بریتانیای کبیر در درازنای تاریخ پر فراز و نشیبش با تناقضاتی همراه بوده است؛ این کشور امپراتوری جهانی تشکیل داد، اما دیدگاهش هم چنان جزیرهای باقی ماند؛ عظمت و شکوه خود را از دست داد، اما تا هنوز شعار تشکیل بریتانیای کبیر را سر میدهد.
بریتانیا از زمانیکه حمله رومیان را شکست داده است، تا کنون قاره اروپا را دشمن خود تلقی میکند و در یک وقت هم خو را اروپایی میداند و هم ضد اروپا.
بنا به روایت پروفسور چارلز بروخ در کتاب «رایش سوم و جهان»، هیتلر به بریتانیاییها پیشنهاد کرده بود که: دریا را شما بگیرید و قاره اروپا را به من و شرق دور را به ژاپن واگذار کنید، اما بریتاناییها نپذیرفتند، چرا که سیاست بریتانیا از دوران الیزابت به بعد، بر این اصل استوار بوده که اجازه ندهد اروپا در زیر چتر یک قدرت واحد، یکپارچه گردد.
هرچند رؤیای رسیدن به اروپای صلح آمیز، نیول چامبرلن نخست وزیر وقت بریتانیا را وا داشت تا «توافق نامه مونیخ» را با هیتلر امضا کند، اما بر عکس، نخست وزیر وینستون چرچیل، بر اساس خوانشیکه از جغرافیای سیاسی داشت، در جنگ جهانی دوم مقابله با هیتلر را ترجیح داد.
همچنان بر اساس همین خوانش از جغرافیای سیاسی بود که ژنرال دوگل در سال ۱۹۶۱ درخواست بریتانیا برای عضویت در بازار مشترک اروپا را نپذیرفت. اما با وجود آن پس از اشغال فرانسه توسط آلمان، مجبور شد به لندن پناه ببرد و به کمک بریتانیا و متفقین، کشورش را آزاد سازد.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
هرچند بریتانیا، بالآخره عضویت بازار مشترک اروپا را (که بعدا به اتحادیه اروپا تبدیل شد) به دست آورد، اما نگاه شک آلودش نسبت به قاره اروپا، مانند گذشته ادامه یافت. حتی زمانیکه مارگریت تاچر، نخست وزیر بریتانیا شد، او هم نگاه مساعدی به اروپا نداشت.
بنا به گفته چارلز مور، نویسنده کتاب زندگی نامه مارگریت تاچر، وی با وجودی که میدانست مخالفتش با پیوستن به اروپا و مبارزه اش علیه طرفدران اروپا در حزب محافظه کار، به سرنگونی اش منجر خواهد شد، اما او در این راه سرسختی نشان داد و بهایش را نیز پرداخت کرد.
دیوید کامرون به امید اینکه میتواند طرفدران بریگزیت (خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا) را شکست بدهد، بریگزیت را به همه پرسی گذاشت، اما مردم به بریگزیت رأی دادند و کامرون شکست خورد و مقام نخست وزیریش را از دست داد و بوریس جانسون که طرفدار بریگزیت بود، پیروز شد و نخست وزیر بریتانیا گردید. جانسون کسی است که وقتی در کودکی پرسیده شده که در آینده چه میخواهد باشد، گفته است میخواهم پادشاه جهان باشم.
اکنون که بریتانیا پس از ۴۷ سال رقص با دشمن، از اتحادیه اروپا خارج شده است، با چند پرسش نگران کننده و حیرت انگیز رو به رو است: آینده بریتانیا چه خواهد شد؟ آیا چنانچه گفته میشود، کشوری از نوع سنگاپور بر کناره رود تایمز خواهد بود؟ یا اینکه با کابوس پسا رؤیاهای طلایی متعلق به بریتانیای کبیر و جهانی، رو به رو خواهد گردید؟ آیا بریتانیا مانند امروز، بزرگ باقی خواهد ماند یا این که پس از استقلال اسکاتلند و شاید هم ویلز و ایرلند شمالی، به «انگلستان کوچک»ی تبدیل خواهد گشت؟
از جانب دیگر، آینده اتحادیه اروپا بعد از این که نیرومند ترین قدرت نظامی اروپا و پنجمین اقتصاد جهان، از بدنه آن خارج شده است، چه خواهد کرد؟ آیا ممکن است مانند ایالات متحده آمریکا، به آرزوی بزرگ «ایالات متحده اروپا» دست پیدا کند؟ یا اینکه گامی به عقب برگشته به تشکیل یک «اتحادیه انعطاف پذیر» بسنده خواهد کرد؟
البته پاسخ یافتن به این پرسشها، نه در بریتانیا آسان است و نه در اروپا.
