در حالیکه نبرد پشتپرده بر سر جانشین آیتالله علی خامنهای در نقش «امام» جمهوری اسلامی شدت میگیرد، نبردی دیگر و فعلا کم سر و صداتر برای جانشینی آیتالله العظمی علی محمد سیستانی بهعنوان مرجع تقلید اعلای شیعیان نیز در حال شکل گرفتن است. بیش از ۴۰ سال پیش هنگامی که گروهی از روحانیون شیعه به رهبری آیتالله روحالله خمینی قدرت سیاسی را در ایران بهدست میگرفتند، یکی از هدفهای اعلام شدهشان، پایان دادن به سنت جدایی دین از حکومت بود. این سنت را صفویان، با تبلیغ و شاید بتوان گفت تحمیل تشیع به سبک خودشان، در ایران بنا نهادند.
در نظام صفوی میان دولت و دین، در وجه شیعه آن، رابطهای تنگاتنگ وجود داشت بیآنکه مرزهای میان آن دو نادیده گرفته شود. روحانیون شیعه دارای نفوذ سیاسی بودند و از امتیازات بسیار بهره میبردند، اما همواره میدانستند که حرف آخر در همه زمینهها با دولت، یعنی شخص شاه در نظام صفوی است. هدف خمینی یکی کردن دو منبع موازی صلاحیت و قدرت یعنی سلطنت و روحانیت بود. یعنی برآوردن آرزوی حسینبن علی، امام سوم شیعیان، که با قیام علیه دولت، یعنی خلافت بنیامیه، به شهادت رسید.
با خروج محمد رضا شاه پهلوی از ایران، آرزوی ایجاد یک «امامت» در آستانه تحقق به نظر میرسید. البته، از آنجا که طبقه متوسط ایران که در بسیار زمینهها غربی شده بود، حاضر نبود که «امامت» را بپذیرد، خمینی و موتلفان چپگرای او، رژیم در حال تاسیس او را زیر رونمایی از «جمهوریت» بنا کردند. با این حال، اکنون میبینم که آنچه جمهوری اسلامی ایران خوانده میشود، در واقع چیزی جز یک «امامت» باز تعریف شده با عبارات غربی نیست.
آنچه در این مبحث جالب است، شکست کامل برنامه راهبردی خمینی برای یکی کردن دین و دولت است. به همین سبب، فرقهسازان، مشاطهگران و مبلغان ایدئولوژی خمینیستی از ضرورت مبارزه با «سکولاریزم» سخن میگویند. این مبارزه ما را به یاد «امیرارسلان نامدار» قهرمان یک رمان عام پسند ایرانی میاندازد که در سفرهای خود با غولان و هیولاهایی میجنگید که حتی معنی نام آنان را نمیدانست.
بدین سان فرضیهپردازان خمینیست دقیقا نمیدانند «سکولاریزم» یعنی چه، اما میدانند این واژه برگرفته شده از زبان فرانسه که معادل فارسی ندارد، مانع از تحقق آرزوی آیتالله برای ادغام دین و دولت است. چهل سال تجربه خمینی چیها نشان داده است که روحانیت سیاسی مانند عشقهای است که دور یک درخت میپیچد و آرام آرام توان و رمق آن را میمکد و نابود میکند. در پایان روند هم آغوشی عشقه و درخت، هر دو خواهند مرد.
امروز، بیم از آنکه تلفیق دین و دولت به شیوه خمینیگرایان به مرگ نهایی تشیع منجر شود، یکی از دغدغههای بزرگ بسیاری از روحانیون و طلاب علوم دینی شیعه در مراکز مهمی مانند نجف و قم است. این دغدغه در گفتار، مقالات و مکاتبات خصوصی به خوبی منعکس است.
فرضیهسازان فرقه خمینیسم نیز از وجود این دغدغه آگاهند و بههمین سبب در ماههای اخیر حملاتی مستقیم و غیرمستقیم را متوجه بهعطف روحانیون قم و نجف و بعضی پژوهندگان امور حوزوی کردهاند.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
ماه گذشته، آیتالله محمد یزدی، یکی از چهرههای برجسته روحانیت سیاسی در ایران، تهدید کرد که به آیتالله العظمی محمد جواد بروجردی، که در قم بهسر میبرد، اجازه نخواهد داد که مدعی رهبری تشیع شود. پیش از یزدی، یکی از مشاوران فرهنگی «رهبر»، آقای رحیم پور ازغدی، آیتالله بروجردی را به تبلیغ «سکولاریزم» متهم کرده بود. در همان حال، سپاه قدس به فرماندهی سرلشکر قاسم سلیمانی، کوششهایی را برای علم کردن روحانیون عراقی علیه آیتالله سیستانی آغاز کرده است. دعوت مقتدی صدر، یک روحانی درجه دوم، به تهران و قرار دادن او در کنار آیتالله خامنهای جزیی از این کوشش ها به شمار میرود.
