کناره گیری روث دیویدسون از سمت رهبری حزب محافظه کار اسکاتلند به شایعات فراوانی دامن زد. مثلا اینکه میخواهد به بهانه مسائل خانوادگی و بهویژه پسر کوچکش شانه از زیر بار کار تحت نظارت نخست وزیری خالی کند که احتمالا خیلی هم بدش نمیآید محتوای پوشک کودکش را به او بمالد. پالی توینبی (گزارشگر سرشناس بریتانیایی) درتوئیتی نوشت: روث دیویدسون به مادران لطمه می زند. بسیاری از آنها در سیاست موفقاند. پوشاندن استعفایش در لوای مادری بسیار ناگواراست
من از روی تجربه می دانم که چقدر سخت و ناگوار است وقتی مجبورید در خانه را ببندید و سرکار بروید درحالی که کودکتان برای شما گریه می کند. شاید آنقدرها به بچه ربطی نداشته باشد، اما چطور است اگر این هم پس ذهنمان باشد که:«این فداکاری دیگر زیادی است؟» اغلب والدینی که در مشاغل سخت قرار دارند و روز کاریشان به اندازه تمام روز وقت آنها را میگیرد، لحظات آشنایی دارند که قانعشان میکند شرایطی که برای خود ساختهاند ارزش نبودن در کنار کودک دلبندشان را ندارد.
می خواهید پایتان را از روی گاز بردارید، اما آگاهی به این نکته و عمل به آن دو چیز متفاوت است به ویژه اگر شغلتان بخشی از هویت شما شده باشد و نمیتوانید آن را نیم وقت انجام بدهید. بسیاری از زنان شاغل این مسئولیت را بر شانههایشان حس می کنند که باید نشان دهند وظایف مادری روی کارشان اثر نگذاشته است. برخورد پالی توینبی از جایی می آید که فمینیستها، از جمله من، می خواهند زنان حضوری مساوی در جایگاه قدرت داشته باشند، و از آن حمایتی برخوردار باشند که هم کودکانشان را بزرگ کنند و هم در مقام رهبری قرار گیرند. این را درک می کنم، اما به عنوان یک فمینیست، از تصمیم هر زنی که بخواهد راهش را عوض کرده – بایستد و صلاحش را مورد ارزیابی مجدد قرار دهد - حمایت می کنم و به آن احترام می گذارم.
آنچه موجب تاسف و یاس من می شود دیدن این است که مردم، دیویدسون را متهم می کنند از حس مادری به عنوان «بهانه ای» برای کناره گیری استفاده کرده است. بسیاری از ما از الگوی «نتوانستم برای بچه پرستار پیدا کنم» استفاده کرده ایم که از زیر مهمانی که برای رفتن به آن بیش از حد خسته بودیم، شانه خالی کنیم. اما این بعید است تصور کنیم زنی برای کناره گیری از شغلی که هشت سال عمرش را وقف آن کرده، از کودکش به عنوان یک بهانه استفاده کند. آن اقدام حقیقتا به زنان خدمتی نمی کند و سخت غم انگیز است.
من پس از تولد کودکانم سخت فعال بودم. چهار هفته پس از عمل سزارین، روی صحنه فستیوال «لَتیتیود» بودم. به رغم اینکه تازه وضع حمل کرده بودم، سخت در تکاپوی نشان دادن آن به کارفرماهایم بودم که هنوز در جمع هستم. از من تعریف می شد که با وجود داشتن کودکان خردسال آنقدر سخت کار می کنم – به من می گفتند این کار سخت به خاطر آنهاست و من برایشان سرمشق خوبی هستم – و این که من یک مادر شاغل قوی هستم، اما ندیدن کودکانم احساس قدرتی به من نمیداد. گاه چنان سخت کار میکردم که حس می کردم میخواهم با صورت در یک چاله آب بیفتم. اغلب آنقدر خسته بودم که کودکانم از حضورم لذتی نمیبردند.
