پرسش «آیا میشود با طالبان ساخت؟» پاسخی ساده و عمومی ندارد. تجربههای عینی و تاریخی مردم با طالبان هرچندیکسان نیست، اما دردآور و غمانگیز است. نسلی که طالبان و امارت طالبانی را به خاطر دارند به خوبی میدانند که در صورت تحمیل طالبان بر جامعه افغانستان چه آیندهای در انتظار آنهاست. از همین رو به باور من تلاش برای سادهسازی هویت سیاسی طالبان و فروکاستن آنها به یک گروه محض اسلامیستی، شورشی و نیابتی که فقط ایالات متحده با آنها مشکل سیاسی دارد از خطر سیاسی و اجتماعی پدیدهای به نام طالب میکاهد و امکان دستیافتن به یک راهحل پایدار برای ختم منازعه بر سر اقتدار سیاسی را در افغانستان محدود میکند.
استدلال بر این نیست که طالبان اسلامیست، شورشی و یا یک گروه نیابتی نیستند. اتفاقا هر سه تای این عناصر جز جداییناپذیر هویت طالبان اند: طالبان فهم رادیکال، سلفی ـ وهابی و بنیادگرایانه از اسلام دارند؛ بر ضد دولت جمهوری اسلامی افغانستان شورشیده اند و سطح وابستگی بلندی به سازمانها و شبکههای قدرت در کشورهای منطقه دارند. کلیت سیاسیـاجتماعی طالبان اما عناصری غیر از اینها نیز دارد. نظام و روایت ایدهآل اقتدار سیاسی طالبان، توتالیتر، شوونیستی ـ قومی و جهادیستی است. از همین رو تحمیل طالبان به عنوان یک بسته بر مردم افغانستان نه تنها پایان نزاع خونین کنونی نیست بلکه میتواند زمینه ساز تداوم جنگ و گسترش افراطیت در افغانستان و منطقه باشد.
مشکل طالبان سیاسی
طالبان سیاسی یا به عباره دیگر طالبان احتمالا بدون تفنگ و مدغم شده به روند صلح که در نتیجه یک سازش سیاسی با آمریکا و متحدین آمریکا در منطقه بر جامعه افغانستان تحمیل شوند، طالبان توتالیتر، تمامیتخواه، و ناباور به مدارا و گفتوگو اند. محدوده تصورات طالبان سیاسیدر مورد جامعه افغانستان؛ تغییرات دموگرافیک، توسعهیی، اقتصادی و اجتماعی پس از ۲۰۰۱ و توقعات مشروع مردم در مراکز بزرگ شهری مثل کابل، بلخ، پروان، ننگرهار، قندهار و هرات، تنگ و فرسوده است. طالبان هنوز باور دارند که امیر المومنینی در قندهار با زور شلاق و شریعت بر افغانستان پس از خروج آمریکا و سقوط حکومت کابل، حکم خواهد راند و امارت آنها چراغ امید امت اسلامی خواهد بود. منطق امارت طالبانی، منطق شهروندی نیست. طالبان به مباحثی چون حقوق بشر، حقوق زن، آزادیهای مدنی، حقوق اقلیت مذهبی، مراجعه به آرای عمومی و انتخابات و ... یا از بنیاد مخالف اند یا از آنها تعاریفی به شدت تقلیلگرایانه و اسلامیستی دارند. در هر حالتی، سازش با طالبان سیاسی حتا اگر به ختم مقطعی و زودهنگام جنگ کنونی بینجامد، قطعا از ظرفیت بالقوه تنش و خشونت بر سر چگونگی توزیع اقتدار سیاسی نخواهد کاست. محتوای نشستهای طالبان با مذاکرهکنندگان آمریکایی و شماری از سیاسیون افغانستان نشان میدهد که تعدیلی در دیدگاههای سیاسی طالبان به میان نیامده است.
مشکل قومی طالبان
طالبان تولید منازعه خونین قومی افغانستان در پایان سده بیستم میلادی اند. پروژه جهاد برای طرفهای درگیر این منازعه که با تجاوز اتحاد جماهیر شوروری آغاز شد یک روپوش به ظاهر مشروع و اسلامیستی فراهم کرد. نخبگان سیاسی تفنگ به دست اقوام مختلف از روپوش پروژه جهاد بهره بردند و با اتکا به ملیشههای قومی بر سر تصاحب اقتدار حکومتی جنگیدند.از همین رو همه جریانهای سیاسیـ اسلامیستی افغانستان همزمان با پیگیری اجندای ملی و اسلامی دولت و حکومت همچنان پیگیر اجندای قومی جبهه سیاسی ـقومی خود نیز بودهاند. طالبان مستثنا از این قاعده نیستند. تشکیلات، روایت و کارنامه امارت اسلامی طالبان بیانگر گرایشهای شوونیستی و قومی این گروه بوده و هست.
