تعدادی از افراد بزرگسال بر سر قبر نویسنده فقید کودکان پا میکوبند. چرا؟ چون ضرابخانه سلطنتی بیادب و وقیح است و نمیخواهد یک فرد متعصب نژادپرست را مورد تقدیر قرار دهد.
شاید فکر کنید اکنون مسائل جدیتری برای ناراحتی وجود دارد، مانند این واقعیت که جنگلهای آمازون به گونه بیسابقهای در آتش میسوزند، اما نه، یک گزارش در «میل آنلاین» (Mail Online) فاش ساخته است که نویسنده مجموعه «پنج مشهور» (the Famous Five) بهعنوان فردی «نژادپرست، جنسیتزده همجنسگراهراس و نه نویسندهای چندان خوب» از جانب ضرابخانه توصیف شده است، بنابراین، آنها نمیخواهند با ضرب چهره او روی سکه ۵۰ پنسی از او تقدیر کنند. (هر ۱۰۰ پنس یک پوند است)
و بلوا شروع شد. «تلگراف» این مسئله را یک «رسوایی» اعلام کرد و نوشت: «او نابغه بود، نه جنسیتزده»؛ گویا نمیتوان در عینحال هر دوی اینها بود (سلام پیکاسو، فرانک سیناترا، همینگوی، امینم، تیاس الیوت، دیلان توماس، گور ویدال، نورمن میلر، چارلز بوکوفسکی، و ...).
جیمز دلینگپول، نویسنده برایتبارت (Breitbart) در مطلب خود، از شدت خشمش از اینکه چپها بریتانیا را «ویران کردهاند»، عملا کف بهدهان میآورد، اما واژه «نژادپرست» را داخل گیومه میگذارد. گویا برای دلیل انتخاب اسامی «گالی»، «والی» و «نیگر» برای سه عروسک سیاه در رمان «سه لولوسیاه» (The Three Golliwogs)، ذرهای تردید میتوان داشت. (در فرهنگ عامه کلمه نیگر Niggerبه معنای کاکاسیاه، لغت تحقیرآمیز و نژادپرستانهای است که برای توهین به سیاهپوستان بهکار میرود. گالیواگ یا لولو سیاه هم نوعی عروسک پارچهای توپر با چهره و موهایی مشکی است) توبی یانگ، یاوهگوی حرفهای نیز تلاش کرد از فراجنسگراهراسی ضرابخانه، جوک بسازد.
در همین حال، ریچارد مدلی، مجری برنامه صبحبهخیر بریتانیا، در دفاع از اندیشههای متحجر بلایتون از همان بهانه قدیمی استفاده کرد که «آن زمان وضع به این منوال بود.» متاسفم که اولین کسی هستم که این را به تو میگویم ریچارد، ولی سیاهپوستان و افراد همجنسگرا قبل از ۱۹۵۵ هم وجود داشتند و جهالت، بهانهای برای تبعیض آشکار و ظلم به دیگران نیست. مسن بودن به شما اجازه نمیدهد متعصب باشید.
من به عنوان یک کودک نیز هیچ وقت از آثار بلایتون خوشم نیامد، گرچه برای مدت کوتاهی کمی شیفته «نادی» در ماشین زرد کوچولویش بودم. («کتابهای نادی» یکی از مجموعه کتابهای خانم کلایتون است که به فارسی نیز ترجمه شده است.) ولی از «پنج مشهور» بیزار بودم. قهرمانهای بلایتون به نظر من لجوج و متکبر به نظر میرسیدند و نسبت به شخصیتهای متفاوت با خود، رفتاری ناپسند داشتند. آنها کودکانی کاملا ازخودراضی بودند. در یکی از داستانها، به خانه تازهمادری میروند که خانهای به هم ریخته دارد و به او دستور میدهند خانهاش را مرتب کند. در مجموعه «صندلی آرزوها» (Wishing-Chair) یک کوتوله شیطان به نام «چینکی» وجود دارد. مادربزرگم یک عروسک لولوسیاه از دوران کودکی خود داشت که به یاد دارم ویژگیهایش، چهرهای خندان و گشاده با چشمانی خالی و خیره، به شدت عجیب و غریب و نامانوس بود».
در زمانی که به گونه تاسفباری تنها یک درصد شخصیتهای قهرمان در کتابهای کودکان در بریتانیا سیاهپوست یا از هر اقلیت نژادی دیگر هستند، شاید بتوانید درک کنید که چرا ضرابخانه سلطنتی نمیخواهد نویسندهای را گرامی بدارد که شهرتش مدیون پنج کودک سفیدپوستی در داستانهایش است که دیگران، از جمله «کولیها» و «بندزنها» را «پلید» میپنداشتند، چرا که شخصیتهایی بیگانه و متفاوت با آنها بودند. در سال ۲۰۱۷، در مقالهای درباره برگزیت و بلایتون، به «فهرستی» برای بررسی ویژگیهای شخصیتهای پلید داستانهای او، از جمله مواردی نظیر رنگ تیره پوست و چشمان تیره رنگ با یک لهجه «خارجی»، اشاره شد.