میدانم که برای بسیار از ما، کم کردن ساعات کاری یک گزینه نیست. همه امکان انتخاب شغل ندارند یا در موقعیت مالی نیستند که آن را رها کرده یا نیم وقتش کنند که بیشتر با کودکانشان باشند. تصور نمیکنم سمت رهبری حزب محافظه کار اسکاتلند شغلی بوده که روث دیویدسون آگهی آن را در اینترنت دیده و در یک لحظه تصمیم گرفته برایش تقاضا بدهد. به همین گونه، پشت کردن به آن به این دلیل نبوده که او دیگر نمی خواهد سخت کار کند. اما این وظیفه او یا هر زن دیگری نیست که در شغلی بماند که برایش نامطلوب است تنها به خاطر آن که سرمشقی باشد که دیگران می خواهند.
میدانم اظهارنظر درمورد والدین شاغل (واقع بین باشیم، مادران شاغل) مثل راه رفتن روی زمین مین گذاری شده است. هرچه بگویید، کسانی پیدا میشوند که بلافاصله فکر کنند آنها را متهم میکنید که مادران خوبی نیستند. این را می دانم چون من هم جزء همان «کسان» هستم. سر کسی را که می خواست نظرش را درباره تعادل میان کار و زندگی بگوید، یا منصفانه بگویم، تنها پیشنهاد میکرد قدری بنشینم و یک فنجان چای بنوشیم، با دندان می کندم ( گویی فرصتی برای چای خوردن داشتم!) وقتی در کوران کار و مسئولیت های خانه هستید، مراقبت محبت آمیز را ارج نمیگذارید.
اما گاه این حس وجود دارد که ما «کار سنگین» را تبدیل به یک بت می کنیم و لذت زندگی با کودکانمان را که تنها برای مدت بسیار کوتاهی بچه هستند، دستکم میگیریم.
دو سال پیش، دخترم که آن موقع چهارساله بود، شروع کرد به درآوردن ادای دوستان و خانواده. این نمایش جالب و شیرین بود تا آنجا که کسی گفت: «ادای مامان را دربیاور». او برای لحظه ای فکر کرد و سپس با عجله به این طرف و آن طرف اتاق دوید و در حالی که بوسه میفرستاد گفت :«خداحافظ، خداحافظ، مامان باید برود. خداحافظ، خداحافظ، خداحافظ.» همین! این تصویری بود که کودک چهارساله من از مادرش داشت؛ زنی که همیشه می رود و همیشه خداحافظی می کند.
در حال حاضر، من محبوبترین کسی هستم که کودکانم میخواهند با او بیرون بروند، اما میدانم چندان دوامی نخواهد آورد. به همین دلیل تغییراتی (در زندگیم) داده ام و البته بخت یارم بود که موفق به انجام این کار شدم.
دیویدسون، به روشنی به مرحلهای رسیده بوده که کاسه تحملش لبریز شده و این فداکاری (برای ادامه کار) برایش بیش ازحد بوده است. کنارهگیری از این «مقام بالا» به معنی آن نیست که او سیاست، وهرچه را برای دستیابی به آن مبارزه کرده، کنار خواهد گذاشت. او به مادران لطمه نزده است. درواقع، او به ما نشان داده که قدرت آن را دارد که اعتراف کند این زندگیای نبوده که برای خودش میخواسته و اجازه نداده قضاوت دیگران یا انتظارات پالی توینبیهای این دنیا، او را از مسیرش منحرف کنند. او خود را از بند رها کرده است. او انتخاب کرد که دنیایش را آن طور که میخواهد، شکل دهد. او زندگی را انتخاب کرد.
این نوشته برگردان فارسی از مقالات منتشر شده دیگری است و منعکس کننده دیدگاه سردبیری روزنامه ایندیپندنت فارسی نمی باشد.
© The Independent