«محدود کردن صدمات» عبارتی است که در جهان دیپلماسی برای رویارویی با عواقب یک سیاست شکستخورده به کار میرودــ این عبارت اکنون در مورد شکست سیاست پرزیدنت جو بایدن با هدف یک انتقال قدرت قابل قبول در افغانستان صدق میکند. در چارچوب «محدود کردن صدمات» ناشی از این سیاست، دولت آقای بایدن یک سلسله اقدامهای دیپلماتیک و تبلیغاتی را آغاز کرده است. سفرهای اخیر خانم کامالا هریس، معاون رئیسجمهوری، به آسیا و سفرهای آقای آنتونی بلینکن، وزیر خارجه، به اروپا از زمره این اقدامها است. از سوی دیگر، تیم آقای بایدن میکوشد تا مناسبات صدمهدیده با متحدان محلی ایالات متحده آمریکا در اروپای غربی و خاورمیانه را ترمیم میکند.
اما شاید مهمترین برنامه تیم بایدن برای «محدود کردن صدمات» طرحی است که برای برگزاری کنفرانس سران کشورهای دموکراتیک مورد بحث قرار گرفته است. البته هنوز جزئیات این طرح روشن نیست. اما از هماکنون میتوان توصیه کرد که حرکت در این مسیر به وقت مناسبتری موکول شود. در حالی که اعتبار ایالات متحده بهعنوان یک قدرت رهبر در مقیاس جهانی زیر سوال رفته است، دعوت به چنین کنفرانسی میتواند صدمات تازهای را سبب شود. انتخاب بعضی کشورها بهعنوان «قدرتهای دموکراتیک» به معنای حذف قدرتهای دیگر خواهد بود. این، در حالی که ایالات متحده نیازی به دشمنان یا دستکم مخالفان جدید ندارد، کاری است بیهوده یا زیانبار.
فکر ایجاد یک بلوک دموکراتیک سالها پیش در بریتانیا شکل گرفت. دولت محافظهکار دیوید کامرون، نخستوزیر وقت، تشکیل یک اتحادیه قدرتهای دموکرات، احتمالا ۱۰ یا ۱۲ کشور، را مطرح کرد. این فکر بهسرعت به بوته فراموشی سپرده شد زیرا در صورت اجرا، فقط میتوانست انزوای ۱۰ یا ۱۲ کشور را در جهانی مرکب از ۱۹۳ کشور نشان دهد. از این گذشته، این تصور که دموکراسی در همه جا و در همه شرایط سیاسی، اجتماعی و فرهنگی یک شکل و یکسان است بههیچوجه درست نیست. هند بهعنوان پرجمعیتترین دموکراسی جهان معرفی میشود. اما اگر دموکراسی هند را با معیارهای دیگر دموکراسیها، مثلا در دانمارک یا اروگوئه بسنجیم، تصویر دیگری به دست خواهیم آورد. آیا بلوک قدرتهای دموکراتیک میتواند مکزیک را دربرگیرد اما برزیل به رهبری ژاییر بولسونارو را کنار بگذارد؟
از این گذشته، آیا یک بلوک بهاصطلاح دموکراتیک میتواند نقش سازمان ملل متحد را، که اکنون در ضعیفترین موقعیت تاریخ خود قرار دارد، بازی کند؟
در حالی که ملاحظات مسلکی (ایدئولوژیک) و نوع حکومت در تعیین مقام و موقع همه کشورها در صحنه بینالمللی اهمیت دارد، معیارهای اصلی در این زمینه قدرت اقتصادی، نظامی و سیاسی توام با جذابیت فرهنگی است. بدینسان، نروژ، کشوری کوچک در حاشیه اروپا، در صحنه سیاست جهانی نقشی مهمتر از برزیل یا اندونزی باز میکند.
در محافل آکادمیک، سالهاست که از پیدایش یک سیستم جهانی چندقطبی سخن میرود. اما واقعیت این است که هیچ سیستمی نمیتواند بیش از دو قطب داشته باشدــ همانطور که کره زمین تنها دو قطب دارد. آنچه در دهههای اخیر رخ داده است، پایان سیستم دوقطبی جهانی نیست. با پایان جنگ سرد، سیستم دوقطبی جدیدی شکل گرفت که در آن، حضور دو قطب بهجای آنکه دائمی باشد، موضعی و موردی است. در این سیستم، در غالب زمینههای مربوط به روابط بینالمللی، دو قطب مورد بحث به طور موردی و موقت شکل میگیرند.