طالبان هرچند در سالهای پسین تلاش کردهاند تا با سربازگیری از قومیتهای مختلف افغانستان به داعیه افغانستان شمول بودن گروه خود کسب مشروعیت کنند، اما واقعیت امر این است که رهبری و حلقات تصمیمگیر طالبان عمدتا پشتونهای غلزایی اند. تشکیلات کمیتههای سیاسی و غیر سیاسی این گروه از منظر تباری همگون است و نشانی از بازتاب تنوع قومی افغانستان در آن دیده نمیشود. مهمتر از همه طالبان کارنامه برخورد نابرابر، خشن و خونین با سایر گروههای تباری و قومی داشته اند، البته با اذعان این مورد که همتباریهای پشتون طالبان نیز از ستم طالبانی در امان نبوده اند و در درازت مدت مجبور اند بیشتر از هر گروه قومی بهای طالبانی شدن جوامع خود را بپردازند.
در گفتمان سیاسی پیش از صلح و بعد صلح با طالبان مهم است تا نگاه طالبان به مساله قومیت و سیاست قومی این گروه روشن شود. کتمان این واقعیت و نادیده انگاشتن آن به دلایل تباری، سلیقهیی و سیاسی از جانب نخبگان و سیاسیون دخیل در روند گفتوگوهای صلح عواقب ناگواری خواهد داشت.
طالبان و اسلام سیاسی
پروژه اسلام سیاسی در قرن بیست نتوانست یک مدل کارا و موفق برای حکومت داری تولید کند. بن بست تیوریک و عملی این پروژه و سیاستگذاران آن در امر مدیریت امور دنیوی تودههای مسلمان باعث شد که اسلامیستهای جوان به جای ساختن « بهشت موعود در روی زمین» برای «امت اسلامی» جهنم بسازند. تجربه ایران با روحانیت شیعی پس از انقلاب ۱۹۷۹، کارنامه جهادیهای افغانستان در دهه ۹۰ میلادی و سپس امارات طالبان، خلافت اسلامی ابوبکر بغدادی درعراق و سوریه، سلطه الشباب در سومالی، کارنامه بوکوحرام در نیجریه و ... نمونههای روشنی از ناکامی پروژه اسلام سیاسی در سطوح مختلف است. طالبان هنوز توهم برپایی نظام مطلق اسلامی و اجرایی کردن « شریعت غرای محمدی» را از سر بیرون نکردهاند. صدور مجوز به برپایی تیوکراسی سنی طالبان خطر برگشت جهادیستهای بین المللی را به افغانستان محتمل میسازد و پیوندهای این گروه را با شبکههای تروریستی فراملیتی مستحکمتر می کند.
راهحل پایدار
انکار از واقعیت سیاسی طالبان و جدی نگرفتن عقبههای اجتماعی و فکری آنان به جنگ با طالبان پایان نمیدهد. طالب و تفکر طالبانی یک واقعیت تلخ اما تاریخی، سیاسی و اجتماعی افغانستان معاصر است. البته با یاددهانی این مورد مهم که مردمان ساحت دموکرات، متکثر و پیشرو جامعه افغانستان اکثریت مطلق شهروندان این کشور را میسازند. اصلاحات نظام سیاسی افغانستان در صورتی میتواند تضمینی به صلح پایدار و پیشرفت اجتماعی افغانستان باشد که تعدیلات احتمالی به مشکل سیاسی، ایدیولوژیک و قومی طالبان بپردازد و به جای تحمیل آنان بر جامعه افغانستان امکان رقابت سیاسی ـ دموکراتیک را به صاحبان دیدگاههای سیاسی متضاد در یک ساختار غیر متمرکز و فرادینی فراهم کند. برای ایجاد چنان ساختاری میشود از تجربههای موفق حل منازعات و تامین صلح در سایر کشورهای پس از منازعه آموخت و نمونه برداری کرد.