حساب غارتگران و آتشبهپاکنندگان در خیابانهای آمریکا از معترضان آرام جداست. گروهی از تظاهراتکنندگان هستند که به خشونت متوسل نشدهاند، جایی را غارت نکرده و خشونتی روا نداشتهاند. خواست غارتگران روشن است. اما گروه دوم با اعتراضات خود به مرگ جورج فلوید چه میخواهد؟ آیا برای خود آنها و نیز مقامات مسئول در شهرهای مختلف (از فرماندار و شهردار تا روسای پلیس) روشن است که آنها چه میخواهند؟
بخش قابل توجهی از معترضان میخواهند به نژادپرستی پایان داده شود؛ با این تصور که قتل جورج فلوید ریشه در نژادپرستی دارد، اما این موضوع هنوز روشن نیست. چند ثانیه فیلم از یک رخداد و تفاوت در رنگ پوست، انگیزه قتل مفروض را اثبات نمیکند. اما خواست پایان دادن به نژادپرستی از اساس غیرعملی است، چون اولا قوانین و سیاستهای ایالات متحده خالی از نژادپرستی است. اگر چنین بود، تا کنون یک نفر آنها را قبل از اعتراضات اخیر در دادگاهها مطرح کرده بود یا مجلس نمایندگان که اکثریت آن در دست دمکراتهاست و امروز خود و خانوادههاشان در اعتراضات حضور دارند، در این زمینه اقدام کرده بود. ثانیا نژادپرستی به برچسبی آنقدر معمول تبدیل شده است که مخالفت با اسلامگرایی یا دولت کمونیستی چین نژادپرستی خوانده میشود، در حالی که نه اسلامگرایی یا کمونیسم (یک ایدئولوژی) یک نژاد است، و نه حتی اسلام و مخالفت با آنها کاملا مشروع است.
و سوم آن که نژادپرستی و برتریطلبی با تغییر نسل و آموزش همگانی غیرمستقیم و آگاهیبخشی ممکن است افول یابد. با فرستادن افراد به اردوی آموزشی شستشوی مغزی کسانی که مدیریت این کارها را بر عهده داشته باشند، خود به تمامیتخواهان و اقتدارگرایان مبدل خواهند شد. خواستهای غیرممکن مثل ریشهکنی نژادپرستی، آن هم با تعریف گسترده از این تعبیر، راه را برای برآمدن فریبکاران باز میکند.
آیا خواستها و اقدامات دیگری مطرح شده است؟ سرنوشت آنها چه خواهد شد؟
اقدامات نمایشی و گزینشی
اقدامات نمادین مثل تغییر نام یک خیابان یا نقاشی کف یک خیابان به زودی فراموش میشوند. از شعارهای مبهم نیز مثل «زندگی سیاهان اهمیت دارد» هم بگذریم، چون زندگی هر کسی اهمیت دارد.
برخی شعارها نیز از اساس بیهوده و بیاساس هستند؛ مثل «سکوت خشونت است.» اگر سکوت خشونت است، تک تک تظاهراتکنندگان ۱۰ سال است که در برابر کشتار ۵۰۰ هزار سوری (۷۰ هزار زن و کودک) سکوت کردهاند و لذا خشونت ورزیدهاند. اگر معترضان به کشته شدن چند انسان در ایالات متحده (در سراسر دنیا) سوریه را به یاد نیاورند، دیگر کشتارها را حتما به یاد نمیآورند. حتما این افراد میدانند که کشتن در برابر دوربین با کشتن بدون قرار داشتن در برابر دوربین یکی است. اتفاقا بسیاری از کودکان سوری در برابر دوربین با بمبهای شیمیایی اسد جان دادند.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
انقلاب سیاسی
برنی سندرز و طرفدارانش همیشه به دنبال انقلاب یعنی براندازی دولت قانونی و بعد مصادره اموال ثروتمندان به نفع فقرا و دولتی کردن همهامور کشور بودهاند. این خواب و خیال در کشوری با پنجاه ایالت و ۳۱۴۱ کانتی که خود اموراتشان را اداره میکنند، غیرممکن است. اشغال کاخ سفید توسط یک گروه و حتی در اختیار گرفتن پنتاگون و وزارت خارجه و دیگر دستگاههای دولتی در واشنگتن نیز پایان ماجرا نیست. مردم در بقیه ایالات علیه این اشغالگران برخواهند خواست و با آنها خواهند جنگید. البته چپ مشکلی با ایجاد جنگ داخلی و نابودی ایالات متحده ندارد. از نگاه چپ، نابودی ایالات متحده که رویای همیشگی مارکسیستها و اسلامگرایان بوده یعنی محروم کردن دنیا از قدرتمندترین نظام سرمایهداری. آنها تصور میکنند با نابودی ایالات متحده، دنیا تحت سلطه مارکسیسم در اتحاد با دیگر ایدئولوژیها قرار خواهد گرفت رویایی که هیچ وقت محق نخواهد شد.
