورانی» بشود. وسوسه پان تورانیسم با تبلیغات شدید دولت باکو به کمک توران‌گرایان ترکیه اکنون حتی تغییر نام جمهوری آذربایجان را به «جمهوری توران» پیشنهاد می‌کند.

یک دستیار الهام علی‌اف، رئیس‌جمهوری آذربایجان،  به همرنگ می‌گوید: «ایرانی‌ها هنوز هم خیال می‌کنند که باکو همچنان باید بخشی ازتیول آن‌ها باشد. اما ایرانی‌ها تنها کسانی هستند که حق ندارند تمدن خود را بر این سرزمین تحمیل کنند - آن تمدن اگر خوب بود در خود ایران کار می‌کرد.»

مدیر یک کاباره که مشتریان ایرانی فراوان دارد، می‌گوید: «این ایران شما چه کشوری است که جوانانش به خاطر دیدن یک زن به اینجا می‌آیند و دچار مصیبت (یعنی بیماری‌های مقاربتی) می‌شوند؟ بیچاره ایرانی‌ها!»

برعکس هم، با‌کوزاده، یک شاعر باکویی متولد روسیه که فارسی را در تاجیکستان و ازبکستان آموخته است، می‌گوید: «شعرهای مرا در اینجا چاپ نمی‌کنند، چون به فارسی است و ضد‌ملی دانسته می‌شود، در تهران هم چاپ نمی‌کنند، چون ضد دینی تلقی می‌شود.»

باکوزاده، ظاهرا، توران بازی جاری در باکو را یک هزل تاریخی می‌داند. او می‌گوید: «شاید اینجا همه ما در بادکوبه داریم در یک جهان آمریکایی زندگی می‌کنیم.»

همرنگ، که می‌داند باید با احتیاط بنویسد تا بتواند کتاب‌هایش را در جمهوری اسلامی به چاپ برساند، با بهره‌گیری از تاکتیک به «درب بگو تا دیوار بشنود» نشان می‌دهد که توران بازی در بادکوبه به معنای رد فرهنگ و تمدن ایرانی نیست - فرهنگ و تمدنی که ماورای قفقاز در طی بیش از ۲۰۰۰ سال در شکل دادن به آن نقش داشته است.

آنچه بادکوبه‌ای‌ها نمی‌خواهد نسخه «جمهوری اسلامی» از ایران است - نسخه‌ای که مردم داخل ایران نیز اکنون بیزاری خود از آن را نشان می‌دهند‌. در حالی‌که بیش از هشت میلیون ایرانی از جمهوری اسلامی گریختند و هر سال ده‌ها هزار تن دیگر نیز می‌گریزند، نباید توقع داشت که مردم ماورای قفقاز، حتی زیر سلطه نظام‌های غیر‌دلخواه، اگر نخواهیم بگوییم فاسد و سرکوبگر، خود بخواهند از ماهی‌تابه به درون آتش بپرند.

یکی از مصاحبه‌شوندگان در بادکوبه می‌گوید: «ایران؟ کدام ایران؟ مگر با این جمهوری اسلامی چیزی از ایران باقی مانده؟»

همرنگ با انتقاد ملایم از سیاست‌های جمهوری اسلامی در ماورای قفقاز، تصویری از یک خطای بزرگ تاریخی را ترسیم می‌کند.

او به‌خوبی نشان می‌دهد که در زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی، اگر یک نظام ایرانی در تهران مستقر بود، کار ایران و ماورای قفقاز به آنچه امروز «توران در برابر ایران» خوانده می‌شود نمی‌کشید. مردم باد‌کوبه و دیگر بخش‌های ماورای قفقاز فرهنگ ایرانی را می‌پسندیدند، زیرا فرهنگ خودشان بود و در بعضی موارد، حتی از سوی خودشان به بخش‌های دیگر فلات بزرگ ایران صادر شده بود. «شاهنامه‌خوانی» محدود به فارسی‌زبانان نبود. در آنچه امروز جمهوری آذربایجان خوانده می‌شود، ارمنستان، گرجستان و اوستیا نیز «شاهنامه‌خوانی» هم به فارسی هم به زبان‌های بومی رونق داشت. در همه آن سرزمین‌ها، موسیقی، اساطیر، مضامین شاعرانه، تابلوهای نقاشی، آشپزی، معماری (به‌ویژه با الهام از طاق کسری) و حتی زورخانه‌ها حلقه‌هایی بودند که اقوام گوناگون را به هم پیوند می‌دهند.