این در حالی است که منطقه خاورمیانه تا هنوز به بریتانیا به چشم یک قدرت اروپاییکه فهم و شناختش از مسایل منطقه، پخته تر از آمریکا، روسیه و چین است، نگاه میکند، اما شماری از کارشناسان سیاستهای راهبردی، به این نظر اند که بریتانیا، قدرتی است در جهان، اما نه یک قدرت جهانی. حتی زیگمار گابریل، وزیر پیشین خارجه آلمان، قاره اروپا را به صورت گیاه خواری میانگارد که در میان مجموعه از گوشت خواران، قرار گرفته باشد.
البته روشن است که اتحادیه اروپا از یک طرف نتوانست به رؤیای اروپای فارغ از هویتهای قومی و نژادی دست پیداکند، اما از طرف دیگر، با بوروکراسی پیچیده خود در بروکسل، از محبوبیتش در میان ملتهای اروپایی نیز فروکاست.
اکنون تعدادی در بریتانیا به خاطر جدایی از اتحادیه اروپا گریه میکنند، اما در مقابل کسانی هستند که «دولت – ملت» را بهترین چتری میدانند که می تواند بریتانیا را از باران تند «نولیبرالیسم جهانی شده» محفوظ نگه دارد. چنانچه وینتان اوتول در کتاب «سیاست درد: بریتانیا پس از جنگ و احیای میهنگرایی» اینچنین میبیند.
حتی دیوید اوگرتون، پا را فراتر گذاشته میگوید: حفظ بریتانیا به وضعیت کنونی، بهترین گزینه است؛ چرا که عظمت و شکوه گذشته بریتانیا دیگر باقی نمانده است، و امیدِ احیایِ بریتانیای کبیر، تصوری فانتزیِ بیش نیست.
حال بوریس جانسون به «توسعه برابرانه» وعده میهد که بدون توجه به جای تولد افراد، همه اقشار ملت در همه نقاط کشور از آن بهره مند گردند.
اما وجود گروههای قومی و نژادی که در اثر پدیده جهانی شدن، بیدار شده است، یک مشکل همهگیر است که بریتانیا نیز با آن رو به رو است. حتی جدایی و استقلال هم لزوما نمیتواند مشکل را حل کند؛ در اتحاد جماهیر شوروی، همه گروههای قومی، از تسلط قومیت روس، آزرده بودند، اما پس از فروپاشی اتحاد شوروی و مستقل شدن، قومیت های یاد شده، جز چند مورد استثنایی، وضعیت بهتری نیافتند.
همچنان جدایی جنوب سودان پس از یک جنگ طولانی با دکتاتوری نظامی شمال، مانع از مشتعل شدن جنگ داخلی در کشور نو زاد نگردید.
شاید کامیابترین تجارب تا کنون انتقال از سیستم مرکزی سخت به نظام فدرالی و برعکس آن باشد. هم اکنون در ایالت تکساس آمریکا، جنبش جدایی طلبانهای به رهبری دانیال میلر به راه افتاده است که ۳۰۰ هزار نفر عضو دارد. استدلال این جنبش که میخواهد بعد از ۱۷۵ سال تکساس را از نظام فدرالی ایالات متحده آمریکا جدا کند، این است که درآمد تکساس ۱.۷ تریلیون دلار است و اگر به جدایی و استقلال دست یابد، دهمین اقتصاد جهان خواهد بود.
یکی از تجربههای کامیاب تاریخ، تجربه «شورای همکاری خلیج فارس» است که رو به سوی موفقیت و تکامل دارد. تجربه اتحادیه اروپا هم پروژه راهبردی بود که کشورهای اروپایی را از کشمکشهای تاریخی بیرون کشیده و وارد مرحلهای کرد دارای اقتصاد شگوفا و آینده صلح آمیز.
در فرجام باید پذیرفت که هیچ واقعیتی بدون خیال و رؤیا تحقق نمی یابد، رؤیاهای امروز واقعیتها آینده است و واقعیت های آینده آرزوهای امروز.
© IndependentArabia