مثلا در زمینه محیط زیست جهانی، ایالات متحده و متفقان اروپایی و ژاپن اکنون در یک قطب قرار دارند، در حالی که اکثر متفقان آمریکا در خاورمیانه عملا در قطبی دیگر با حضور روسیه و چین قرار میگیرند. هماکنون، روسیه و چین درگیر رقابتی شدید برای توسعه نفوذ خود در آسیای مرکزی و باختریاند. اما هر دو برای جلوگیری از نفوذ ایالات متحده و اتحادیه اروپا، در یک قطب قرار دارند.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
یک عامل مهم دیگر، شکل گرفتن یک نظام دوقطبی عالمگیر را چنانکه در دوران جنگ سرد تا حدی وحود داشت، ناممکن میسازد. در دهه اخیر، قدرت اقتصادی، نظامی و سیاسی بیش از هر زمان دیگر تقسیم شده است. در حال حاضر، دستکم ۱۰ یا ۱۵ کشورــ از جمله چین، روسیه، هند، برزیل، مکزیک، نیجریه، آفریقای جنوبی و اندونزیــ در موقعیتی قرار دارند که با توجه به منافع و سیاستهای خود در هر زمینه خاص، پیوستن به این یا آن قطب را برگزینند. از این گذشته، تغییر سیاستها یا رهبران در یک کشور میتواند به تغییر همبستگیهای قبلی بینجامد؛ مثلا، هند در زمان ریاستجمهوری دونالد ترامپ یکی از نزدیکترین متفقان ایالات متحده بود اما با روی کار آمدن بایدن، از واشنگتن فاصله گرفته است. همین فاصلهگیری را در مناسبات لهستان، مجارستان، اسلواکی و آلبانی با ایالات متحده میتوان دید.
در نظام در حال شکلگیری جهانی، قدرتهای کوچکی نیز هستند که حتی اگر به یک قطب بپیوندند، در حیطه حدود منطقهای خود آنچه به سود خود میدانند میکنند بیآنکه توجهی به رهبر قطب داشته باشند. رواندا و اوگاندا در آفریقای خاوریـمرکزی، با تکیه به نیروی نظامی، اکنون در سطحی بالاتر از کشورهای بزرگتر و پرجمعیتتر منطقه مانند کنگوـکینشاسا بازی میکنند. در خاورمیانه، بهویژه در لیبی، سوریه و ماورای قفقاز، ترکیه سناریوهای خود را کارگردانی میکند و چندان توجهی به متحدان خود در پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) ندارد. جمهوری اسلامی در ایران نیز با آنکه در قطب روسیه قرار دارد، در چند مورد مهم از جمله مسئله اسرائیلـفلسطین، حضور در سوریه و لبنان و باد زدن آتش جنگ در یمن، راه خود را طی میکند.
در چنین شرایطی، تشکیل یک بلوک واحد زیر هر پرچم و بر اساس هر تفاهم مسلکی که باشد، نمیتواند به پیدایش یک استراتژی باثبات بینجامد. روسیه آقای ولادیمیر پوتین با شدت و حدت برای حفظ رژیم آقای لوکاشنکو در روسیه سفید (بلاروس) میکوشد اما در همان حال، برنامهای هم برای برکناری او در موقع مناسب طرح میکند. امروز، هیچیک از بلوکهای باقیمانده از دوران جنگ سرد از جمله ناتو، اتحادیه اروپا، اتحادیه آفریقا، سازمان دولتهای قاره آمریکا، سازمان همکاری اسلامی، گروه شانگهای و غیره نمیتوانند سیاستهای کلان خاصی را به همه اعضای خود دیکته کنند. در پارهای از موارد، اعضای این بلوکها حتی در آستانه برخورد نظامی قرار گرفتهاند (مثل ترکیه و یونان که هر دو عضو ناتو هستند).
در نخستین شوک یا پسلرزه پایان جنگ سرد، بعضی کشورهایی که از این بلوک یا آن بلوک جدا شده بودند بهصورت کشتیهای بیلنگر در مسیری نامعلوم قرار گرفتند. توسعه ناتو و اتحادیه اروپا این امکان را به وجود آورد که غالب کشورهای مورد بحث به آبهای آرامتر هدایت شوند. امروز، اما خطری که همه را تهدید میکند فرسایش تدریجی کل نظام بینالمللی است. این فرسایش را نمیتوان با برگزاری یک کنفرانس قدرتهای دموکراتیک متوقف کرد.