همرنگ در سراسر دو کتاب با ارزش خود از موضع خیرخواهانه و با لحنی دوستانه از مناسبات نامناسب کنونی میان بادکوبه و ایران سخن می‌گوید. هدف او نشان دادن درد است نه سرزنش از این یا آن.

رویارویی الگوی ایرانی هستی با الگوی تورانی یک مقوله فلسفی است، که دهه‌ها پیش از بازیابی توران‌گرایی در ترکیه رجب اردوغان مطرح بوده است. خمیاکف (Khomyakov) فیلسوف روس قرن نوزدهم حتی پان اسلاویسم را مظهری از جهان‌بینی ایرانی می‌داند و آن را در برابر جهان‌بینی تورانی که به گمان او ریشه در خشونت، مادی‌گرایی و غایت‌خواهی هرمی دارد قرار می‌دهد. اکنون نیز الکساندر دوگین، فیلسوف مورد علاقه ولادیمیر پوتین، می‌کوشد تا پان‌‌-‌روسیسم افراطی خود را به‌عنوان نمونه‌ای از برخورد جهان‌بینی ایرانی با جهان‌بینی تورانی عرضه کند.

 خوشبختانه همرنگ در همان حال که مرزهای نبرد تبلیغاتی ایران - توران در بادکوبه را رسم می‌کند، از پریدن به داخل گود این نبرد خودداری می‌کند.

واقعیت این است که مسئله مناسبات آینده ایران، تحت هر نظامی که باشد، با همسایگان شمال باختری که خواه ناخواه در مجموعه بزرگ دارند، یکی از مهم‌ترین مسائلی است که در سال‌ها و دهه‌های آینده در برابر هر دو طرف قرار دارد.

همرنگ به‌طور تلویحی، اگر نخواهیم بگوییم دیپلماتیک، اما با هوشمندی نشان می‌دهد که انتخاب ما نمی‌تواند به ضمیمه کردن «۱۷ شهر قفقاز» -آن‌طور که پان ایرانیسم کلاسیک آرزو می‌کرد - و جدایی کامل یا حتی دشمنی -‌همان‌طور که پان‌تورانیسم توخالی امروز می‌خواهد - محدود شود.

۲۱ آذر فرصتی است مناسب برای اندیشیدن به یک انتخاب سوم، با توجه به این واقعیت که هیچ عاملی نمی‌تواند -حتی با بهره‌گیری از توافق نظامی- هویت تاریخی ایرانیان را مخدوش کند. ماورای قفقاز، پس از دو قرن سلطه بیگانه و چند دهه جست‌وجوی خویش در برزخ، نیازمند برقراری مناسباتی شایسته با ایران است. اگر زمامداران کنونی در هر دو سوی ارس، اراده و خرد لازم برای شکل دادن به این مناسبات را نداشته باشند، بی‌تردید جانشینان آنان ناچار خواهند بود که سیاست فرابردی دیگری عرضه کنند.

استعمار روس در آذربایجان پس از چهار سال و در ماورای قفقاز پس از دو قرن بسته شد. پرانتزهای امروز، هم در ماورای قفقاز و هم در ایران نیز دیر یا زود بسته خواهند شد و هر دو طرف با این پرسش روبرو خواهند بود: چگونه با خویشاوندان تمدنی خود در صلح و سازندگی مشترک زندگی کنیم؟


* «از بادکوبه و چیزهای دیگر» و «بادکوبه روزگار نو» نوشته: ناصر همرنگ - چاپ تهران ۱۴۰۱

بیشتر از