خانه امن به کارگردانی احمد معظمی را میتوان دومین سریال نسبتا جنجالبرانگیز سازمان صداوسیما نامید. این سریال در زمینه مسایل امنیتی و با گوشه و کنایه به برخی حوادث سالهای اخیر و البته با تهمایهای از قرائتی نزدیک به هسته سخت قدرت، ساخته شده است.
پیش از این، سریال «گاندو» نیز با مضمونی مشابه، بحث و جدلهایی برانگیخت؛ سریالی که سخت مورد پسند رسانههای محافظهکار قرار گرفت و در مقابل با نقد و هجمه رسانههای هوادار دولت آقای روحانی و نیز برخی رسانههای اصلاحطلب روبرو شد.
«گاندو» تمرکز خود را روی مخالفان ایرانی قرار داده بود. چهره اصلی آن یک روزنامهنگار ایرانی دوتابعیتی بود که مصداق خارجی آن را هم تقریبا همه شناختند. «خانه امن» اما مصداق خاص و آشکار بیرونی ندارد و تمرکز خود را روی دو جریان مخالف جمهوری اسلامی گذاشته است: نخست نیروهای داعش و سپس سازمان مجاهدین خلق. در مرحله بعد، دولتهای شیخنشین منطقه به خصوص عربستان و امارات نیز مدنظر است.
در گفتوگوی تهیهکننده و کارگردانِ سریال با روزنامه جام جم، گفته شده است بستر اصلی فیلمنامه با مرور و خواندن پروندههای واقعی نوشته شده است. متن فیلمنامه برآمده از برخی رخدادهای واقعی امنیتی است که در سالهای مورد نظر سازندگان اتفاق افتاده است؛ سالهایی که برخی اتفاقها همانند حضور ترکی فیصل در سمینار سالانه سازمان مجاهدین، رخد داده است. نمونه دیگر مربوط به قسمت ۳۷ سریال است که بازجوی اصلی، از نیروی رده بالای سازمان مجاهدین میشنود آنها با هر کسی و در هر جایگاهی که با ایران مشکل داشت، همکاری میکردند. همکاری با دولت متخاصم و نزدیکی به قدرتهای علیه ایران، به آنها این امکان را میداد که علیه ایران اقدام کنند؛ چه این نیروی مخالف دولتی صدام باشد، چه داعش و چه حتی عربستان و بن سلمان. اما اینکه همکاری با به خصوص داعش و یا شیخنشینها تا چه اندازه مستند و واقعی است و یا محصول تخیل فیلمنامهنویس، دقیقا مشخص نیست.
نمایش سطح بالای اعتماد به نفس، همزمان با ترور دانشمند هستهای
سریال که هر شب از شبکه اول سیما پخش میشود، با بمبگذاری یک عامل داعش در یک اتوبوس بینشهری، در مسیر یکی از شهرهای خوزستان آغاز میشود. سپس میبینیم که تلاش عامل بمبگذاری در ترمینال جنوب تهران، عقیم میماند. این عامل داعش، پیش از اجرای ماموریت، بهوسیله نیروهای امنیتی کشته و بمب نیز چند دقیقهای پیش از انفجار، خنثی میشود.
نفوذ یک مامور امنیتی رده بالا (کمال با بازی حمیدرضا پگاه) که استاد جامعهشناسی است، ربودن یک نیروی ردهبالای داعش را در همان بخشهای نخستین سریال برنامهریزی میکند. به نظر میرسد این بخش از سریال، در پی القای این معنا است که دست نیروهای اطلاعاتی امنیتی برای نفوذ تا قلب داعش باز است.
تردد لحظه به لحظه نیروهای امنیتی در پاریس، در قسمتهای ۳۰ به بعد این سریال، به اندازهای است که گویی آنها از تهران به شهرستان میروند. نمایش این سطحِ آسان از تردد در پاریس، تعقیب نیروهای سازمان مجاهدین خلق در آنجا و عدم انجام اقدامی از سوی نیروهای اطلاعاتی و امنیتی فرانسه در آن شهر نیز چندان طبیعی جلوه نمیکند.
برای نمونه حضور چندین باره کمال (نیروی امنیتی ردهبالا و بازیگر نقش اصلی سریال) در پاریس و دیدار با یکی از زنان عضو سازمان مجاهدین، از این موارد است که فیلمنامه را از منظر استدلالی، با پرسشهای اساسی روبرو میکند.
سریال همچنین میخواهد این پیام را به مخاطب بدهد که هر لحظه امکان دارد به عنوان یک نیروی اطلاعاتی به کار گرفته شود. برای نمونه در یکی از قسمتها، از یک مسافری که مهندس است و میخواهد به پاریس برود، میخواهند دوربینی به جیبِ پیراهنش نصب کند. یک گوشی کنترل از راه دور مکالمه هم در اختیارش قرار میدهند تا هنگام تعقیب فردِ تحتِ نظر در داخل هواپیما، بتوانند دسترسی نزدیکی به آن فرد داشته باشند. یا در قسمتی دیگر از سریال که دو نیروی داعش در منزل یک خیاط به عنوان مستاجر ساکن میشوند، تماس صاحب خیاطی با بخش اطلاعات مردمی وزارت اطلاعات سبب میشود این دو تن، زیر نظر قرار بگیرند و یکی از بمبهای آنها که قرار بود در مترو منفجر شود، خنثی شده و عمل نکند.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
قصهپردازی موفق با تهمایههای ایرانی
فیلمنامه این سریال را حسین ترابنژاد نوشته و مرتضی اصفهانی نیز به عنوان مشاور در تکمیل کار همراهی کرده است که تقریبا سابقهای پربار در نوشتن این گونه آثار دارد.