به گمان من، دوران دیپلماسی بلوکی یا قطبی کانتاتی تجدید نخواهد شد. جهان بهسوی مناسبات دوجانبه یا چندجانبه موردی حرکت میکند. این واقعیت کار طراحان سیاست و مجریان آن را بهمراتب دشوارتر میسازد. برای کاستن از این دشواری، لازم است که مجموعه قوانین، مقررات در عرف روابط بینالمللی بازتعریف و تثبیت شود.
مناسبات کشورها با یکدیگر، چه در سطح دوجانبه و چه در سطح چندجانبه آنچنان که آقای بایدن ادعا میکند، نمیتواند بدون پذیرفتن یک چارچوب قانونی و حتی اخلاقی جهانی در درازمدت شکل بگیرد. بدون این چارچوب، جهان بهسوی قانون جنگل و بقای آماده تران حرکت خواهد کرد. این چارچوب، دستکم از نظر تئوریک، در سازمان ملل متحد و بیش از ۲۰ هزار پیمان و توافق بینالمللی در همه زمینهها وجود دارد. البته کاهش پرستیژ سازمان ملل متحد و زیر پا گذاردن بسیاری از قراردادها و توافقهای بینالمللی از سوی قدرتهای بزرگ و کوچک چارچوب مورد بحث را متزلزل کرده است. بدینسان، مسئلهای که باید در مرکز دغدغهها و تلاشهای سیاسی و دیپلماتیک قرار گیرد احیای یک نظم جهانی متکی بر قوانین و ارزشهای اساسی است.
اما آیا میتوان این کار را با برگزاری یک کنفرانس نمایشی با شرکت چند کشور انجام داد؟ پاسخ منفی است. بدون حضور قدرتهایی که زاویهگیری از نظم جهانی را پایه استراتژی خود قرار دادهاند، نمیتوان به یک تفاهم شامل در شکلی نو رسید. در بسیاری موارد، با تکیه به مناسبات دوجانبه، میتوان در زمینههای متعدد به همکاری رسید و از برخورد سیاسی یا حتی نظامی جلوگیری کرد. اما حتی مناسبات دوجانبه را نمیتوان بدون اتکا به مجموعهای از قوانین، مقررات و ارزشهای مورد قبول عموم یا حداقل اکثریت کشورها شکل داد.
متاسفانه در حال حاضر، دولت آقای بایدن ظاهرا در مسیر درگیری با چین یا روسیه از یک سو و عقبنشینی در برابر قدرتهای اخلالگر کوچک از سوی دیگر حرکت میکند، در حالی که متفقان و دوستان ایالات متحده را در زمینه صمیمیت واشنگتن به شک انداخته است. تردید نیست که هم چین و هم روسیه اکنون میکوشند تا با بهرهگیری از آنچه عقبنشینی آمریکا به نظر میرسد، نقش بزرگتری در صحنه بینالمللی طلب کنند. بر اساس قدرت متعارف اقتصادی، نظامی و سیاسی، ایالات متحده هنوز تواناییهای لازم برای مهار چین و روسیه را دارد، واقعیتی که شی جینپینگ و ولادیمیر بهخوبی میدانند. اما هدف سفید هر استراتژی میبایستی مهار قدرتهای سرکش بهوسیله نظامی قانونی و اخلاقی بینالمللی باشد. بهعبارت دیگر، قدرتهای سرکش را میبایستی بهتدریج قانع کرد که پیوستن به نظم جهانی موجود، حتی اگر در کوتاهمدت به زیان آنان باشد، در درازمدت به سودشان خواهد بود.
البته این کار مستلزم دیپلماسی آرام و شکیبا اما محکم و متکی به ارزشها است. با شعار و مشت تکان دادن و برگزاری کنفرانسها، نمیتوان از فروپاشی نظم جهانی جلوگیری کرد. ایالات متحده هنوز میتواند و باید در زمینه حفظ نظم بینالمللی نقش رهبری داشته باشد. اما آمریکا بدون رسیدن به حداقلی از تفاهم داخلی نخواهد توانست همه امکانات خود را در این زمینه به کار گیرد.
یک پیشنهاد به آقای بایدن: به جای راه انداختن کنفرانس قدرتهای دموکراتیک، برای شکل دادن به یک دیالوگ فراحزبی در داخل ایالات متحده با هدف رسیدن به یک تفاهم ملی در زمینه سیاست خارجی، اقدام کنید.