یک مشکل بزرگ جمهوری اسلامی در زمینه کنترل دین این است که تقریبا هیچ یک از ۴۰ یا ۵۰ خانوادهای که در طی پنج قرن اخیر بر روحانیت شیعه مسلط بودهاند، در ساختار دولتی تهران حضور ندارند. روحانیون دولتی، یا بهگفته تهرانیان «عمامههای تلویزیونی»، غالبا کسانیاند که بعد از انقلاب اسلامی لباس روحانیت بهتن کردهاند. حجتالاسلام حسن روحانی، که اکنون نقش رئیس جمهوری را بازی می کند، نمونه خوبی از این روحانیون ساعت یازدهم است. کسانی که اگر انقلاب نشده بود، بهدنبال کارهای دیگر می رفتند - از بساز و بفروش تا مهندسی یا حتی پزشکی.
به طور سنتی، مرجع تقلید شیعیان، از دید ایرانیان، باید حائز سه شرط باشد: ایرانی بودن، سید بودن (از سلاله رسولالله) و تسلط کامل بر زبانهای فارسی و عربی. تحولات ۴۰ سال گذشته، یک شرط چهارم بر آن سه شرط افزوده است: مبری بودن از آنچه دولت انقلابی انجام داده است.
بدین سان، روحانیون دولتی، از جمله اعضای شورای فقاهت دولتی، کسانی مانند آیتالله ناصر مکارم شیرازی، و صاحبان مقامات حکومتی به کسانی مانند آیت الله ابراهیم رئیسی و آیت الله صادق لاریجانی آملی کمترین شانسی برای رسیدن به مرتبه مرجعیت شیعه ندارند.
مسیر کنونی بحث سیاسی در ایران، یک شرط پنجم نیز افزوده است: تکیه بر ایرانیت به معنای هویتی فراتر از شیعه و حتی اسلام است. در این هویت، ایران کل است و هر چیز دیگر جزء - هر چیز دیگر از جمله تشیع. بههمین سبب است که آیتالله علوی بروجردی از کوروش بزرگ تجلیل میکند و در یک مصاحبه تلویزیونی جنجالآفرین در قم میپذیرد که اعراب در حمله به ایران کتابخانهها را سوزاندند.
علوی بروجردی که اکنون ۶۹ سال دارد از یکی از قدیمیترین خاندانهای مذهبی شیعه برخاسته است - اصل او، با احتساب ۲۹ نسل، به حسنبن علی، امام دوم شیعیان، برمیگردد. پدرش آیتالله محمدحسین علوی، یکی از برجستهترین علمای زمان خود بود. پدربزرگش آیتالله العظمی حسین بروجردی، برای نزدیک به ۳۰ سال برجستهترین مرجع تقلید شیعه و اعلم العلما بود. خود سید محمدجواد، با نزدیک به ۴۰ سال کارآموزی دینی به مرحله مرجعیت رسیده است. او «رساله» خود را که برای مرجعیت لازم است، سال گذشته منتشر کرد.
به گفته منابع حوزوی در قم، در ماههای اخیر کوششهایی برای تشویق علوی بروجردی به مهاجرت به نجف، و آماده شدن برای جانشینی سیستانی صورت گرفته است. اما خود او حاضر نیست که به خیل چند هزار نفری روحانیون ایرانی که به عراق مهاجرت کردهاند، بپیوندد. ظاهرا یک دلیل او این است که نمیتواند صدها طلبه را که در کلاسهای درسی او نام نوشتهاند را در قم تنها بگذارد.
آقای خامنهای و همکاران او از «سکولاریزم» میهراسند. اما آنچه نظام ساختگی آنان را تهدید می کند، علاقه طبقات متوسط ایران به جدایی دین و دولت نیست. خطر واقعی برای رژیم کنونی، لااقل در سطح ایدئولوژیک، شکست خمینیگرایی در رام کردن روحانیت سنتی شیعه است - روحانیتی که نمیخواهد در کنار روحانی نمایان سیاسی غرق شود.