سریال خانه امن در پردازش قصههای فرعی نسبتا موفق است. در کنار خط اصلی داستان که اثری جاسوسی- امنیتی- ضدجاسوسی را روایت میکند، سه روایت عاشقانه نیز در جریان است. یکی از روایتهای عاشقانه در میان نیروهایی که تلاش برای بمبگذاری دارند شکل میگیرد. دیگری در میان خانوادهای که جزو نیروهای امنیتی یا قضایی ایران هستند. روایت سوم، مربوط به داستان عاشقانه یک نیروی نیمهامنیتی در حین ماموریت است. در طرف نیروهای مخالف جمهوری اسلامی، فردی که عالیرتبهترین نیروی اخلالگر در داخل ایران است، درگیر یک مثلث عشقی میشود و همسرش از خیانت او آگاه میشود. در طرف نیروهای امنیتی، فرزند مامور عالیرتبه امنیتی و دختر یک قاضی عالیرتبه، با هم ازدواج میکنند که در همان روز عروسی، دختر قاضی ربوده و در یک کشوقوس از ناحیه پا زخمی و پایش به دستور پزشک قطع میشود. همسر او اما به رغم آنکه هنوز رسما ازدواج نکردهاند به او وفادار میماند و از حضور در دفتر طلاق سر باز میزند.
خطی کمرنگی از طعنه به نیروهای دولت کنونی نیز در سریال دنبال میشود. محکومیت شخصی به نام پرتوی به جرم فساد اقتصادی که قوم و خویش یکی از دولتمردان است و تهدید و تطمیع قاضی پرونده از جمله این موارد است. از قاضی درخواست میکنند برای چشمپوشی و یا تخفیف مجازات گامهایی بردارد ولی قاضی نمیپذیرد. اگرچه در همین سریال از قضاتی نیز نام برده میشود که در پروندههایی بیعدالتی پیشه میکنند و برای حفظ مقام یا کسب ثروت، به کمک مافیای اقتصادی میآیند.
از جمله مواردی که در سریال به شکلی آشکار دنبال میشود، القای این نکته است که سازمان مجاهدین خلق در همکاری مستقیم با داعش قرار دارد. در بخشی از سریال یک نیروی رده بالای سازمان مجاهدین خلق، از پادگان نیروهای عراقی در اشرف ربوده و به داخل ایران انتقال مییابد. تلاش تمام نیروهای اطلاعاتی و امنیتی در بازجوییهای طولانی از این نیرو، بر این مبنا قرار گرفته است که بتوانند اخباری از رابطه عربستان و برخی شیخنشینهای منطقه با سازمان مجاهدین خلق، استخراج کنند.
نیروی اطلاعاتی عالیرتبه با عضو عالیرتبه سازمان مجاهدین که در طول سریال مشخص میشود، در سالهای اول انقلاب با رجوی حشر و نشری نزدیک داشته و سپس به خارج گریخته، بحثهایی با موضوعهای مختلف را مطرح میکند. برخی از این مباحث در نوع خود جالب است و میتوان گفت حداقل در سابقه این نوع سریالها، که در صدا و سیما به نمایش در میآید کمتر دیده شده است. به عنوان مثال، نیروی سازمان مجاهدین از عدم شکیبایی و توطئههای هسته اصلی قدرت در ابتدای انقلاب علیه سازمان مجاهدین سخن میگوید و در مقابل به او گفته میشود شما اگر به اسلحه دست نمیبردید شاهد چنین برخوردی نبودید.
بازیها در فیلم در سطح قابل قبولی است و دیالوگها کمتر به سمت شعارزدگی حرکت کرده است. این نکتهای است که حمیدرضا پگاه، بازیگر نقش اصلی در میزگردی که در نقد و بررسی سریال برگزار شده بود، بر آن تاکید کرد. موسیقی تا اندازهای تحت تاثیر موسیقی فیلمهای جیمزباندی است و ابتکاری در آن به چشم نمیخورد.
سریال البته حاشیههایی هم به همراه داشت، به خصوص در قسمت ۴۴. در این قسمت، یک به ظاهر هوادار تیم فوتبال استقلال در زمره کسانی قرار میگیرد که قصد بمبگذاری در استادیوم آزادی را دارد. همین پوشش سبب شده است طرفداران استقلال در فضای مجازی از صداوسیما و دستاندرکاران سریال انتقاد کنند. این نکته سبب شد یکی از دستاندرکاران فیلم هم به میدان بیاید و اعلام کند هدف توهین به تیمی محبوب نبوده است. در قسمتی دیگر از سریال، همین فرد لباس تیم پرسپولیس را به تن میکند.
نکته جالب توجه اینکه در میانههای پخش این سریال بود که محسن فخریزاده، دانشمند هستهای و موشکی ایران ترور میشود؛ تروری که شکاف امنیتی در عالیترین سطوح اطلاعاتی- امنیتی جمهوری اسلامی را آشکار میکند و به نوعی بخشی مهم از اهداف سازندگان این سریال را، مبنی بر تیزهوشی و سرعت عمل نیروهای امنیتی- اطلاعاتی ایران نقش بر آب میکند.
آنگونه که دستاندرکاران سریال در مصاحبههای مختلف عنوان کردهاند، این سریال با ۵۰ قسمت به پایان نخواهد رسید. در آینده نزدیک باید شاهد فصل دوم این سریال یا مجموعهای دیگر در فضایی شبیه خانه امن باشیم.