چهل سال قبل
-خودروی آبی. بزن کنار.
-چی شده سرکار؟
-تخلف کردی.
-چه تخلفی سرکار؟
-سؤال نکن دیگه.
-آخه باید بدونم چه تخلفی کردم.
-هیس س س س! یواش... ببین چی میگم... ویسکی دارم، جانی واکر، آکبند.
-سرکار من مشروب نمیخورم.
-میخوری ولی گند میخوری. چونکه گدائی، نمیخوای خرج کنی. ویسکی بهت میدم با قیمت مقطوع.
-سرکار ویسکی نمیخوام.
-داد نزن! تخلف کردی ویسکی هم نمیخوای؟
-ای بابا بطری چنده سرکار؟
-بذار از اونطرف سوارشم ...
*
چهل سال بعد
-خودروی آبی. بزن کنار.
-چی شده سرکار؟
-تخلف کردی.
-چه تخلفی سرکار؟
-سؤال نکن دیگه.
-آخه باید بدونم چه تخلفی کردم.
- ببین چی میگم... یک بشکه نفت برات دارم... مگه نمیدونی؟ «مطابق لایحه بودجه جدید، سپاه باید چهار و نیم میلیارد یورو نفت را خودش بفروشد.»
- حالا سرکار شما میخوای دونه دونه سر چهارراه بفروشی؟
-تو سهم خودت را بخر، کاری نداشته باش.
-سرکار من نفت نمیخوام.
-زکی! تخلف کردی، نفت هم نمیخوای؟
-آخه اون بشکه ماشین مارو داغون میکنه.
-نه، نترس. بشکه خالیه. میخری میبری بعد ما با تانکر میآیم در خونهتون پرش میکنیم.
-اگر بشکه رو نبرم چی؟
-تو بخر، نبر. ما بشکه رو برات نگه میداریم.
-دمت گرم برادر. چقدر تقدیم کنم؟
-قابلی نداره، ضمناً بابت هر روزی که بشکه رو برات نگه میداریم، روزانه باهاس حق انبارداری هم بدی...
***
چهل سال و ده دقیقه بعد
-این خوبه که نوشتم؟ راجع به نفت فروشی پاسدارها؟
-نه، بیمزه است. ضمناً کوتاهه.
-باشه. کوتاه باشه. عبید زاکانی از این کوتاهتر نوشته.
-چه غلطا!
-ببین، این خوبه:
در حکومت جمهوری اسلامی اگر ناگهان قانون درآمد که «صیادان ماهی باید ماهی را با هشتاد درصد تخفیف در اختیار مردم بگذارند» علتش چیست؟
علتش اینست که داماد رئیس جمهوری امتیاز انحصار ورود ماهیتابه را صاحب شده.
-هه، هه. زدی به دامادبازیها! پدرشونو درآوردی! مرد حسابی، لازم به خلاقیت نیست. این خبرهایی که دور و بر هست، هرکدامش تخیل و خلاقیت را میذاره توی جیبش. چرا راجع به بکتاش آبتین نمینویسی؟ قلمزنی که به جرم ترجمه یک کتاب توی زندانه، مریض هم هست، کرونا هم گرفته، اما دست از سرش برنمیدارند.
-آره. خیلی پکرم. ولی اون که تنها نیست، چند تا نویسنده و شاعر دیگر هم توی زندانند.
-باشه، ولی اونها مریض نیستند.
-مریضشون میکنند. حالا اگر مریض نیستند، نباس راجع بهشون نوشت؟
-البته که باید نوشت. راجع به همه زندانیان سیاسی و عقیدتی باید نوشت.
-راجع به اونهائی که در زندان نیستند چی؟ مادر ستّار بهشتی چی؟
-آخ! اون رو دیگه نمیدونم چی بگم.
-راجع به بهائیهایی که با ترس و لرز زندگی میکنند چی؟
-راست میگی.
-فکر میکنم موضوع داغ، حمله به اجتماع آموزگاران و زندانی کردن معلمهایی است که حقشونو میخوان.
-آره، ولی داغ و سرد نداره. زندانیهای زایندهرود و مردمانی که کور شدند با تفنگ ساچمهای... خبرش سرد شده؟
-نه، این خبرها همیشه داغه. میسوزونه تا اعماق جگر آدم.
-راجع به پدر روح الله زم که لباس آخوندی رو درآورد.
-برو بابا تو هم. احتمالاً همین روزها ازش دلجویی میکنند و لباسشو تنش میکنند. اون اعتراضش این بود که چرا میخوان خلع لباسش کنند.
-حالا مطمئنی که برمیگرده؟
-گفتم «احتمالاً».
-راجع به گافهای رئیسی و طرز حرف زدنش بنویس.
-کار من نیست. یکبار نوشتم رفت. باید حواسمون باشه چهره سفاک و جنایتکار اون، پشت این جوکسازیها و مسخره کردنهاش گم نشه. خودشم انگار بدش نمیاد جای منتظری رو بگیره.
-در حالیکه اون، کسی بود که اینهارو رسوا کرد. جنایاتشونو رو کرد.
-آخرین بار از قولش نوشتم:
«لوکوموتیری با تبلیغات پریکانی از حلقوم تونلی خارج میشود. اگر سرعت را آنگوزمانی فرض کنیم، تعیین کنید چند مگاوارتان برق از شیخ طوطی میپرد.». خیلی هم کلیک خورد. بعد دیگه پرونده مسخره کردنشو بستم. یک جانی تمام عیاره که جایزه هم میخواد!
-حالا راجع به چی میخوای بنویسی؟
-نمیدونم. توش موندم.
-خُب مگه مجبوری بنویسی؟
-عادتم شده. ننویسم، مریض میشم.
-پس همین گفت و گوئی که با خودت کردی بنویس.
-همینو؟ اونوقت نمیگن هادی خرسندی به سرش زده، با خودش حرف میزنه؟
-بله، میگن. حتماً میگن.
-پس مینویسم! اما حقیقتش هنوز به بکتاش آبتین فکر میکنم. همین روزها رهبری میگه بعضیها برای سیاهنمایی در زندانهای ما کرونا میگیرند.
-آره. زیر چشم مادر ستّار بهشتی را هم گفته این کبودنمائیه!
***