دستهای از تظاهراتکنندگان خواستهای خود را مبنی بر از میان بردن و آتش زدن هر آن چیزی که هست، بیان کردهاند. افرادی نیز در رسانهها از این خواستها با عنوان این که دیگران نباید روش اعتراض را تعیین کنند از آنها حمایت کردهاند. برخی رسانهها که هر چه دارند از نظم و قانون و ثروت و کسب و کار در جامعه امریکاست، امروز از غارت و آتش زدن دفاع میکنند. نکته جالب اینجاست که صداهایی که در رسانهها منعکس میشود، همه از طبقات پر درآمد هستند و نابودی مراکز شهری برای آنها چندان اهمیت ندارد.
در میان خواستهای مطرح شده، تنها سه مورد است که جنبه سیاستگذارانه داشته و هر سه غیرعملی و دارای لوازم خطیر است (جز یک مورد خاص). این سه را مطرح و نقد میکنم.
«بودجه پلیس را قطع کنید»
این شعار توسط اقلیتی از معترضان خیابانی بالاخص پس از چند روز اول که معترضان با انتقاد روشن نبودن خواستشان مواجه شدند، اعلام شده است.
البته چون شهرداریها سازمان پلیس را در هر شهر و منطقه اداره میکنند (و نه دولت مرکزی بر خلاف مهملگویی دیکتاتورها در دنیا) آنها میتوانند بودجه پلیس را قطع کنند. اما هیچ شهردار یا شورای شهری بودجه پلیس را قطع نمیکند، مگر آن که عدهای اسلحه زیر گلوی آنها بگذارند یا تهدید کنند که تمام شهر را میسوزانند (یکی از رهبران تظاهرات در نیویورک گفته بوده که بنزین ارزان است و میتوانند شهر را سوزاند.) البته دستهای از چهرههای مشهور و محبوب که خود ماموران بازنشسته پلیس را برای امنیت خویش استخدام میکنند، خواستار قطع بودجه پلیس شدهاند. این مثل آن است که کسانی که فرزندانشان را به مدرسه خصوصی میفرستند، خواستار قطع بودجه مدارس عمومی شوند. قطع بودجه مدارس عمومی همانند قطع بودجه پلیس، ضررش نه به ثروتمندان، بلکه به کم درآمدها و طبقه متوسط میرسد، چون کسبوکارها از مناطق بدون پلیس یا پلیس بیکارکرد میروند و آنها نمیتوانند حداقل مایحتاج خود را تامین کنند. همین موضوع برای یک زن در شیکاگو پیش آمد که به دلیل غارت و بسته شدن مغازهها نتوانسته بود برای خود شیر تهیه کند.
عدم بودجه برای پلیس و فقدان این سازمان، یعنی واگذاری شهر یا منطقه به باندهای تبهکار و باجگیران و گروههای خشن یا کمیتهها و بسیج محلی که مدام به شکار همدیگر میپردازند تا در نهایت یکی که قدرت بیشتری دارد، حاکم شود. چهرههای مشهور امریکایی که از قطع بودجه پلیس حمایت کردهاند، متوجه نیستند که خواهان سیستم انتطامی کمونیستی یا اسلامی هستند. ته داستان، رها کردن نظم و قانون و پر کردن جای آن با هرج و مرج و سرکوب است. کسانی که این شعار را میدهند یا دارای امنیت خصوصی هستند یا تبهکارند و میخواهند زمام امور در یک منطقه را به دست بگیرند.
