عجم اغلو و رابینسون در کتاب «چرا ملتها شکست میخورند؟»، به نقش پراهمیت نهادهای سیاسی و اقتصادی کارآمد در توسعه و رفاه پرداختند و از این زوایه، با نادیده گرفتن نقش فرهنگ، جغرافیا و اقلیم، راه روشنی برای ایجاد دولتهای مستحکم و موثر در هر کشوری ترسیم کردند. اکنون در کتاب جدید خود، بازیگر تازهای را وارد میدان کردهاند: مردم.
پرسش محوری کتاب آنها، دست یافتن جوامع به آزادی و حفظ آن در مسیر پرپیچ وتاب تاریخ است. از نظر آنها، آزادی ایستگاهی با آدرسی روشن نیست که ملتها به سادگی بلیت آن را به دست آورند و یا پس از پیاده شدن در آنجا، به مقصد نهایی خود رسیده باشند.آزادی در جوامع پیشرفته نیز میتواند با تهدید و بازگشت مواجه شود. در اینجا اشاره آنان به شکلگیری نیروهای سیاسی و اجتماعی دستراستی ملیگرا در آمریکا و اروپا است که منتقدان لیبرال و چپ به خاطر آنان، زنگخطر ظهور اقتدارگرایی را به صدا در آوردهاند.
این دو استاد برجسته دانشگاه ام.آی.تی، نشان میدهند که برخلاف تصور فرانسیس فوکویاما در کتاب «پایان تاریخ»، دولت مستحکم و قدرتمند توسعهیافته الزاماً به آزادی و برابری شهروندان منتهی نمیشود. دولت چین، حتی با وجود یک طبقه متوسط وسیع و رشد اقتصادی بالا، قادر است به کمک سرکوب وحشیانه و فناوریهای پیشرفته جلو قدرتمند شدن مردم در برابر دولت را بگیرد. آنها اقرار میکنند که هیچ فرمول و راه آسانی برای رسیدن به آزادی وجود ندارد. از نگاه این دو نظریهپرداز اقتصاد، «آزادی محصول توازن ظریف قدرت میان دولت و جامعه است.»
مردم خاورمیانه با آغاز «جنبش سبز» و «بهار عربی» امیدوار بودند که بر عمر دولتهای مستبد، نقطه پایان بگذارند. اما از چاه دولت مستبد، به قهقرای بیدولتی و آشوب افتادهاند. این وضعیت به شکل فاجعهآمیزی، نوستالوژی دولتهای قدرتمند را دوباره احیا کرده است. اما، نویسندگان کتاب به خوانندگان خود هشدار میدهند که موجودیت دولت قوی بدون اصلاحات و پاسخگویی به مردم، بحرانهای متعددی پدید خواهد آورد. شاید این حرف آنان برای ایرانیان آشنا باشد که جایگاه هیچ شخص مستبدی با ساکت کردن و کنار گذاشتن مردم از تصمیمات سیاسی و اقتصادی، ایمن نیست.
از سوی دیگر، دولتهای قدرتمند غیردموکراتیک شاید در یک مقطع نظم و امنیت به وجود آورند، اما این کار به قیمت شکلگیری یک دولت و اقتصاد فاسد و رانتی تمام میشود. آنها به نمونه حکومت ادوارد شواردنادزه در گرجستان پس از فروپاشی اتحاد شوروی اشاره میکنند که کشور به دست جنگسالاران و مافیای اقتصادی افتاده بود. شواردنادزه، حکومت مرکزی را با «تطمیع گروههای نیرومند از طریق سهیم ساختنشان در غنایم و رشوهها» ایجاد کرد و نیرومند ساخت. در این فساد، همه «فرادستان بلندمرتبه، اعضای مجلس نمایندگان، مقامات عالی دولت» تا خرخره غرق بودند.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
اغلو و رابینسون باور دارند که هیچ ملتی نباید به صرف امنیت و رشد اقتصادی، زمام امور خود را به دولتهای مقتدر بدهد. به گفته آنان، «برای ظهور و شکوفایی آزادی، هم حکومت و هم جامعه باید قوی باشند.» حکومت قوی، برای مهار خشونت، اجرای قوانین و ارایه خدمات ضروری است، اما در عین حال، به «جامعه قوی بسیج شده نیز نیاز داریم که حکومت قوی را منقاد سازد و در بند بکشد. چون بدون جامعه هوشیار[ توانمند]، قوانین اساسی و میثاقها، ارزشی بیشتر از تکه کاغذی که بر روی آن نوشته شدهاند، ندارند.»
نویسندگان تصریح میکنند که برای مهار دولت، به وجود جنبشهای اجتماعی و جامعه مدنی قوی معتقد به هنجارها، ارزشها و نهادهای نوین، نیاز است. اما آنان بدیل دولتهای مستبد را براندازی و فقدان دولت نمیدانند و از ایده انقلاب حمایت نمیکنند. از نظر آنان، جوامع در مسیر آزادی، «میان ترس و سرکوب حکومتهای استبدادی... و خشونت و بیقانونی ناشی از فقدان آنها قرار دارند.» در این مسیر، باید میان قدرت جامعه و دولت توازن به وجود آید، اما این «توازن نه محصول یک لحظه انقلابی، بلکه میوه مبارزه دایمی و هر روزه میان این دو به حساب میآید.»
اغلو و رابینسون در بحث رابطه متوازن دولت و جامعه، متوجه خطرات حرکتهای پوپولیستیاند. به گفته آنها، حرکتهای مردمی ضد دولتهای استبدادی الزاماً به شکل گیری دولتهای دموکراتیک حامی آزادی منجر نمیشوند. چنانچه انقلاب ۵۷ ایران و بهار عربی مصر، به روی کارامدن حکومتهای تئوکراتیک و نظامی ختم شد. از نظر آنها، مردم در مقاطعی حاضرند در همهپرسیها اختیارات زیادی به دولتمردان پوپولیست و اقتدارگرا بدهند، و در انتخاباتها رای خود را به نفع آنان و حزبشان به صندوق بریزند. دموکراسی باید فراتر از صندوق رای و مبتنی بر حقوق و آزادیهای شهروندان باشد.
آنها در برداشت خود از آزادی، گام را فراتر از دموکراسی و آزادیهای صوری میگذارند. آنان به نقل از ویلیام بوریج، از بنیانگذاران فکری دولت رفاه در بریتانیا، مینویسند که آزادی نه تنها رهایی از قدرت خودسرانه دولت، بلکه خلاصی از شر فقر و دیگر شرارتهای اجتماعی نیز هست. از این رو، عمیقاً از نظام رفاهی اروپایی حمایت میکنند.
با این که اغلو و رابینسون برای اثبات نظرات خود به تجارب جوامع مختلف اشاره میکنند، اما نهایتاً در این کتاب از ارائه یک نظریه منسجم و ترسیم چشمانداز رسیدن به آزادی خودداری میورزند. مشخصاً، آنها نشان نمیدهند که چگونه یک جامعه میتواند دولت مستبد را مهار بزند؛ بهخصوص که دولتهای مستبد، از جمله در ایران، به صورت منظم توانایی سرکوب جامعه مدنی و حرکتهای اجتماعی را به واسطه فناوریهای پیشرفته و سرکوب سازمان یافته دارند، و به خاطر دسترسی به منابع طبیعی، از دریافت مالیات، و در نتیجه حسابدهی به مردم، خود را بی نیاز احساس میکنند.