این نظر که او «نویسنده چندان خوبی هم نبوده است»، احتمالا اشاره به جایگاه ادبی او دارد و نه موفقیت او به عنوان یک نویسنده کودکان (او بیش از ۶۰۰ میلیون جلد کتاب فروخته است.) بلایتون به خاطر توان ادبی خویش معروف نبود، دختر خودش، ایموجین، یک بار گفت: «او مانند کودکی با مهارت نویسندگی بزرگسالان، مینوشت. او همه چیز را سفید و سیاه میدید و از نظر احساسی به بلوغ نرسیده بود».
ضرابخانه سلطنتی سال گذشته نیز دقیقا چنین کاری را با رولد دال کرد، که گرچه نویسنده کودکان به شدت محبوبی است، ولی عقایدی یهودیستیزانه داشت. او یک بار به نشریه نیو استیتزمن (New Statesman) گفت: «در یهودیان خصیصهای وجود دارد که دشمنی با آنها را برمیانگیزد، منظورم این است که بالاخره باید دلیلی برای خصومت علیه آنها در همه جا وجود داشته باشد. شخصیت نفرتانگیزی مانند هیتلر بیدلیل به آنها گیر نداد».
مواردی از این دست حداقل باید تلنگری باشد برای ما، برای رویارویی اجباری با واقعیتهای گذشته و میراث خویش. این رسوایی نشان میدهد که چگونه مردم حاضرند گذشته را تطهیر کنند و به جای واقعیتها، از گذشتههایی مملو از چای و کیک و خوراکیهای رنگارنگ یاد کنند که در آن کودکان در خیابان مشغول بازی بودند و در روزهای تعطیل، همه برای گردش به پارک میرفتند. یک لحظه یاد توییتی در سال گذشته بیفتید که افشا کرد جان وین فردی نژادپرست، همجنسگراهراس و زنستیز بوده است، و بلوای شدیدی برانگیخت. ماجرا مربوط به مصاحبهای میشد که نیم قرن پیش منتشر شده بود و در آن، او فیلم «گاوچران نیمهشب» (Midnight Cowboy) را فیلمی «منحرف» نامید، چرا که «داستانی درباره دو همجنسباز است.» واکنش امسال اما آنچنان شوکه کننده بود که به شرمسار شدن شانه زد، همچنین نشانی بود از محو خصایص ناپسند جان وین که او را تنها به یک نماد امریکایی تکبعدی تبدیل کرد.
عدم بلوغ احساسی که دختر بلایتون به آن اشاره کرده است، دقیقا چیزی است که موجب بروز بلوا علیه مسائل مضحک و کم اهمیتی از این قبیل شده است. از طرفی، کودکانگی بلایتون در نوشتههایش دلیل موفقیت چشمگیر وی بوده است، همانطور که دلیل موفقیت سایر نویسندگان کودکان مانند لویس کارول، سیاس لوییس، و دال نیز همین بوده است. دال میگفت: «نویسنده کودکان باید از جوکها و معماهای ساده و دیگر چیزهای کودکانه خوشش بیاید.» بلایتون دنیایی بهشتگونه خلق کرد که در آن خورشید همواره میتابد و منابع بیانتهای آبجو زنجبیل موجود است.
به گفته هلنا بانهام کارتر، که در نمایش سال ۲۰۰۹ بیبیسی نقش بلایتون را ایفا کرد: «او به جایی بازگشت که زندگی دوستداشتنی بود و سعی کرد آن جهان را خلق کند. او نمیخواست خود را درگیر هر چیزی سازد که در این دنیا خلل ایجاد میکرد. در زندگی شخصی خویش، وی به گونهای تصادفی فردی ظالم بود، چرا که برای ادامه دادن و نجات یافتن به این خصیصه نیاز داشت. خیلی خندهدار و تقریبا دیوانهوار، چیزهایی را که دوست نداشت، از نو ابداع کرد. در واقع فقط میخواست به ساختن این دنیای بینظیر ادامه دهد؛ دنیایی که میلیونها نفر میخواستند به آن بگریزند، چرا که دنیای خیلی راحتی بود.»
تمام اینها به گونهای دردناک آشنا به نظر میآید، اینطور نیست؟ شجاعت میخواهد که با این واقعیت روبهرو شویم که برخی از شخصیتهای فرهنگی مورد علاقهمان، خود به اندازه شخصیتهایی که خلق کردند دوستداشتنی نیستند و از صحبت درباره آنها به عنوان افراد عزیزی در گذشته که چیزی فرای زمانه خود نمیدانستند، سر باز زنیم. در تمام این موارد، خشم و ناراحتی از آن کسانی است که تفاوت میان دلتنگی و انکار را نمیدانند؛ افرادی که صحنههای آثار بلایتون را به یاد دارند، همان چمنزارهای آفتابی با بیشهزارهای جنگلی و میپندارند تمام آن مناظر واقعی بوده است و از هر کسی که حقیقت را بر ایشان بازگوید، متنفر خواهند شد. افرادی که میخواهند هنرمندانشان بهدور از هرگونه خصایص منفی باشند، چرا که احساس میکنند در غیر اینصورت، قادر نخواهند بود از هنر آنها لذت ببرند. ولی نژادپرستی، نژادپرستی است و مانند کودکی که چشمانش را میپوشاند تا از هیولاها قایم شود، انکار و ندیدن آن، از جهالت عمدی نشات میگیرد.
این نوشته برگردان فارسی از مقالات منتشر شده دیگری است و منعکس کننده دیدگاه سردبیری روزنامه ایندیپندنت فارسی نمی باشد.
© The Independent