واگذاری نظارت بر پلیس به گروههای مستقل بیرون از این سازمان
ماموران پلیس اگر قوانین را نقض کنند، سروکارشان با دادگاه است، اما اگر مقررات سازمان خود را نقض کنند، در درون پلیس دفتری برای رسیدگی به اعمال آنها وجود دارد که میتواند آنها را معلق یا اخراج کند. کسانی که خواست واگذاری بررسی اعمال خلاف ماموران پلیس به گروههای مستقل بیرون از پلیس را مطرح میکنند، نمیگویند که منظورشان کدام یک از این دو است. اگر اولی است نقض اصل تفکیک قواست چون هیچ نهادی غیر از دادگاه نمی تواند برای افراد اعم از پلیس و غیر پلیس حکم مجازات صادر کند. اما اگر موضوع دومی است، هر سازمانی خود باید قادر باشد در مورد کارکنانش تصمیم بگیرد و واگذاری آن به گروهی بیرون از آن (معلوم نیست که و با چه فرایند انتخابی) غیر عقلانی است.
«هشت نمیتواند صبر کند»
گروهی از حامیان معترضان هشت پیشنهاد برای اصلاح پلیس مطرح ساختهاند: منع بستن مجرای تنفسی، لزوم کاهش تنش، لزوم اخطار قبل از تیراندازی، استفاده از همه تمهیدات قبل از تیراندازی، وظیفه مداخله، منع تیراندازی به خورو در حال حرکت، لزوم استفاده از طیفی از ابزارهای اعمال زور، و لزوم گزارش جامع. برخی از چهرههای مشهور در پشت سر این خواستها قرار گرفتهاند. مشکل این درخواستها نیز غیرعملی بودن یا وجود اکثر آنها در مقررات پلیس (مثل اخطار قبل از شلیک، استفاده از همه تمهیدات یا کاهش تنش) است. خودرو در حال حرکت میتواند به تیراندازی به پلیس ادامه دهد و نمیتوان دست پلیس را در برابر آن بست. با وجود دوربین داشتن اعضای پلیس، درخواست گزارش جامع وجهی ندارد. دخالت دیگران در اقدامات پلیس میتواند به تنشها دامن بزند. از میان هشت درخواست ارائه شده تنها موردی که قابلیت کار کارشناسی دارد، تغییر مقررات برای جلوگیری از بستن مجاری تنفسی به هنگام مقاومت فرد برای بازداشت است.
چگونه جنبشها میمیرند و نمیمیرند
معترضان خیابانی هر قدر که عصبانی و خشمگین باشند، نمیتوانند انتظار داشته باشند که بدون خواستهای روشن و عملی به موفقیتی دست یابند. جنبش اشغال وال استریت در سال ۲۰۱۱ درست به دلیل روشن نبودن یا غیرعملی بودن خواستش پس از مدتی بستنشینی جمع و فراموش شد.
نمیتوان نهادی را که پنجاه درصد مردم آمریکا در آن سهم دارند، بست. جمعیت معترضانی کمتر از یک دهم درصد (با ادعای ۹۹ درصدی) در یک کشور دمکراتیک نمیتوانند خواستهای خود را با غارت و تهدید یا عصبانیت و پا بر زمین کوبیدن بر بقیه تحمیل کند؛ بالاخص در کشوری که حدود ۳۰۰ میلیون اسلحه در دست مردم است. هر گونه خواستی در یک جامعه دمکراتیک که باندهای تبهکار آن را اشغال نکرده و با تحت تهدید زندگی نکند، با صرف خواست در تظاهرات محقق نمیشود. کسانی که در خیابان هستند باید نخست با اتکا بر اعتراضات به وضعیت موجود در انتخابات محلی و ایالتی به صحنه بیایند و انتخابات را ببرند، و بعد برنامههای خود را در ۱۸هزار سازمان پلیس در امریکا تصویب و اجرا کنند. منع کارهایی از قبیل بازداشت متهم با گرفتن گردن وی یا روشهایی که فرد بازداشتی را از تنفس باز میدارد، برخی از این برنامههاست که شوراهای شهر یا دولتها و مجالس محلی و ایالتی میتوانند روی آنها کار کنند. البته هیچ یک از مقررات و اصلاحات نمیتواند کاملا از رخدادهای جانکاهی مثل مرگ جورج فلوید جلوگیری کند. مینیاپولیس پیش از مرگ فلوید بستن مجرای تنفسی را ممنوع کرده بود.